مَؤُوف: آفت زده، آسيب ديده.
(اقَ) عَلَيْهِ، ن: مشرف شد بر وى، مايل گرديد بر آن، شئآمت آورد بر او.
اَوَّقَهُ تَاْويقاً: كم كرد خوراك او را، در مشقت و مكروه انداخت او را، بازداشت و خوار گردانيد.
مُاَوَّق: كسى كه در خوراك خود تأخير نمايد.
تَاَوَّقَ: باز ايستاد از كارى.
اَوْق: سنگينى، شئآمت.
اَلْقى عَلَيْهِ اَوْقَهُ: انداخت بر او سنگينى خود را.
اَوْقَة: جماعت.
جاءَ الْقَوْمُ بِاَوْقَتِهِمْ: آمدند آن گروه به جماعت.
اُوقَة - اَوْقات و اُوق، ج: گودالى كه در آن آب باران جمع شود، جاى تخم گذاردن مرغ در سر كوه.
اَوَّقَ، آقَ: برايش بدبختى آورد.
اَوَّقَ عَلَيْهِ: نفوس بد زد بر او.
اُمُّ اُوَيْق: جغد.
اُوِقيَّة - اَواقى و اَواق، ج: وزن چهل درم سنگ (در وق ى مذكور).
(اُوقيانُوس): درياى بسيار بزرگ را گويند و آبهاى كره زمين را به پنج تقسيم نموده هر كدام را به اين اسم خوانند.
اُوقْيانُوسى: ميان دريائى، وابسته به اقيانوسيه.
(اُوكسيجين): گاز ترشى زا، جوهريست بسيط بى رنگ و بو داخل در هوا و آب است.
(اَوْكَة): خشم و بدى.
(الَ) اِلَيْهِ اَوْلاً وَ مالاً، ن: بازگشت بسوى آن.
الَ عَنْهُ: برگشت از آن.
الَ الدُّهْنُ وَ غَيْرُهُ اَوْلاً و اِيالاً: سفت گرديد روغن و غيره.