نيز همين طرح نظرى، مبناى مهندسى اجتماعى قرار گيرد. در غير اين صورت، حتّى پس از سرنگونى نظام موجود، انقلابيون در بعد ايجابى و پى ريزى نظام سياسى ـ اجتماعى، دچار بن بست نظرى و عملى خواهند شد.
بنابراين، هر انقلابى مسبوق به يك تأمّل نظرى و فلسفى در حوزه انديشه و تفكّر است و با همين پيش فرض است كه ما «انديشه انقلاب اسلامى» را طرح كرده ايم; زيرا يك انقلاب عظيم اجتماعى، به عظمت انقلاب اسلامى (كه نظام 2500 ساله را سرنگون كرد و نظامى كاملاً بى سابقه و نوين در تاريخ تفكر شيعه و حتى تفكر بشرى به وجود آورد و از همه مهمتر اين كه تداوم پيدا كرد)، نمى تواند بدون مبانى فكرى و نظرى قبل آماده شده باشد. البته، برخى منكر چنين طرح نظرى و فكرى براى انقلاب اسلامى ايران هستند (1) و معتقدند كه پس از پيروزى انقلاب و طى يك روند سعى و خطا، دست اندركاران و متفكران نظام توانستند براى عمل سياسى گذشته خود، مبادى فكرى و نظرى بسازند.
بدين لحاظ، پيش فرض ما دراين فصل آن است كه انقلاب اسلامى ايران مبتنى بر تأملّى نظرى و فسلفى در حوزه انديشه و تفكر، به منظور حل مشكل جامعه بود و نفس چنين تأمل نظرى، تحولى بى سابقه در تاريخ انديشه سياسى شيعه است كه مكتب فكرى نوينى را به وجود آورد و مبناى فكرى انقلاب اسلامى شد. به نظر مى رسد كه وجه تمايز اصلى انقلاب اسلامى از ساير جنبشهاى سياسى معاصر ايران، درهمين نكته نهفته است; اگر متفكران ايرانى در عصر مشروطه با چنين تأمل نظرى و فلسفى به استقبال انقلاب مشروطه مى رفتند، شايد در نخستين سالهاى قرن بيستم و همزمان با انقلابهاى بورژوا دمكراتيك اروپا، در ايران نيز انقلاب اسلامى به وقوع مى پيوست.