فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 268
نمايش فراداده

لا بَراحَ: نيست جنبش و زوال.

حَبيلٌ بَراحٌ: دلاور و شير.

بَرُوح و بَريح: شكارى كه از دست راست صياد رود.

ابن بريح، ام بريح: زاغ، بلا و سختى.

فَلَن اَبَرَحَ الاَرضَ حَتى يَاذَنَ لى اَبى (آيه): از اين زمين كنار نمى روم تا پدرم اذن دهد مرا.

اِنَّما هُوَ كَبارِحِ الْاَروى: او مانند بز كوهى است كه از دست راست صياد رود و آن بز بندرت ديده ميشود (در حق كسى گويند كه از او ندرتاً احسان ظاهر شود).

(بَرَّخَ) تَبْريخاً: فروتنى نمود.

بَرخ: ارزانى نرخ، غلبه و قهر، افزايش، شكستن پشت، زدن شمشير كه بعض گوشت بريده شود.

بَريخ: شكسته پشت.

(بُرَخْداة): زن نازك اندام با پرده ئى از گوشت.

(بِرخاش): تنگى و حيص و بيص.

وَقَعُوا فى خِرباشٍ وَ بِرخاشٍ: افتادند در تنگى و حيص و بيص.

(بَرَدَهُ) بَرداً، ن: سرد و خنك كرد آن را يا به برف مخلوط كرد.

بَرَدْنَا الَّيْلُ و بَرَدَ عَلَيْنَا الَّيْلُ: سرد شد بر ما شب.

بَرَدَ: مُرد.

بَرَدَ حَقّى: واجب و لازم گشت حق من.

بَرَدَ مُخُّهُ: لاغر گرديد.

بَرد: خنك.