فرآیند سکولاریزاسیون مفهوم «ملت» در ایران

موسی نجفی

نسخه متنی -صفحه : 2/ 2
نمايش فراداده

وقتي در حوزه پژوهشهاي انديشه سياسي از «ملّت»، صحبت به ميان مي آيد واژه هاي ديگري چون مردم، خلق، امت، عامّه، ناس و... نيز به ذهن متبادر مي شود. اگرچه اين موضوع در تاريخ و انديشه اجتماعي و سياسي ما همچون قفل بسته اي است كه گشودن آن به منزله راهيابي به بسياري از ظرايف فكري و تاريخي به شمار مي رود، اما با دو «خلط مبحث» جدي روبرو شده است كه عملاً كار را با مشكل مواجه مي سازد:
اول: بي دقتي در طرح بحث «ملّت» بدون توجه به سير تاريخي بكارگيري اين لفظ و الفاظ مشابه در متون سياسي ايران.
دوم: تطبيق ناقص، غيردقيق و غيرعلمي واژه «ملّت» در مقابل مفهوم Natio در فرهنگ سياسي غرب.
مي توان بسياري از مباحث مهم سياسي را از همين زاويه مورد نقد قرار داد. از اين منظر مي توان ترجمه «ناسيوناليزم» به «ملي گرايي» و «دموكراسي» به «مردم سالاري» را از زاويه دقيق تر و عالمانه تري نقد كرد. در يك بررسي دقيق بايد ابتدا به بحث نظري و واژه شناسانه در مورد ملت، و سپس به سير تاريخي مفهوم «ملّت» در ايران پرداخت. از نظر بار ارزشي، ديدگاه فلسفي، زمينه هاي فكري و آمال سياسي، بيشتر بحثهائي كه در مورد «ملّت» انجام مي شود معطوف به ورود و خروجهاي فرهنگ سياسي غرب بوده و تنها به كمك ترجمه و معادلهاي ناچسب و در دسترس، صورت مسئله و جواب آن به حوزه تفكر اسلامي و ايراني، سرايت داده مي شود. البته در «غالب» و «قالب» اين مباحث، روح فرهنگ غربي بعد از رنسانس، بخصوص دو مفهوم «اومانيسم» و «سكولاريزم» در شكل «ملّت ـ دولت» ظهور مي يابد و با ختم قضيه به ليبراليزم و دموكراسي و فضاهايي از اين دست به نظريه پردازاني از قبيل «ماكياول» و يا «ژان بدن» و حتي «اصحاب قرارداد» مانند هابز و لاك و روسو به دوران معاصر غرب پيوند داده مي شود. اما آيا همه اين ابعاد براي ما مي تواند در چنين افقي محدود شده و گسسته از زمينه هاي واقعي آن تحليل و تبيين شود؟ اصولاً از چه زماني و با چه انگيزه و شرايطي اين انتقال مفهوم پيش آمده و اصولاً سابقه اين تطبيق نامأنوس در كجا بايد جستجو شود؟(1)

مفهوم ملّت

1 ـ معناي لغوي:

مفهوم «ملّت» در لغت عرب از جمله به معناي عامّ «شريعت و دين» آمده است. درلسان العرب ابن منظور علاوه بر اين، معني مليله و ملال را ـ به معني حرارت داخل خاكستر ـ نيز آمده است.
طريحي در «مجمع البحرين» مي نويسد:
«ملت در اصل، نام شريعتي است كه خداوند به زبان انبياء براي بشر، وضع نموده تا به جوار قرب خداوند، واصل شوند. استعمال «ملت» در مجموع احكام و دستورات شرعي شايع است ولي در يكان يكان روا نيست. به خداوند نيز نمي توان انتساب داد يعني ملة اللّه گفته نمي شود. چنان كه به افراد امت نمي توان نسبت داد، اين معني اصلي «ملت» است ولي دائره استعمال، بعدها وسعت يافته و در امم باطله نيز استعمال شده است. اما معمولاً وقتي واژه ملل گفته مي شود از واژه نِحَل هم نام برده مي شود.»(2)
«نِحَل»، جمع نحله به معني ادعاء يا ادعاي باطل است. اصل اين لغت از ريشه (نحل بحسبه فهو ناحل) يعني «بواسطه بيماري، لاغر گرديد» اخذ شده است و «نُحول» به معني لاغري و «ناحل» به معني شتر لاغر و «نواحل» به معني شمشيرهايي كه بواسطه كثرت استعمال، نازك شده است نيز از همين ماده مشتق اند. بنابراين «نحله» نيز ادعاي ضعيف مي باشد.(3) در كلمه ملت، اولين معنايي كه عالمان لغت براي فعل «ملّ» ذكر كرده اند «اَدخَل» است كه اطلاق آن بر دين و شريعت به مناسبت ورود معتقدات در باطن شخص و اثر آن در قلب پيروان دين است. «ملّ» به معني سئم (دل آزرده شد) و ملال به معني دل آزرده شدن است و از اينجاست كه «ملالت» بر باطن و دل، وارد مي شود. همچنين اگر املال و املاء به معني نوشتن است، بدين مناسبت است كه مطلب در كتاب و دفتر، وارد شده و اثر مي گذارد.(4)

از جمع بندي دو لغت «ملل و نحل» و موارد استعمال آن به دست مي آيد كه استعمال كلمه «نحله» در اهواء و آراي فلسفي در مقابل ملل و ديانات از لحاظ واقعيت نداشتن پندارهاي بشري در مقابل اديان الهي است. پس مراد از ملل، ديانات و منظور از نحل، آراء و مذاهب فلسفي است.» 5)
استاد مرتضي مطهري نيز در ضمن بحث نسبتا مبسوطي در جلد اول خدمات متقابل اسلام و ايران ضمن بحث واژه شناسي در مفهوم ملت به چند نكته مهم اشاره مي نمايد. ايشان در معناي واژه ملت ضمن آنكه ريشه لغت آن را در ريشه هاي ديني به بحث مي گذارد معتقد است كه: «كلمه «ملت» كلمه اي عربي و به معني راه و روش است. در قرآن كريم نيز اين كلمه به همين معني آمده است.(6) اين كلمه هفده بار (در 15 آيه) در قرآن كريم آمده است، ولي مفهومي كه اين كلمه در قرآن كريم دارد با مفهومي كه امروز مصطلح فارسي زبانان است و از آن، كلمه «مليت» را مشتق كرده اند متفاوت است.
ملت در اصطلاح قرآن به معني راه و روش و طريقه اي است كه از طرف يك رهبر الهي بر مردم عرضه شده است. مثلاً مي فرمايد: «ملّة ابيكم ابراهيم» يعني راه و روش پدر شما ابراهيم. يا مي فرمايد: «ملة ابراهيم حنيفا». راغب اصفهاني در كتاب مفردات القرآن مي گويد: «ملت و املال كه همان املاء است از يك ريشه است، «فليملل وليه بالعدل» يعني ولي او از روي عدالت املاء كند. راغب مي گويد: «علت اينكه يك طريقه الهي «ملت» ناميده شده است اين است كه از طرف خداوند املاء و ديكته شده است.»

