دِرعٌ ذائِل: زره دامن دراز.
ذَيَّال: مرد بلند بالا خرامان دامن كشان.
فَرَسٌ ذَيَّال: اسب دم دراز.
اَذْيالُ النَّاس: مردم پس روندگان و پس ماندگان.
ثَوْبٌ مُذال و مُذَل و مُذَيَّل: جامه دامن دراز.
مُذالَة: كنيز خرامان به ناز.
اَخْيَلُ مِنْ مُذالَةٍ (مثال): متكبرتر از كنيزى كه او را خوار دارند و او به ناز مى خرامد.
دِرعٌ مُذالَة: زره دامن دراز.
مُذَيَّل: آنكه كار خويش را خود كند.
مُتَذَيَّل: بذله پوش، آنكه عمل نفس خود كند.
اَرضٌ مُتَذَيَّلَة: زمين اندك باران رسيده.
مِذْيال: دامن دراز (مذكر و مؤنث يكسانست).
(ذامَهُ) ذَيْماً و ذاماً، ض: عيب كرد او را - مَذيم و مَذْيُوم، ص.
ذِمْتُهُ و ذَاَمْتُهُ و ذَمَمْتُهُ: عيب كردم او را.
ذِيْم و ذَيْم و ذام: عيب، نكوهش.
لا تَعْدِمُ الْحَسْناءُ ذاماً (مثال): هر خوب روئى بى عيب نيست، گل بى عيب خدا است.
(ذِيْن) و ذَيْن: عيب.