(اَمْسِ( و اَمْسَ و اَمْسُ - امُس و امُوس و اماس، ج: ديروز )در حالت معرفه نزد بعضى مبنى و نزد بعضى معرب است و هرگاه الف و لام درآيد بر آن يا مضاف شود يا نكره گردد پس معرب ميباشد).
اِمْسىّ: منسوب است به امس برخلاف قياس.
اَمْسِ الْاَوَّلِ: پريروز.
اَمْسِ الْماضى: گذشته، زمانهاى پيشين.
قَتَلْتَ نَفْساً بِالْاَمْسِ (آيه): ديروز كسى را كشتى.
(امِص) و اميص: طعامى است از گوشت گوساله با پوست آن ترتيب دهند.
(اَمِضَ) الرَّجُلُ اَمَضاً، ف: باك نداشت از عتاب و بر قصد خود ماند، آشكار كرد بى باكانه غير آنچه كه در دل داشت - اَمِض، ص.
رَجُلٌ (اِمَّعٌ) و اِمَّعَةٌ و اَمَّعٌ و اَمَّعَةٌ: سست رأى و فرمانبردار هركس، كسى كه بهمراه مردمان به مهمانى رود بدون دعوت، آنكه در دين تبعيت ديگران نمايد و آنكه هركس را بيند گويد با توام، بيكاره گرد، هرزه گرد.
تَاَمَّعَ الرَّجُلُ و اِسْتَاْمَعَ: تابع رأى هركس گرديد.
اِمَّع: مصلحت بين، اِبنُ الوقت.
اِمْعاء: روده ها.
(اِمْفِيتاترُو): نمايشگاه بيضى شكل.
(اَمِقُ) الْعَيْنِ - آماق، ج: گوشه و كنج چشم.
(اَمَلَهُ) اَمْلاً، ن و اَمَّلَهُ تَاْميلاً: اميد داشت آن را.
تَاَمَّلَ تَاَمُّلاً: درنگ كرد در كار و انديشيد تا عاقبت آن معلوم شود.
اَمْل و اِمْل و اَمَل - آمال، ج: اميد و آرزو.
اَمَلَة: يارى كنندگان و مددكاران مرد.
ذَرهُمْ يَاْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْاَمَلُ (آيه): بگذار بخورند و برخوردار شوند و اميد و آرزو سرگرمشان كند.