بنابراين از نظر قرآن، يك مجموعه فكري و علمي و روشي كه مردم بايد طبق آن عمل كنند، «ملّت» ناميده مي شود و با دين، هم معني است و يك چيز، به اعتباري «دين» و به اعتبار ديگري «ملّت» ناميده مي شود يعني به آن اعتبار كه از طرف خدا به پيامبري املاء مي شود تا به مردم ابلاغ نمايد و مردم را براساس آن رهبري كند. علماي فقه اللغه مي گويند: يك تفاوت ميان كلمه «دين» و كلمه «ملّت»، اين است كه كلمه دين را به خدا مي توان اضافه كرد و مثلاً گفت «دين ا...» يعني دين خدا و همچنين به فرد پيرو نيز اضافه مي شود مثلاً گفته مي شود: «دين زيد، دين عمرو». ولي كلمه ملت نه به خدا اضافه مي شود و نه به فرد پيرو. بلكه به رهبري كه از طرف خدا مأمور رهبري مردم بر طبق طريقه خاصي است اضافه مي شود، مثلاً گفته مي شود: ملت ابراهيم يا ملت عيسي يا ملت محمد. مثل اين است كه در مفهوم اين كلمه، «رهبري» گنجانده شده است. از اين نظر مي توان گفت كلمه ملت، نزديك به كلمه «مكتب» در اصطلاح جديد، است كه آن نيز معمولاً به رهبر يك روش و مسلك اضافه مي شود. اگر اين جهت را كه در كلمه ملت نيز، مانند كلمه مكتب، املاء و ديكته كردن گنجانده شده است مورد توجه قرار دهيم شباهت و نزديكي اين دو كلمه بيشتر روشن مي شود.(7)

2 ـ معناي اصطلاحي

در اصطلاح امروز فارسي اين كلمه به كلي، مفهوم مغايري با مفهوم اصلي خود پيدا كرده است.
امروز كلمه ملت به يك واحد اجتماعي گفته مي شود كه داراي سابقه تاريخي واحد و قانون و حكومت واحد و احيانا آمال و آرمانهاي مشترك و واحد مي باشد. ما امروز به جاي مردم آلمان و انگلستان و فرانسه و غيره، ملت آلمان، ملت انگلستان، ملت فرانسه مي گوييم و احيانا به همه آن مردم اين كلمه را اطلاق نمي كنيم بلكه به يك طبقه از مردم، ملت مي گوييم، يعني آنها را به دو طبقه تقسيم مي كنيم، طبقه حاكمه و طبقه محكومه. به طبقه حاكمه، كلمه «دولت» و به طبقه محكومه، كلمه «ملّت» را اطلاق مي كنيم.
استاد مطهري استعمال و تطبيق ناقص و غيردقيق را از زمان مشروطيت عنوان نموده و آن را از عوارض شيوع فرهنگي سياسي مغرب زمين دانسته است:
«اين اصطلاح فارسي يك اصطلاح مستحدث و جديد است، و درواقع يك غلط است، در صد سال و دويست سال و هزار سال پيش هرگز اين كلمه در زبان فارسي به اين معني غلط استعمال نمي شد، گمان مي كنم اين اصطلاح جديد از زمان مشروطيت به بعد پيدا شده است، و ظاهرا ريشه اين غلط اين بوده كه اين كلمه پيروان ملت محمد(ص)، پيروان ملت عيسي و همچنين بعدها كلمه پيروان حذف شده و گفته اند ملت محمد، ملت عيسي، كم كم كار به آنجا كشيده كه گفته اند ملت ايران، ملت ترك، ملت عرب، ملت انگليس. به هر حال يك اصطلاح مستحدث است.»(8)
اعراب امروز در مواردي كه ما كلمه ملت را به كار مي بريم آنها كلمه «قوم» يا كلمه «شعب» را بكار مي برند. و مثلاً مي گويند «الشعب الايراني» و يا «الشعب المصري» و غيره، ما كه فعلاً در اين بحث، كلمه ملت و مليت را به كار مي بريم همان مفهوم جديد و مصطلح امروز فارسي را در نظر گرفته ايم، خواه غلط و خواه درست. در بكار بردن الفاظي چون ملت ايران، كشور ايران، مردم ايران، و... بايد دقت خاصي داشت و لااقل از بكار بردن اين الفاظ به جاي يكديگر اجتناب ورزيد.(9)

«ملّت» در انديشه سياسي فارابي

با توجه به مباحث مطرح شده بايد در بكار گرفتن و استعمال اين واژه نزد متفكران مسلمان و حتي گروههاي مختلف فكري اعم از فقها و فلاسفه، سياست نامه نويسان، متكلمان و ادبا و... دقت خاصي مبذول داشت، دوران تاريخي استعمال واژه به همراه روش و گروهي را كه متفكر مسلمان انديشه سياسي خود را در آن طرح و اين واژه را به كار گرفته به درستي ارزيابي و بازكاوي شود.
در اين بين، فارابي نقش ممتازي دارد چه از نظر تاريخي و چه از نظر جايگاهي كه به عنوان يك متفكر دارد و به تعبيري مؤسس فلسفه اسلامي است. فارابي مي گويد:
«اين كلمه را در معناي گوناگوني به كار برده كه شايد سه معني از همه عمده تر باشد، زيرا گاهي اين كلمه را در مطلق قوانيني نظري و عملي كه رابط ما بين افراد جمعيتهاي معيني است بكار برده و گاهي مطلق علوم و معارف بشري و جنبه هاي لغوي و ادبي را كه رابط مابين افراد است از كلمه ملت قصد كرده و گاهي از اين كلمه مردمي را قصد كرده كه براي پيروي كردن از آراء و عقايد و فرهنگ مخصوصي با هم متفق گرديده اند.»(10)
بحث ملت و شقوق و معاني آن از نظر فارابي در كتاب «الملة» و كتاب «الحروف» و كتاب «السياسات» و همچنين در «تحصيل السعاده» مورد نظر قرار داده شده است.

