بَدُعَ بَداعَةً و بُدُوعاً: درگذشت از اقران خود به علم و شجاعت و شرف.
اَبْدَعَ: نو بيرون آورد.
اَبْدَعَ الشَّاعِرُ: طرز نو نهاد در شعر.
اَبْدَعَتِ الرَّاحِلَةُ: مانده شد، هلاك گرديد، لنگ گرديد چارپا.
اَبْدَعَ فُلانٌ بِفُلانٍ: ببريد از او و حاجت او را روا نساخت.
اَبْدَعَتْ حُجَّتُهُ: باطل گرديد حجت او.
اُبْدِعَ، ل: باطل كرده شده.
اُبْدِعَ بِفُلانٍ: فروماند در راه از جهت هلاك شدن شترسوارى يا به جهت ماندن شتر در راه.
مُبْدِع: بيرون آورنده، يكى از صفات خداى تعالى، طرز نو دهنده در شعر.
بَدَّعَهُ تَبْديعاً: به بدعت نسبت كرد او را.
اِبْتَدَعَهُ: نو بيرون آورد آن را.
اِبْتِداع: اهل بدعت شدن - مبتدع، ص.
كُلُ مُحْدِثَةٍ بِدْعَةٌ: هر چيز حادث كه در كتاب و سنت نباشد بدعت است.
تَبَدَّعَ: اهل بدعت گرديد.
اِسْتَبْدَعَهُ: نو بيرون آورنده شمرد آن را.
بِدْع - اَبْداع و بُدُع، ج: نو بيرون آمده، جوانمرد خوش خوى و برتر از اقران و همسران در علم و شجاعت و شرف، تن پر گوشت.
بِدْعَة - بِدَع، ج: رسم نو در دين بعد اكمال آن يا هر آنچه بعد از پيغمبر اكرم (ص) در دين پيدا گشت.