فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 210
نمايش فراداده

- بَتِع و بَتِعَة، ص.

بَتِعَ بِاَمْرٍ لَمْ يُؤامِرُنى فيهِ: يكطرفه كرد كار را بدون مشورت من در آن.

بَتِعَ الْجَسَدُ اوالرَّجُلُ: قوى و محكم استخوان گرديد.

اِنْبَتَعَ مِنْهُ اِنْبِتاعاً: منقطع گرديد و فروماند در راه.

بِتْع و بِتَع: شيره و عصاره انگور سفت شده، مرد بلند قامت.

بِتع: شراب و مى.

بَتِع (بَتِعَة مؤنث): مرد قوى و جسيم و استخوان سخت، اسب دراز گردن و چابك و قوى.

اَبْتَع (بَتْعاء مؤنث) - بُتْع و اَبْتَعُون، ج: سخت و قوى.

رَسْغٌ اَبْتَعٌ: بند دست پر گوشت.

جاءَ كُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ اَكْتَعُونَ اَبْصَعُونَ اَبْتَعُونَ: آمدند تمام ايشان از پى هم (تمام اينها از اتباع اجمعون اند و در تاكيد گفته ميشود).

جائَتِ النِّساءُ كُلُّهُنَّ جُمَعُ كُتَعُ بُصَعُ بُتَعُ و جائَتِ الْقَبيلَهُ كُلُّها جَمْعاءُ كَتْعاءُ بَصعاءُ بَتْعاءُ: آمدند تمام زنان قبيله.

بِتع: نوشابه انگبينى پس از تخمير.

بِتغُورَة: كرجى بلند كن.

(بَتَكَهُ) بَتْكاً، ض ن: بريد آن را.

بَتْك: گرفتن چيزى و كشيدن و كندن آن همچو پر مرغ و موى و پشم.

بِتك: بريدن، قطع.