1 ـ «ملّت» به معناي دين ارابي در كتاب

«الملّه» به صورت مبسوطي به تعريف «ملت» پرداخته است.(11) از اين تعبير وي چنين برمي آيد كه «ملت»، مجموعه عقايد و فعاليتهاي مشتركي است كه در قالب مقررات و قوانين مخصوصي ريخته شده و انبوهي از مردم براي وصول به هدف معيني ملتزم به آن قواعد گرديده اند چه مجريان آن قوانين، مردم يك شهر يا مردم يك ناحيه بزرگ يا كوچك باشند. فارابي در اين تعريف، قوانين محدودكننده فكر و عمل را به مقررات ديني يا غيرديني اختصاص نداده و تعريف او شامل هرگونه قانون نظري و عملي مي شود كه براي مردم يك هدف مشترك تعيين نموده و افكار و رفتار مردم را به سوي آن هدف معين سوق دهد.
همو در جاي ديگري از كتاب با تصريح بيشتري به ماهيت واژه «ملت» پرداخته و نشان مي دهد كه مقصود وي از ملت، فقط قوانين ديني نيست، بلكه قوانين اجتماعي را هم از جهت اينكه محدوديت فكري و عملي ايجاد مي كند به مقررات ديني تشبيه مي كند. مؤيد اينكه فارابي از قوانين ملّي، احكام دين صرف را در نظر نداشته اين است كه مرتبه قانون گذار را مادون دانشمندان ديگر بشري شمرده و حال آنكه مرتبه پيغمبر را كه قانونگذار شرع است مقدم بر همه طبقات انسانها مي داند زيرا پيغمبر از نظر فارابي شخص منحصر به فردي است كه بالاترين مرتبه فعاليت عقلي و اتحاد را با عقل فعال حاصل نموده باشد.(12)

در مجموع، «ملّت» در نظر فارابي، محصول تكامل تدريجي فكر انساني و منطق و فلسفه است بنابراين مقصودش از ملت دين نيست بلكه قوانين و مقرراتي است كه عقلاء قوم آن را وضع كرده اند و احتمال غير از اين، ضعيف است.(13) از تعابير فارابي چنين برمي آيد كه «ملت»، همان عقايد و آراء مستدل عرفي است چه درست يا نادرست باشد(14) و مليت انساني را غير از مليت ديني الهي مي داند.(15) از نظر وي شخص قانون گذار بكارگيرنده فلسفه براي ساختن ملت است و فلسفه، ابزاري براي ساختن ملت از طرف مردم است. بنابراين فارابي، ملت را محصول فكر انسان شمرده و كلمه ملت را در چيزي بكار برده كه غير از دين است زيرا دين را مسلما محصول فكر انسان نمي دانسته است. دليل ديگر بر آنكه ملت در اصطلاح فارابي به معني دين نيست اين است كه فارابي قوانين ملي را قابل تغيير و تصرف مي داند.(16) و چنان كه از جملات وي برمي آيد مقصود فارابي از ملت - كه جزء عملي آن قانون است - دين نيست بلكه ملت در اصطلاح او مجموعه آرا و مقررات مطلقي است كه در بعضي حكومتها ممكن است ديني و يا غيرديني باشد.

2 ـ «ملت» به معني مجموع مسائل تعليمي

گفته شد كه اصطلاح ديگر فارابي اين است كه او كلمه ملت را در مطلق علوم و معارف بشري كه شامل مسائل لغوي و ادبي و غيره مي شود بكار برده است.(17)

3 ـ ملت به معني مردم

اصطلاح ديگر فارابي اين است كه گاه كلمه «ملّت» را در مردمي كه مقيد به آراء و عقايد مخصوص و مشترك و قوانين و سنن و آداب و اخلاق مشترك هستند بكار برده زيرا گاهي ملت را دشمن چيزي خوانده يا انجام دادن كاري را به ملت نسبت داده است؛ و جز آن نمي توان فهميد كه از كلمه ملت اجتماعي و مردمي را قصد كرده كه داراي يك عقيده و يك مسلك هستند. فارابي در موارد بسياري اين گونه تعبير براي كلمه ملت آورده است.(18) او در مواضع ديگري نيز انجام دادن كارهايي را به ملت نسبت داده كه بايد به مردم نسبت داده شود و گاهي كلمه ملت را با اهل ملت قرين نموده و معني ديگري از آن قصد كرده است مثلاً تخيل كردن خدا و نشان دادن خدا توسط نمونه هاي جهاني را به ملت نسبت داده و از كلمه ملت مردمي را قصد كرده كه ايمان نسبت به خدا دارند.(19)
و در جاي ديگري آموزش گرفتن معلومات نظري را از طريق تخيل به ملت نسبت داده است كه ممكن نيست غير از مردم، مفهوم ديگري قصد شده باشد.(20) بنابراين فارابي كلمه مردم را در سه معني بكار برده كه هيچ يك منطبق بر دين به معني مرسوم و اصطلاحي نيست.(21)

سير مفهوم «ملت» در بستر تحولات سياسي ايران

آنچه به نظر مي رسد با توجه به متون مختلف و متفرق و متنوع قابل جمع بندي كلي است و دورنمايي تقريبي را مي رساند شايد با تقسيم بندي فكري ـ تاريخي زير تا حدودي نزديك باشد:
اول: «ملّت» در مفهوم نظري آن در شكل يك «امّت».
دوم: مرحله تشكيل «ملّت» در چارچوب مدنيت ديني در چند قرن اول تاريخ اسلام.
سوم: مفهوم «ملّت» بعد از فروپاشي خلافت عباسي به سال 656.
چهارم: مفهوم «ملّت» در چارچوب فرهنگ اسلامي شيعي در دوران صفويه كه به نحوي نوعي از مفهوم صوفيانه به طرف چارچوب هاي حقوقي و فقهي در تبديل و تكامل بوده است. در اين دوران، ملت ـ كشور شيعي صفوي با نوعي مفهوم مقدس توأم و همراه شده است. البته اين قداست اوليه در دوران پس از صفويه در نهادها و شئون و سطوح مختلف تقسيم شده است.
پنجم: در دوران قيام تحريم تنباكو و نهضت مشروطيت كه نوعي تبيين تازه و دربرگيرنده عناصر قبلي ملت با عناصر جديد است صورت خاصي از مفهوم ملت به منصّه ظهور مي رسد و اين تبيين جديد تا روزگار ما تقريبا با تحول عمده اي مواجه نشده است.

