بَناتُ بِئْسٍ: بلايا، آفتها، مصيبتها، پيش آمدهاى ناگوار.
بَؤُسَ: دلير بود، بى پروا بود، نترس بود، بى باك بود.
بُؤْس: تيره بختى، تيره روزى، بيچارگى.
بائِس: بينوا، تيره بخت.
باسُور: (فى بسر) خون ريزى از بواسير.
پاساپُورت: گذرنامه.
پاسيفيكى: آرام.
(باسِليق): رگى است در ذراع.
(بَاَشَهُ) بَاْشاً، م: ناگاه بر زمين زد او را.
ما بَاَشْتُهُ بِشَىْ ءٍ: بازنداشتم و دفع نكردم او را به چيزى.
ما بَاَشَ مِنّى: باز نميماند از من.
بائَشَهُ مُبائَشَةً: افكند او را بر زمين و متعرض نشد.
باشا - باشاوات و باشات، ج: لقبى است كه در ممالك عثمانى متداول بود.
باش: رئيس، سركرده، اول، يكى از صور ورق بازى.
باشكانِب: سردبير.
باشمُهندِس: مهندس اول.
باشَوبَّة: پاشائى.
باشبُزُق: سرباز، چريك در تركيه.
باشتَختَة: ميز، تخته سياه.
باشچاويش: گروهبان.