بَسّ، ن: نرم راندن، آميختن، ساختن خوراك بسيسه، زجر كردن شتر بكلمه بس بس، رهاكردن ستور را متفرق از هم، جستن، كوشش كردن، سخن چينى كردن.
بُسَّ، ل: ريزه ريزه و متفرق شدن.
بَسّ - بَسَّة واحد: گربه خانگى.
جاءَ بِهِ مَنْ حِسِّهِ وَ بِسِّهِ (بتثليث اول در هر دو): آورد آن را به تمام كوشش و طاقت خويش.
بَسّ: كافى، فقط، تنها، به قدر كفايت.
بُسّ: نام كوهى و زمينى است.
بُسُس: قاووت بهم چسبانده، شترهاى ماده رام و انس يافته، شبانان.
بَسُوس: ماده شترى كه بدون گفتن بس بس دست براى دوشيدن ندهد.
بَسيس: طعام كم و اندك.
بَسيسَة: پِست، (قاووت يا آرد يا كشك كوبيده با روغن زيت آميخته)، يا نان خشك را كوفته با شير و مانند آن آميخته بخورند.
باسَّة و بَسَّاسَة: مكه معظمه.
بِساريَة: ماهى ريز قنات.
پَسْپُور: گذرنامه، جواز.
(بَسْبَسَ) بَسْبَسَةً: سرعت نمود.
بَسْبَسَ بِالْغَنَم اَوِ النَّاقَةِ: به لفظ بس بس خواند گوسفند يا شتر را.
بَسْبَسَتِ النَّاقَةُ: ماده شتر مداومت كرد بر چيزى.
تَبَسْبَسَ الْماءُ: روان شد آب.