براي مثال از دو مورد آخر مي توان به متون سياسي دو قرن اخير ايران اشاره نمود و به نحوي به اين تحول در قبل و بعد از قيام تنباكو و مشروطه اشاره نمود. براي مورد اول به يك قسمت از رساله اي از دوره قاجاريه اشاره مي شود اين رساله نوشته محمدصادق هماي مروزي است كه در آن، ملت، مردم و شقوق مختلف آن با اين الفاظ و تعابير در ارتباط با حكومت اينگونه بيان مي كند:
«ارادت عامه مردم به سلاطين، بسته است به ارادت سلاطين به علماي متشرعين، چراكه عموم مردم، گوش به نصايح و مواعظ ايشان دارند و رشته اطاعت وي بر زبان نرانند لاجرم عموم ناس، ارادت شعار آيند و قاطبه مردم، طاعت گذار.»(22)
«سلطان اعمّ از اينكه مرتكب مناهي باشد يا نباشد بازداشتن عموم خلق را از مناهي بر او واجب است تا به بينندگان و شنوندگان بگويند النّاس علي دين ملوكهم.»(23)
«مقربان آستان را چندان مبسوط اليد نبايد داشت كه عموم مردم را منشأ بيم و اميد آيند.(24)
«خداوندگاران را به خصوص، التفات عام(25)، ضروري است تا عموم خدم، خدمت طالب آيند و رضاجويي ولي نعمت را جالب.»
(26)

دو قرائت از واژه «ملت» در يكصد سال اخير

در چند دهه بعد - دوران تحريم تنباكو و عصر مشروطيت - تحول و تكاملي مهم در برداشتِ از مفهوم «ملّت» روي مي دهد و در اين مورد مي توان به دو گرايش و تفسير توجه داشت:

اول:

گرايشي كه با توجه به سابقه تاريخي و پيشينه فكري و فلسفي در عصر صفويه و تحولات دوران قاجاريه به ضرورت رشد اين مفهوم توجه نمود و اين ضرورت وقتي بيشتر احساس گرديد كه فاصله و شكاف بين دولت و ملت، بيشتر شده و مفهوم «مقدس» از دولت قاجاريه، هرچه بيشتر فاصله گرفته و اين مفهوم براي شريعت و علماي ديني استعمال مي شد. در اين هنگام كه شكاف بين دولت و ملت بيشتر شده و از طرفي دين و دولت هم به نوعي بي اعتمادي و سپس تقابل مي رسند، به يكباره شاهد ظهور لفظ «اعلاي كلمه ملّت» در مكتوبات و رسائل عصر تحريم تنباكو هستيم. به نظر مي رسد آيت ا... ميرزاي شيرازي توجه و دقت زيادي در اين مورد مبذول داشته است. به كار بردن لفظ «مصالح عامه» و «ملت» در اين دوران فصل جديدي در تاريخ تحولات سياسي ايران است چراكه ملت در اينجا در سه مفهوم مكمل هم و در كنار يكديگر اطلاق مي گردد:
اول: در مفهوم شريعت و دين.
دوم: در مفهوم مردم پيروان شريعت.
سوم: در مفهوم مردم پيرو شريعت در محدوده جغرافيايي كشوري به نام ايران.
در حقيقت، مفهوم «مردم ايران اسلامي شيعي»، يك كل بزرگ را تشكيل مي داده كه لفظ ملت، اين سه عنصر را يك جا مي توانست در خود داشته باشد. ميرزاي شيرازي در چند سند و نامه تاريخي به هر يك از اين عناصر اشاره دارد: وي به سال 1306 در پاسخ به نامه استفتائيه مرحوم آيت اللّه حاجي شيخ فضل اللّه نوري مي نويسد: «در اعصاري كه دولت و ملت در يك محل، مستقرّ بود چون زمان حضرت ختمي مآب صلي اللّه عليه و آله و سلم، تكليف سياست در اين قسم از امور عامه در عهده همان شخص معظم بود و حال كه به اقتضاي حكمت الهيه جلّ ذكره، هر يك در محلي است در عهده هر دو است كه به اعانت از يكديگر، دين و دنياي عباد را حراست كرده، بيضه اسلام را در غيبت ولي عصر عجل اللّه تعالي فرجه الشريف، محافظت نمايند و تقاعد و كوتاهي از يكي، امر، معوّق و رعيت به امثال اين بلاها مبتلا مي شوند.»(27)
ميرزاي شيرازي در ادامه مي نويسد:
«... مورد مذكور، باب سياسات و مصالح عامه است و تكليف در اين باب، بر عهده ذوي الشّوكَه از مسلمين است كه با عزم محكم مبرم در صدد رفع احتياج خلق باشد به مهيا كردن مايحتاج آنها.»(28)

سه سال بعد از اين نامه ميرزاي شيرازي در نامه اي به ميرزاي آشتياني در خصوص نتايج قيام تحريم تنباكو و حضور مردم در آن و شكست استعمار خارجي به تشريح دستآوردهاي اين نهضت مي پردازد. در حقيقت زماني كه نوعي فاصله بين دين و دولت ايجاد مي شود در اين مواقع مهم، تكليف مردم چه مي شود؟ به نظر ميرزا چون دولت از وظايف خود كوتاهي كرده و از طرفي يك ملت ـ دولت مقدس يكپارچه، لااقل شبيه به دوران صفويه هم وجود ندارد، لذا دين كه همان ملت باشد با توجه به عنصر مردم و ياري مردم در مقابل دولت مي ايستد. به بيان صريح تر هرچند كه قبل از قيام تحريم، دين با لفظ «ملت» خوانده مي شود ولي بعد از تحريم تنباكو و متولد شدن يك «ملت جديد» جداي از دولت، اين ملت در حقيقت شامل دين مي شود كه مردم را هم در بطن خود دارد و مردم در شكاف و اختلاف بين دين و دولت، طرف دين را گرفته اند. حدس زدن مابقي ماجرا در تاريخ كار ساده اي است چراكه رسيدن به چنين تفكري خيلي زود در عصر مشروطيت ثمر داد و ملت به طور يكپارچه در حركت مشروطه و حركت مشروعه كاملاً نظام استبدادي را زير سئوال برد. به تعابير مرحوم ميرزاي شيرازي در نامه به ميرزاي آشتياني تا حدودي مطالب مذكور مستندتر بيان مي شود:
«همين كه محقق شد اين اختصاص منافي ملت و بر عموم رعيّت، شاقّ است محض اعلاي كلمه ملت و رفاه عموم رعيت... .»(29)

