(بَرغَثَ) الْمَكانُ: بسيار شد در آنجا كَك.
بُرغُوث - بَراغيث، ج: كَك جانوريست.
بَرغَثَة: رنگى است مانند رگ سپرز.
بُرغُوثُ الْبَحْر: ماهى ميگو.
حَشيشَةُ الْبَراغيث: گياه اسفرزه.
(بَرغَز) و بُرغُز و بُرغُوز و بِرغاز: بچه گاو كوهى وحشى، يا وقتى كه با مادرش به حركت ميافتد.
بُرغُز او بُزْغُر: مرد بدخُلق.
(بِرغيس): بسيار شكيبا بر سختى ها، بى پروا از آن.
بَراغيس: شتران نجيب.
(بَرغَش): پشه.
اِبْرَغَشَّ: بهبودى يافت از بيمارى كه داشت.
(بِرغيل) - بَراغيل، ج: زمين ها و دهاتى كه نزديك آب باشد، بلادى كه بين زمينهاى زراعتى است.
بُرغُلْ: بلغور.
بَرغَل: ساكنين آن زمينها و دهات فوق.
بَرغَمُوت: اُترج.
زَيْتُ الْبَرغَمُوت: رُب اُترج.
(بِرغِىّ( و بُرغِىّ - بَراغى، ج: )عربى آن لَولَب) پيچ و مهره را گويند.
مِسْمارٌ بُرغى: ميخ پرچ.
(بِرفير): رنگى است مركب از رنگ قرمز و ازرق آن را ارجوان گويند.
(بَرَقَ) بَصَرُهُ بَرقاً و بُرُوقاً، ن ف: خيره شد چشم او.