بادِنَة: زن تناور.
بَدُنَ: چاق و فربه بود.
بَدَن: پيكر، كالبد، تن، بدنه مجسمه.
بَدَنُ الْعَمُود: استوانه، ستون.
بَدَنِىّ: جسمانى.
بَدَنَة: عشيره، قبيله، تيره، طائفه.
بَدانَة: چاقى، فربهى.
مِبْدان: چارپايى كه به خوردن علف كم زود فربه شود.
(بَدَهَهُ) بَدْهاً و بَداهَةً و بَديهَةً، م: ناگاه و بدون فكر آمد او را.
مَنْ رَآهُ بَديهَةً هابَهُ (حديث): هركه ناگاه پيامبر را ملاقات كرد بزرگ داشت و با هيبت يافت.
بَدَهَهُ بِاَمْرٍ: استقبال كرد او را بدان كار.
بَداهَة: بى فكر و انديشه سخن گفتن.
بادَهَهُ بِهِ مُبادَهَةً و بِداهاً: ناگاه گرفت او را با آن.
اِبْتَدَهَ الشِّعْرَ: نينديشيده شعر گفت.
تَبادَهُوا: بى فكر و تأمل با هم صحبت و سخن گفتند.
بَدْه و بُدْه و بَداهَة: ابتدا و آغاز هر چيز، ناگهان آينده.
بُداهَة: ناگهانى، اول رفتار اسب.
بَديهَة: آغاز، ناگاه، سخن بى انديشه.
بَداهَة: فراست، حِس قبل وقوع، دريافت ناگهانى.