دوم:

گرايش دوم كه مفهوم ملت را در معنايي صرفاً تقليدي از فرهنگ سياسي مغرب زمين به كار برده است در اين مورد مي توان به مكتوبات و نگارشات ميرزا ملكم خان كه اتفاقاً معاصر ميرزاي شيرازي است اشاره نمود. وي بدون توجه به اين سابقه تاريخي و فراز و نشيب هاي نظري و عملي با نوعي مفهوم سكولار از ملت به نوعي شبيه سازي غير عيني و واقعي دست زده است. در همين منظر و افق، برخي جرايد خارج ايران مثل «اختر» نيز مانند ملكم خان در اين سير نظري تقليدي حركت مي كردند با توجه به قدرت مرجعيت در عصر ميرزا، تفكر ديني قرين با ملت، غلبه نمود و نهضت ضداستعماري به ابعادي وسيع رسيد اما در عصر مشروطيت، قضيه اين دو خط به نوعي تقابل جديد رسيد. جريان مشروعه و برخي آزاديخواهان ديني مشروطه مثل علماي نجف و اصفهان و برخي شهرها از مفهوم ملت، نگاه اوّلي را مدّ نظر داشتند. در مقابل بعضي مطبوعات و رسائل منورالفكري به نوعي جداسازي مفهوم دين از ملت توجه نشان مي دادند. اما قبل از پرداختن به اين موضوع، جالب است يك قطعه تاريخي را با نگاهي عميق از مرحوم مدرس در مورد قيام تنباكو تكميل نمائيم. مي دانيم كه مرحوم سيد جمال الدين اسدآبادي در نامه اي به ميرزاي شيرازي از مفاسد نفوذ، دخالت اقتصادي بيگانگان سخن به ميان آورده است. مرحوم مدرس در انتقاد از برخي تعابير اين نامه مطلب قابل توجهي دارد كه با توجه به بحث بيان شده در سطور قبلي، قابل تفكر و بررسي سياسي ـ تاريخي است، وي با انتقاد از نامه سيد جمال الدين اسدآبادي مي نويسد:
«در نامه سيد به ميرزا رحمة اللّه عليه قسمتي است كه در مورد بانك است و به نظر نمي رسد كه سيّد، بانك را براي مجتهد بزرگ و پيشواي عظيم الشأن شيعيان جهان تا اين اندازه، خام و بي محتوي معني كند و بگويد:
«بانك، چه مي داني بانك چيست؟ بانك عبارت از اين است كه زمام ملت را در يك جا به دست دشمنان اسلام داده و مسلمانان را بنده آنها نموده و سلطنت و آقايي كفار را بر آنها بپذيرند.»

«سيّد جمال الدين يا خود اطلاعي از بانك و تعريف آن نداشته و يا خيال مي نموده پيشواي شيعيان، ميرزا حسن شيرازي عالم بزرگ اسلام از كلمه فرنگي بانك تا اين اندازه بي اطلاع است. سيد اگر به جاي پيشواي دين، پرتو درخشان انوار ائمه، پايتخت ديانت، زبان گوياي شريعت، رئيس فرقه شيعه، پيشواي بزرگ و...، مردم ايران مي گذاشت آنوقت نامه اش اعلاميه اي مي شد براي آحاد مردم و هيچگونه اشكالي نداشت كه بنويسد «بانك؟ چه مي داني بانك چيست.»(30)

مفهوم «ملّت» در متون بعد از مشروطيت

بعد از طرح «اعلاي كلمه ملت»، مفهوم ملت به مسيري خاص و براساس پيشينه تاريخي و فكري و ريشه هاي آن در ايران جريان يافت. آثار اين مطلب، حدود يك دهه بعد در نهضت مشروطيت خود را نشان داد. يكي از ملاكهايي كه امروز مي توانيم جريانات و افكار سياسي آن زمان را دسته بندي نموده و گرايشها و سلائق و مباني هر يك را تشخيص دهيم، نگاه آنان به مفهوم «ملّت» و شقوق و ريشه هاي آن است. به طور كلي، جريان غرب گراي مشروطيت نه تنها براي مفهوم «ملت» بلكه براي مفاهيمي چون آزادي، مشروطيت، پارلمان، قانون، و ترقي و... هم فضا و افقي سكولار و تقريبا تطبيقي را در نظر مي گرفت، درحاليكه جريانات ديني و اصيل مشروطيت چه آزاديخواه و چه مشروعه خواه، همه اين الفاظ را در ذيل تفكر و تمدن و افق و عقلانيت اسلامي و وحياني، تفسير و تعبير مي نمودند.
نكته مهم ديگر آنكه بحث از محوريت ملّت، فقط محدود به متون و نظريه هاي سياسي رسائل نمي شود، بلكه در صحنه عمل اجتماعي و سياسي نيز نيرو و قدرتي فوق العاده به ميدان آورده شد، نيرويي آزاد شده كه هر دو انديشه، مدّعي حمايت و دفاع از آن هستند. اين مطلب و صورت مسئله، نزاع اصلي و دو طرف دعوايي است كه از صدر مشروطيت تا به امروز، حضور خود را تقريبا در همه تحولات فكري و تاريخي اثبات نموده است. براي استناد بخشيدن به اين تحقيق، به چند نمونه تاريخي از متون سياسي سده اخير اشاره مي شود. در مورد مفهوم اول مي توان به كتاب گرانقدر و مشهور «تنبيه الامّه و تنزيه الملّة» اشاره نمود و به مفهوم ملت و جايگاه و منزلت آن در مباحث انديشه سياسي نظر انداخت.

