فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 263
نمايش فراداده

(بَربَسَهُ): طلب كرد وى را.

تَبَربَسَ: سبك و به شتاب رفت يا به رفتار سگ رفت.

بِرباس: چاه عميق.

(بَربَصَ) الْاَرضَ: آبيارى كرد زمين را يا شيار كرده آب داد آن را.

(بَربَط): عوديست كه آن را مينوازند.

بَربيطا: گياه، موضعى است.

(بَرَتَ) بِهِ بُرتَةً، ن: ماهر و استاد شد به آنكار.

بَرَتَهُ بَرتاً: بريد آن را.

بَرِتَ بَرَتاً: حيران گرديد.

اِبْرات: ماهر شدن به كارى.

اِبْرَنْتَيْتُ لِلْاَمْرِ اِبْرِنْتاءً: آماده گرديدم.

مُبْرَنْتى: مرد كوتاه بالا و حيله ساز و خشمناك، كه از خشم بطرف كسى نظر نكند.

بُرت: شكر صاف شده، تبر.

بِرت - اَبْرات، ج: مرد راهنما و ماهر، تبر.

بِرّيت: راهنما و ماهر، زمين هموار.

مِبْرَت: شكر تصفيه شده.

بَرَنْتى: مرد بدخوى.

(بُرتُقان): درخت معروفى است كه ميوه آن را پرتقال گويند.