فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 277
نمايش فراداده

سَنَةٌ بَرشاء و اَرضٌ بَرشاء: سال و زمين پر گياه و مختلف الالوان.

ما اَدْرى اَىُّ الْبَرشاءِ هُوَ: نميدانم كيست او و از كدام جماعت است.

بُرش: كفش پاك كن.

بَرش: تاتوره، برگ آن.

بَرُوش: سنجاق سينه.

اِبْرِشاش: خالدار شدن اسب.

اَبْرَيشِيَّة: بخشى از شهرستانها كه كلسيا و كشيش جداگانه دارد.

اَبْرَش - اُبَيرِش: مصغر آنست.

بِرِشَتْ: نيم برشت، نيم پز، از هر چيز.

(بَرَشْتُوك): نوعى ماهى دريائيست.

(بَرشَطَ) اللَّحْمَ: بريد گوشت را.

(بِرشِع) و بِرشاع: مرد احمق بيخرد زشت و بدخوى.

(بَرشَقَ) اللَّحْمَ: بريد و پاره پاره كرد گوشت را.

بَرشَقَ فُلاناً بِالسَّوْطِ: زد او را به تازيانه.

اِبْرَنْشَق: شادمان گشت، مُبْرَنْشِق، ص.

اِبْرَنْشَقَ الشَّجَرُ: شكوفه آورد درخت.

اِبْرَنْشَقَ النَّوْرُ: شكفت شكوفه و گل شد.

(بَرشَكَ) الجَّزُورَ: جداجدا و بخش بخش كرد ذبيحه را.

(بَرشَمَ) لَهُ بَرشَمَةً و بِرشاماً: تيز و پيوسته نگريست بسوى آن.