ساير آثار مهم دوره مشروطيت نقش محوري «ملّت»، معناي مردم پيرو شريعت كه داراي روح جمعي و ملي هستند، در مباحث عمده فلسفه تاريخ مورد توجه واقع مي شوند و صفات و روحيات قوانين و سنن حاكم بر مردم و جامعه در فلسفه تاريخ به دقت مورد بحث واقع مي شود. موارد گفته شده را كه در حقيقت، تحولي مهم در مركز ثقل مباحث سياسي در متون فكري ايران است مي توان با توجه به چند رساله و كتاب، پي گرفت و به نحوه توجه آنان به نقش مردم و ملت و تعيين اراده آنان در تاريخ و تاريخ سازي پي برد. مرحوم آيت اللّه مدرس در تبيين نقش ملت ايران و خصوصيات روحي آنان در بحرانها و سختي هاي تاريخي طي تحليلي در قالب فلسفه تاريخ مي گويد:
اگر وعاظ، معلمان، اساتيد، نويسندگان، مورخان مي خواهند خدمت به ملتشان بكنند و از روي هوا و هوس، عمل ننمايند و نسلهاي آينده را گرفتار نگراني و گمراهي نكنند، صريح مي گويم ضروري است كه تاريخشان را درك كنند و خود درباره اش سخن بگويند و بنويسند. آخر ما تاريخ نويس و تاريخ فهم نداشتيم كه هردوت با چنان ديدي، تاريخ ما را تحرير نموده كه كمترين اعتمادي به گفته هايش نيست. در جنگ ماراتون، علت اصلي شكست سپاه ايران، شجاعت و تهور يونان و اسپارت نبود، برعكس ايرانيان يك ميليون سپاهي را تا درون مرز آنان با نظم و انضباط فوق العاده برده بودند، گذراندن چنين عسكري از كوه و بيابان و دريا، عقلاً تدبير و درايت مي خواهد و اين بوده است، منتهي در اين ميان، هدف گم شده و آنان در موقعيتي بوده اند كه نمي دانسته و نمي فهميده اند براي چه مي جنگند، بي هدفي است كه فاجعه انگيز است وگرنه شجاعت و هنر جنگ آوري و جنگجويي كه با لذات و بالطبيعه براي دفاع از حيات، خود فضيلتي است، به معني كامل وجود داشته؛ نگاه كنيد به تواريخ دقيق و مورد اطمينان در كليه جنگهايي كه بدون يك هدف متعالي به وقوع پيوسته، شكست حتمي بوده است. سپاه اسلام چون هدف مشخص و بزرگ دارد با وجود بي بهره گي كامل، همواره موفق بوده است. در جنگ صفين تا زماني كه هدف مشخص بود پيروزي بود، ولي وقتي هدف اصلي را با حيله در ميان عسكريان مولا عليه السلام به زير پرده كشيدند چنان شد كه مي دانيد. اين اصل را در كار آتيلا، و بوناپارت و بسياري ديگر مي بينيم. امپراتوري عثماني هم با همين بيماري تورّم كبدي، متلاشي و جزء جزء خواهد شد.»(31)
اين نگاه به نحوي خاصّ به بحث مفهوم نظري ملّت و روحيات و برخي قوانين حاكم بر آن پرداخته است اما متون عصر مشروطيت در اين مورد به افقهاي ديگر هم توجه داشته و در تبيين برخي قوانين حاكم بر جامعه و تاريخ نظريات مهمي ابراز داشته اند.

«ملّت» با قرائت دموكراسي

گفته شد در متون سياسي ايران بعد از مشروطيت، نوعي دوگانگي و عدم اشتراك نظر در مباني فكري و فرهنگ سياسي پيش آمد و اين آغاز اختلافي اساسي در يك صد سال گذشته گرديد. تا اينجا به تلقي روح كلي بر مفهوم ملت با ديدگاه بومي و ملي پرداختيم مناسب است اين مفهوم را در زاويه ديگر آن يعني با تلقي غربي مسئله و انعكاس آن در يكي از متون سياسي، پي بگيريم. «رساله بيداري دشمن، خواب ما» از صدر مشروطيت با ما اينگونه سخن مي گويد:
«دموكراسي چيست؟ روحا دموكراسي عبارت از آن طبقات مسلوب الحقوقي است كه با يك پليتيك بس متين مشعشعي در جلو عمليات ظالمانه و تعديات غاصبانه آريستوكراسي، مقاومت كرده، فردا فرد طبقات خود را در پليتيك خود، حقّ مداخله داده تا بدين وسيله در مقابل تعالي جويي و شخصيت طلبي و حقوق انحصاري عناصر آريستوكرات، كسب عظمت نموده و بالنتيجه از يك آزادي عمومي متساوي، سرتاسر اجتماعي و محيط خود را متنوّر گردانيده در تقليد سياست و زمامداري جمعيت، عملاً حقوق عاميه خود را اثبات و تصدّي نمايد. و از اينجاست كه سياست تشكيلاتي آن ابدا راه بردار نيست؛ بدين تقرير كه دموكراسي در طي مراتب تشكيلاتي خود هميشه اختيارات را به دست افراد پائين تر تشكيل خود (حوزه ها) داده كه در يك سير مترقيانه، عناصر جدي و فعال و افراد خاصه و با لياقت را به مرتبه بالا متمكن گردانيده و سپس او امرش را، در حدود اختيار رأيي كه دارد، انقياد نمايند. فلهذا هيچ كس را حقّ تمركز يا تحكّم به هيچ يك از افراد در هيچ موقع نيست، مگر آنان كه خود افراد به اختيار كامل بدون «پروپاگاند»، انتخاب و برگزيده باشند.

1 ـ دموكراسي اجتماعي:

وقتي كه فلسفه مسلكها را مي نگريم به خوبي كشف مي شود كه اختراع آنها، در حدودي كه مختص به هر يك از آنهاست، براي دو چيز بوده و تنها اين دو چيز بوده كه با بعضي ملاحظات سياسي ديگر علماي فن، حكومت ملي و اجتماعات بشري را به اين قبيل تأسيسات مجبور نموده است: تقويت روح اجتماعي و تربيت سياسي افراد. و از آنجا كه فلسفه اولين به واسطه حالت روحيه دموكراسي به نظر ما در دموكراسي اقوي است، ما و اغلب علماي اجتماع به پيروي اصول عامي دموكراسي قيام نموده؛ چرا كه روح اجتماعي در عالم دموكراسي، قوي تر و حقوق عاميه اجتماعي در حدود آن، بيشتر رعايت شده است.

