اِبالَة: سياست، زه چاه، محافظه كارى، احتياط سياستمدارى.
اِبَّالَة: عدل، لنگه، بسته بزرگ.
بَلِيَّةٌ عَلى بَلِيَّةٍ: قوز بالاى قوز، بدبختى پشت بدبختى.
اَبيلَة: سرپرست دير راهبات.
جاءَ فى اِبالَتِهِ: آمد با ياران و قبيله خود.
اِبَّالَة و اِبالَة و اِبّيل و اَبُول و ايبال - اَبابيل ج: گروهى از پرندگان و اسبان و شتران پى درپى آينده.
اِبِلٌ اَبابيل: شتران گروه در گروه و گله درگله.
هُوَ مِنْ اِبْلاةِ سَوْءٍ: او از قبيله اى بد است.
(اَبْلَسْكاش): تخته چندلا.
وَ اَرسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً اَبابيلَ (آيه): مرغانى را فرستاد در حاليكه دسته ها و گروه ها بودند.
(اَبْليس) اَبالِس و اَبالِسَة ج: عَلَم براى نام شيطان.
(اَبَنَهُ) بِشَىْ ءٍاَبْناً، ض ن: متهم كرد او را به چيزى.
فُلانٌ يُؤْبَنُ بِكَذا: فلانى ياد كرده مى شود به بدى.
اَبَنَهُ، ن: عيب كرد او را در روى او.
اَبَنَ الدَّمُ فِى الْجُرحِ: سياه شد خون در زخم.
اَبَّنَهُ تَاْبيناً: عيب كرد او را در روى او.
تَاْبين: رگ زدن تا خون از او گرفته بريان كرده خورده شود، بر مرده گريستن و خوبيهاى او را شمردن، در پى اثر چيزى شدن، چشم داشتن، انتظار كشيدن.
تَاَبَّنَ: در پى اثر چيزى شد.
اَبْن: طعام خشك.