بالَة: عدل، لنگه.
بالُّو: تالار رقص، رقص.
بالُوعَة: آبريز، مستراح.
بالى (فى بَلِىَ): توجه كرد، ملتفت شد.
(بامِيا): گياهى است كه ميوه آن به شكل شاخ كوچك است پخته ميشود.
(پان): لولو سر خرمن، ساز دهنى.
بانِيُو: خزانه حمام يا وان.
(تَبَاَّنْتُ( الطَّريقَ وَالْاَثَرَ )ازبَأن): در پى راه و نشان رفتم من.
ما (بَاَهْتُهُ) لَهُ، م: درنيافتم و آگاه و فطن نشدم.
بَاَهَ لِلْاَمْرِ: زيرك شد، توجه كرد، دقت كرد، در نظر گرفت.
پپسين: عصير معدى هاضم، جوهر عصير معدى.
(بَا) بَاْواً و بَاْواءً، م ن: فخريه كرد و تكبر نمود.
بَاَوْتُ عَلَى الْقَوْمِ: تكبر و فخريه نمودم بر گروه.
بَانَفْسُهُ: بر ترديد نفس خود را مباهات كرد بدان.
بَاَتِ النَّاقَةُ: سخت دويد شتر و كوشش نمود در دويدن.
بَاو: شگفت و عجب.
(بَاى( بَاْياً، م: فخريه و تكبر نمود )در جميع معانى با مصدر واوى مشترك است).
بَاَيْتُ الشَّىْ ءَ: اصلاح كرد آن را و جمع نمود.
بَاْى: سعى و كوشش.
(بَبّ): روش و طريقه، كودك چاق.