2 ـ اجتماع، سياست، اقتصاد:

وقتي كه از نظر فكرت و سيماي عبرت، ملاحظه كنيم، ديده مي شود كه اساس ملّيت و استقلال هر قوم به طور مرتب بر سه چيز استوار شده و هر ملّت مستقلي را از داشتن آن سه چيز، ناگزير است. نخستين چيزي كه مثبت موضوع يا مفيد ملّيت «ملّت» است، اجتماع است؛ آن اجتماعي كه در ظلّ يك حدود و اصولي فراهم شده كه بدان اصول از اجتماع حيوانات، ممتاز مي شود؛ و در مراتب خود، رشد سياسي و عقل اداري ابناي خود را مدلّل مي كند؛ آن اجتماعي كه به واسطه توليد يك حسّ اجتماعي مساوي در افراد، داراي يك روحي مي شود كه همه ابناء در مقابل آن روح، به مثابه اعضاي يك شخص مي شوند؛ آن اجتماعي كه اگر يك سانحه كوچكي به [هر] يك از افراد آن وارد شود علايم تأثر و احساس تنفر در دورترين ابناي آن ديده مي شود؛ آن اجتماعي كه پس از دقت در موضوع بحث علماي فن، معلوم مي شود كه نظرشان فقط به اجتماع در معيشت بوده، البته به اجتماعات امروزه دنيا بيشتر اهتمام خواهند كرد؛ چرا كه فقط معيشت نيست، در سياست، در پليتيك و بالاخره در ساير مراتب هم هست.

اين اجتماع، اين روح پرقوت، اين روح حيات بخش، وقتي در يك ملتي پايدار شد، وقتي در جمله افراد نفوذ كرد، وقتي از گريبان افراد سر به در آورد، وقتي در ظلّ احساسات خود حاكميت خود را به هياكل مختلفه اثبات كرد، وقتي قدرت خود را به مثابه اي رسانيد كه اندك حادثه وارده اي به يك فرد، ديگران را متأثر ساخت؛ وقتي اغراض را از لوحه خيال افراد، محو نموده به يك نقطه (ملّت) متوجه نموده، وقتي روح خود را قوي تر از روح افراد كرده، حسّ اجتماعي را بر حسّ انفرادي، غلبه داد، آن وقت مي توان در محاكم سياسي دنيا عرض اندام نموده، اثبات رشد و بلوغ سياسي خود را كرده و در كلاس سياست قدم گذارده و موقعيتهاي سياسي، حاصل نمايد و وقتي حالت اجتماعيش در بحران است، بديهي است و بر حسب اطلاعات تاريخ به تجربه رسيده كه هيچ وقت، موفقيت سياسي حاصل نمي نمايد و وقتي موفقيت سياسي، كه دومين مرحله حياتي است حاصل نشود، پيوسته دچار فقر و فاقه و بي ثروتي خواهد بود. معلوم شد كه روح اجتماع در عالم دموكراسي به واسطه اكثريت و اقليت كه در طبقات آنها موجود است، بيشتر مي توانند كسب قوت و قدرت نموده، زمينه هاي حياتبخشي را براي ملت خود پيش بياورد. و از اينجاست كه ديده مي شود يك جمله عناصر آزادي طلب با اطلاعي كه در يك ويرانه سياسي هستند، وقتي به آزادي مي رسند سلسله هاي دموكراسي را به جنبش درآورده و زمينه هاي علمي را تعقيب مي كند؛ چرا كه فلسفه ترتب سابق الذكر را فهميده و بدين وسيله مي خواهند روح اجتماع را قوت داده استفاده هاي ديگري در ساير مراتب بنمايند؛ چراكه مي دانند تا روح اجتماعي قوت نگيرد، استفاده هاي سياسي نمي شود؛ چرا كه مي دانند روح اجتماعي در زمينه هاي مملو از اغراض اريستوكراسي مضمحل و نابود مي شود؛ چراكه مي دانند قوت و نفوذ اريستوكراسي، روح اجتماعي را فداي خود مي نمايد.

دموكراسي را اختيار نموده و تنها اين زمينه را مايه فلاح و رستگاري سياسي مي دانند. اما بايد دانست چيزي كه افراد دموكراسي را جمعيت متّحدالفكر مي كند؛ چيزي كه افراد مختلف الآرا را توافق مي دهد؛ چيزي كه طبقات متشتّته را عنوان وحداني داده آنان را جدي و عملي مي نمايد؛ چيزي كه روح اجتماع را در عالم دموكراسي، قوت مي دهد، نظام ديسيپلين است. هر فرقه و جمعيتي كه نظام ندارد، فرقه نيست؛ هر فرقه كه اجتماعات ديسيپلينه ندارد زنده نيست. نظام و ديسيپلين، آن نيست كه از هر سر، صدايي و از هر حلقوم، آوازي شنيده شود. ديسيپلين، آن نيست كه افراد يك مسلك در هر شهر به خود تشكيلاتي داده و بر خلاف تاكتيك مركز فرقه و ساير هم مسلكان خود حركت كنند. ديسيپلين آن نيست كه بعضي افراد يك شهر به گرد هم جمع آمده ساير افراد را تحت فرمان خود درآورده، اوامر مركز را تمرّد نمايند. ديسيپلين، آن نيست كه افراد يك ايالت با داشتن كميته ايالتي، منفصل از مركز، زندگاني كنند، چه رسد به يك ولايت. اگر اجتماعي ايرانيت هزار است البته دموكراسي آن هم برحسب تقسيم اجمتاعات است و اگر اجتماعي ايرانيت يكي و پروگرام و پيرو يك تاكتيك است. اگر راست است كه عالم دموكراسي، مركزيت جوست و بدين جهت از سوسيال، ممتاز است، بايد همه افراد شهرها پيرو مركز باشند؛ اگر راست است كه بر طبق مندرجات نظامنامه فرقه ما، كميته هاي محلي (يعني آن كميته محلي كه از روي مواد نظام و پروگرام فرقه تشكيل شده نه به نحو بي ترتيبي) داراي حدود [و [اختيارات چنداني نيستند و به موجب دستورالعمل مراكز مافوق فرقه يا كميته هايي ايالتي بايد عمل كنند و تابع آنها هستند، بايد افراد هر شهر، رعايت ديسيپلين خود را نموده و متابعت كامل از اوامر مركز كرده و كساني كه بر خلاف مقررات فوق هستند، از خود نشناسند. اگر راست است كه ـ چنانچه مي دانيم ـ جمعيت ما براي يك عملياتي ايجاد شده و براي آن كه بتواند مصدر عمليات شود، داراي ديسيپلين شده و صرف اسم و نشستن و برخاستن نيست، پس بايد افراد و اجتماعات شهرها به حركت كميته محترم تهران، كه در سرآمد اطلاعات است، متحرّك شوند.»

