بَداهَةً: شعورى ناشى از درك مستقيم.
بَدَهِىّ: ناگهان، يابنده، كشف ضمير، آشكار، هويدا، پيدا، بى نياز از اثبات.
اَمْرٌ بَدَهِىٌّ: كار واضح و آشكار مانند روز روشن.
مِبْدَه: آنكه بسيار بى انديشه و فكر سخن گويد، ناگاه آينده.
(بَدا) بَدْواً و بُدُوّاً و بَدآءً و بَدائَةً: پيدا و آشكار گرديد.
بَدالَهُ فِى الْاَمْرِ بَدْواً و بَداً و بَداءً و بَدائَةً: پشميان شد و رأى تازه آمد براى او.
بَدالِلَّهِ: حكم كرد براى خدا.
بَدَأَالْقَوْمُ بَدْواً و بَداءً و بَداوَةً و بِداوَةً: برآمدند گروه بسوى باديه و اقامت نمودند در آن، بادى، ص - بادُون و بُدّا و بُدَّاء، ج.
بُدو: مصلحت، ظهور.
ثُمَّ بَدالَهُمْ مِنْ بَعْدِ ما رَاَوُاالْاياتِ (آيه): بعد چنين مصلحت شد كه او را تا مدتى محبوس كنند.
بَدَا الرَّجُلُ و اَبْدى: نجاست كرد و سرگين انداخت.
بَدِيَتِ الْاَرضُ، ف و بَدَاَتْ: خاك آلود شد زمين.
اَبْدَيْتُهُ اِبْداءً: پيدا و آشكار كردم او را.
اَبْدَيْتَ فى مَنْطِقِكَ: دليرى كردى در سخن.
بادى بِالْعَداوَة و تَبادى: آشكارا كرد دشمنى را.
بَدّى تَبدِيَةً: آشكارا كرد.
تَبَدَّى الرَّجُلُ: مقيم گرديد در باديه.
تَبادى: مانند باديه نشين گرديد.