فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 162
نمايش فراداده

انَسَ الشَّىْ ءَ: ديد و دانست آن را.

انَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً (آيه): وقتى رشد يتيمان را دانستيد.

انَسَ الصَّوْتَ: شنيد آواز را.

اُنْس: الفت.

آنَس: جانب.

اِنْس: بشر (خلاف جن).

مُؤْنِس: انس دهنده، روز پنجشنبه.

اَبُو مُونِس: شمع.

مُونِسَة - مُؤْنِسات، ج: اسلحه يا نيزه و كلاه خود و زره و سپر.

انَسَهُ مُؤانَسَةً و اَنَّسَهُ تَاْنيساً: انس داد او را.

مُؤانِس: انس دهنده.

اَنَّسَ الشَّىْ ءَ: ديد آن را.

تَاَنَّسَ بِهِ: آرام يافت به آن و برطرف شد وحشت او.

مُتَاَنِّس: شير، آن شيريكه شكار را از دور احساس كند.

اِسْتَاْنَسَ بِهِ: آرام يافت به آن و رفت وحشت او.

اِسْتَاْنَسَ الْوَحْشِىُّ: (با مردم آموخته شد) احساس انسان كرد وحشى.

اِسْتَاْنَسَ الرَّجُلُ: دستورى خواست مرد، خوب نگريست، شناخت.

اِنْس - اِنْسى و اَنْسى واحد - اَناسىّ و اَناسى و اَناسِيَّة و اُناس، ج: مردم.

اِبْنُ اِنْسٍ و اُنْسٍ: مونس و دوست گزيده.

هذا اِبْنُ اِنْسِ فُلانٍ: اين دوست برگزيده فلان است.

و هذا اِنْسِىٌّ وَ حِدْثِىٌّ وَ خِلْصِىٌّ وَ جِلْسِىٌّ: مونس و هم سخن گزيده و همنشين من است.

اِنْسىّ: ضد وحشى كه اهلى باشد، جانب چپ از هر چيز (و بقول اصمعى طرف راست)، شكم كمان كه روى بكشنده دارد يعنى جانب مقعر آن، و در اصطلاح طب آن جانب عضو كه طرف بدن است.

اُنْس: خرمى، بى وحشت.

كَيْفَ اِبْنُ اُنْسِكَ: چگونه است نفس تو.