با توجه به متن رساله «بيداري دشمن، خواب ما»، مي توان به نوعي مفهوم و قرائت غربي از ملت و دموكراسي توجه نمود مشخصه هاي اين قرائت چند چيز است:
اول: هيچ گونه تلاش بر فهم مباني نظري و تاريخي «ملّت» با ديدگاه بومي ندارد.
دوم: بين مفهوم ملت براي يك كشور شرقي يا اسلامي با ساير موارد آن در غرب، فرقي قائل نيست.
سوم: براساس كليشه ها و اصولي خشك و غيرقابل انعطاف سخن مي گويد.
چهارم: به روح ملت و ارزشهاي نهفته در آن بي اعتنا است.
پنجم: ملت را در جهت سياسي و در قالب هاي پارلماني و حزبي و گروهي منحل كرده و از آن طريق به بحث مي پردازد.
ششم: بين دو مفهوم ليبرال و سيوسيال گاه در فهم ذات و ماهيت ملت دچار خلط و تناقض و يا تطبيق هاي نارسا مي گردند. تناقض و خلطي كه از يك قرن گذشته تا به امروز همچنان براي عده اي در فهم اصول و مباني انديشه هاي سياسي در ايران اشكال و پيچيدگي ايجاد كرده و مي كند.

1- در اين مورد توجه به سير جريان و تطور معني واژه «انتلكتوآل» و حتي ترجمه ناقص آن به روشنفكري مي تواند مفيد واقع شود. شايد در اين مورد به آثار ميرزا ملكم خان و ميرزا فتحعلي آخوندزاده و سپس ميرزا آقا خان كرماني بتوان رجوع نقادانه نمود و سرنخ هايي را استخراج كرد اما به طور قطع سير عملي قضيه را بايد از دوران نهضت مشروطيت با جديت پي گرفت. مطالعه برخي هشدارهاي مرحوم جلال آل احمد در دو كتاب «غرب زدگي» و «در خدمت و خيانت روشنفكران» مي تواند مدخل مناسبي را در برخي ابعاد فراهم مي آورد.
2- محمدجواد مشكور، فرهنگ فرق اسلامي، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1368، ص 6، مقدمه استاد كاظم مديرشانه چي.
3- همان، ص 6.
4- همان، ص 7.
5- همان، ص 8.
6- مواردي كه در قرآن كريم «ملت» استعمال شده است عبارتند از: سوره هاي بقره: آيه هاي 120، 130، 135. آل عمران: آيه 95. نساء، آيه 125. انعام، آيه 161. اعراف، آيه هاي 88 و 89. يوسف آيه 37. ابراهيم، آيه 13. نحل، آيه 123. كهف، آيه 20. حج، آيه 87.
7- مرتضي مطهري، خدمات متقابل اسلام و ايران، قم، انتشارات صدرا، 1373، چ 20، ص 56.
8- همان، ص 57.
9- همان، ص 58.
10- عبدالمحسن مشكوة الديني، ملت و اركان پايداري آن در متون فارابي، مشهد، دانشكده الهيات و معارف اسلامي، 1353، ص 12.
11- ابونصر محمد فارابي، كتاب الملة، ص 43، به نقل از ملت و اركان پايداري آن در متون فارابي، ص 13.
12- همان، ص 153.
13- كتاب الحروف، ص 153.
14- كتاب الحروف، ص 131.
15- كتاب الحروف، ص 132.
16- كتاب السياسات، ص 50.
17- كتاب الحروف، ص 152.
18- كتاب الحروف، ص 157.
19- تحصيل السعاده، ص 31.
20- كتاب الحروف، ص 132.
21- براي بحث جامع از نظريه ملت در نظر فارابي و اهتمام آن به كليه مباحث و فصول اين كتاب مراجعه شود: عبدالمحسن مشكوة الديني، ملت و اركان پايداري آن در متون فارابي.
22- ميرزا محمدصادق هماي مروزي، رساله شيم عليه، به كوشش موسي نجفي چاپ در كتاب ميراث اسلامي ايران، به اهتمام رسول جعفريان، ج اول، قم، كتابخانه آية ا... مرعشي نجفي، 1373.
23- همان، ص 567.
24- همان، ص 567.
25- «التفات عام» از الفاظ مهم و كليدي است كه در يك متن تاريخي مربوط به دو قرن قبل در يك رساله تاريخي آورده شده است. به نظر مي رسد اين پشتوانه فرهنگي و ادبي در بكارگيري مفاهيم سياسي در قبل از مشروطيت از علل و عوامل مهم و اصلي جا افتادن و اقبال مردم در مورد بسياري از شعائر و شعارهاي مردمي و ملي عصر مشروطيت بوده است.
26- رساله شيم عليه، همان، ص 573.
27- نامه ميرازي شيرازي چاپ در دفتر اول «اعلاي كلمه ملت» در كتاب سده تحريم تنباكو به كوشش موسي نجفي ـ رسول جعفريان، تهران، اميركبير، 1373، ص 89.
28- همان، ص 90.
29- همان، ص 256.
30- كتاب سده تحريم تنباكو، دفتر اول اعلاي كلمه ملت، مقاله نگاه مدرس به واقعه دخانيه، ص 136.
31- سيد حسن مدرس به نقل از مقاله «پراكنده نگاهي به كتاب زرد»، نوشته علي مدرسي، مجله ياد، سال پنجم، ش 20، 1370، ص 84.