فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 273
نمايش فراداده

(بَردِزْبَة): كشاورز.

(بِردِس): مرد گردن كش و زشت و بد.

بِرديس: مرد متكبر.

(بَردَعَة(: پلاس و گليم كه در زير پالان بر پشت چهارپا نهند )نام شهريست معرب بر ده دان).

رَجُلٌ مُبْرَنْدِعٌ عَنِ الشَّىْ ءِ: مرد اخم كرده و پيشانى و ابرو درهم كشيده.

(بَرذَعَة)، بَراذِع، ج: پالان، زين، زمينى كه نه بسيار سخت و نه بسيار نرم باشد.

بَراذِعىّ: پالان دوز.

اِبْرَنْذَعَ لِلْاَمْرِ: آماده كار شد.

(بَردَقُوش): مرزنجوش گياهى است.

(بَرذَنَ): غلبه نمود، در جواب به ماند.

بَرذَنَ الْفَرَسُ: به رفتار اسب تاتارى رفت.

بِرذَوْن - بِرذَوْنَة مؤنث و بَراذين، ج: اسب تاتارى.

مُبَرذِن: صاحب اسب تاتارى.

(بَرَزَ) بُرُوزاً، ن: برآمد بسوى فضا و نمايان شد.

بَرَزَ بَرَزاً، ف: نمايان شد، بارِز، ص.

بَرُزَ بَرازَةً: پارسا و زيرك گرديد.

اَبْرَزَ الْكِتابَ: گشادنامه را، كِتابٌ مُبْرَز، ص.

اَبْرَزَ: زر خالص گرفت و قصد سفر كرد.

اَبْرَزَ الشَّىْ ءَ: بيرون كرد آن چيز را.