بَدْو: صحرا (بدوى منسوب به او)، صحرانشينى، چادرنشينى، خانه بدوشى.
بادى: نشان داد، اظهار كرد، فاش نمود.
اَبْدى: فاش ساخت، نشان داد.
اَبْدى لَهُ: ترك آميزش كرد، او را از جامعه بيرون كرد.
تَبَدّى: ظاهر شد، به ديده آمد.
بادٍ: آشكار، نمايان، هويدا.
بَداوَة: آوارگى، خانه بدوشى.
وَ اِنْ يَاْتِ الْاَحْزابُ يَوَدُّوا لَوْاَنَّهُمْ بادُونَ فِى الْاَعْرابِ (آيه): اگر احزاب بيايند دوست دارند كه باديه نشينان ميان صحرانشينان از جنگ دور باشند.
بَدَوان: رأى نو.
بَدْاَة - بَدَوات، ج: قارچ، دنبلان، نوعى خاك.
بَدْوَتَا الْوادى: دو كناره رود.
بَداوَة: صحرا، آنچه اول پيدا گردد از هر چيز، نوعى خاك.
بِداوَة، بادِيَة و مَبْدا: صحرا.
بِداوى و بَداوى و بَدَوِىّ: منسوب به سوى صحرا.
بادِى الرَّاْى: ظاهر رأى يا اول آن.
قَوْمٌ بُدى و بُداءٌ: گروهيند بيرون رونده به صحرا.
بَداوات: آراء و افكار مختلف.
(بَدَيْتُ) بِهِ، ض ف: آغاز كردم به آن.
(بَذَّهُ) بَذّاً، ن: غلبه كرد و پيشى گرفت او را.
بَذَّ بَذاذاً و بِذاذاً و بِذاذَةً و بَذَذاً و بُذُوذَةً، ف: بدحال شد - بَذّ و باذ، ص.
باذَذْتُهُ: پيشى گرفتيم او را.
اِبْتَذَذْتُ حَقّى: گرفتم حق خود را.
اِسْتَبَذَّ: به خودى خود پرداخت، منفرد گشت.
بَذّ: غلبه، مانند و همتا، خرماى پراكنده.
بَذُّالْهَيْاَة و باذُّالْهَيْئَة: بدحال و بدصورت.