فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 204
نمايش فراداده

بَناتُ بِئْسٍ: بلايا، آفتها، مصيبتها، پيش آمدهاى ناگوار.

بَؤُسَ: دلير بود، بى پروا بود، نترس بود، بى باك بود.

بُؤْس: تيره بختى، تيره روزى، بيچارگى.

بائِس: بينوا، تيره بخت.

باسُور: (فى بسر) خون ريزى از بواسير.

پاساپُورت: گذرنامه.

پاسيفيكى: آرام.

(باسِليق): رگى است در ذراع.

(بَاَشَهُ) بَاْشاً، م: ناگاه بر زمين زد او را.

ما بَاَشْتُهُ بِشَىْ ءٍ: بازنداشتم و دفع نكردم او را به چيزى.

ما بَاَشَ مِنّى: باز نميماند از من.

بائَشَهُ مُبائَشَةً: افكند او را بر زمين و متعرض نشد.

باشا - باشاوات و باشات، ج: لقبى است كه در ممالك عثمانى متداول بود.

باش: رئيس، سركرده، اول، يكى از صور ورق بازى.

باشكانِب: سردبير.

باشمُهندِس: مهندس اول.

باشَوبَّة: پاشائى.

باشبُزُق: سرباز، چريك در تركيه.

باشتَختَة: ميز، تخته سياه.

باشچاويش: گروهبان.