فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 108
نمايش فراداده

(اَفْسَنْتين): گياهى است برگ او مانند برگ بابونه خوشبو به فارسى مروه گويند به شكل.

(اَفْرُوديت): ملكه زيبائى.

اِفْريز: كتيبه گچ برى بالاى ديوار.

اِفْريقى: از مردم افريقا.

اِفْسَنْتين: خارا گوش.

(اِئْتِفاظ): گرفتن چيزى - مُؤْتَفِظ: لازم شونده.

(اَفِقَ) الرَّجُلُ اَفَقاً، ف: آن مرد در نهايت كرم و سخاوت يا عالم شد يا به انتهاى فصاحت و فضايل نائل گرديد. افِق و اَفيق، ص: مذكر - افِقَة و اَفيقَة، ص: مؤنث.

اَفَقَ فُلانٌ اَفْقاً، ض: سر خود گرفت و در آفاق رفت.

اَفَقَ: دروغ گفت، غلبه نمود، ختنه كرد.

سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الْافاقِ وَ فى اَنفُسِهِمْ (آيه): آيات خود را در اطراف آسمان و وجودشان به آنها حتماً مينمايانيم.

اِنَّ الْافاقَ قَدْ اَغامَتْ: اطراف ابر آلوده شده است.

اَفَقَ فِى الْعَطاءِ: كرامت كرد بعضى را زياده از بعضى.

اَفَقَ الْاَديمَ: پوست را دباغى ناتمام داد.

تَاَفَّقَ بِنا: آمد ما را از افق.