اَمِرَ الْاَمْرُ اَمَراً: سخت شد كار و بلند گرديد.
اَمِرَ الرَّجُلُ: بسيار مال و يا بسيار خويشاوند گرديد.
خَيْرُالْمالِ مُهْرَهٌ مَاْمُورَةٌ وَ سِكَّةٌ مَاْبُورَةٌ: بهترين مال كره ماده است كه بركت يافته باشد در نسل و درخت خرماى اصلاح شده (اسم مفعول برخلاف قياس است).
امَرَهُ: حكم كرد او را.
مُؤامَرَة: مشاورت كردن.
اَمَّرَهُ عَلَى الْقَوْمِ: امارت و حكومت داد او را بر گروه.
اَمَّرَهُ: تيز كرد آن را، داغ و نشان نمود بر آن و مسلط ساخت او را.
اَمَّرَ الْقَناةَ: سنان كرد در نيزه.
اَمَّرَ اللَّهُ الْقَوْمَ: بسيار گردانيد خداى قوم را.
مُؤَمَّر: امارت داده شده، تيز كرده، داغ يافته، مسلط گردانيده شده.
قَناةٌ مُؤَمَّرَةٌ: نيزه با سنان.
ايتَمَرَ: فرمانبردارى نمود، از رأى خود كارى كرد.
ايتَمَرَ بِهِ: قصد آن كرد.
ايتَمَرَ الْقَوْمُ: امر كرد بعضى مر بعض را.
مُؤْتَمِر - مَاْمِر و مَامير، ج: فرمان برنده، مشورت كننده، قصد كننده كارى، فرماينده، نام ماه محرم.
مُؤْتَمِر و امِر: آخرين روز از ايام سرما پيرزن (بردالعجوز).
تَاَمَّرَ عَلَيْهِم: مسلط شد بر آنها.
اِسْتَاْمَرَ: مشورت كرد.