اَبِن: طعام و شراب غليظ و سِفت.
اُبْنَة - اُبَن ج: گره چوب، مرد استوار رأى، سر حلقوم شتر، كينه و دشمنى، عيب و خارشى است زشت و معروف.
اِبَّانُ الشَّىْ ءِ: هنگام و اول و وقت آن چيز.
جْاءَ فى اَبانَتِهِ: آمد با همه ياران خود.
اَبَّنَ الْمَيِّتَ: مدح كرد مرده را.
اِبَّان: مجال، فرصت، زمان.
تَاْبينُ الْمَيِّتِ: مجلس يادبود براى متوفى، مجلس ختم.
اِبْن و اِبْنَة: پسر، دختر - پروردگار.
مَاْبوُن: متهم (در خير و شر استعمال مى شود) كرمكى.
(آبِنُوز): خشت سياه، چوب آبنوس.
(آبْنُوس): درخت بزرگى داراى چوب سخت و سياه.
(اَبَهَ) لَهُ و بِهِ اَبْهاً و اَبَهاً، م ف: ياد آورد او را يا فراموش كرد و باز ياد آورد او را.
اَبَهَ لَهُ: توجه كرد، رعايت كرد، ملتفت شد.
فُلْانٌ لايُؤْبَهُ لَهُ: او به سبب حقارتش در دريافت احوالش اهتمام و التفات كرده نمى شود.
لايُوْبَه: ناچيز، بى اهميت، ناقابل.
تَاَبَّهَ الرَّجُلُ: تكبر كرد مرد.
تَاَبَّهَ عَنْ كَذا: پاك و منزه شد از آن چيز و بزرگى نمود.