فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 305
نمايش فراداده

بَسّ، ن: نرم راندن، آميختن، ساختن خوراك بسيسه، زجر كردن شتر بكلمه بس بس، رهاكردن ستور را متفرق از هم، جستن، كوشش كردن، سخن چينى كردن.

بُسَّ، ل: ريزه ريزه و متفرق شدن.

بَسّ - بَسَّة واحد: گربه خانگى.

جاءَ بِهِ مَنْ حِسِّهِ وَ بِسِّهِ (بتثليث اول در هر دو): آورد آن را به تمام كوشش و طاقت خويش.

بَسّ: كافى، فقط، تنها، به قدر كفايت.

بُسّ: نام كوهى و زمينى است.

بُسُس: قاووت بهم چسبانده، شترهاى ماده رام و انس يافته، شبانان.

بَسُوس: ماده شترى كه بدون گفتن بس بس دست براى دوشيدن ندهد.

بَسيس: طعام كم و اندك.

بَسيسَة: پِست، (قاووت يا آرد يا كشك كوبيده با روغن زيت آميخته)، يا نان خشك را كوفته با شير و مانند آن آميخته بخورند.

باسَّة و بَسَّاسَة: مكه معظمه.

بِساريَة: ماهى ريز قنات.

پَسْپُور: گذرنامه، جواز.

(بَسْبَسَ) بَسْبَسَةً: سرعت نمود.

بَسْبَسَ بِالْغَنَم اَوِ النَّاقَةِ: به لفظ بس بس خواند گوسفند يا شتر را.

بَسْبَسَتِ النَّاقَةُ: ماده شتر مداومت كرد بر چيزى.

تَبَسْبَسَ الْماءُ: روان شد آب.