تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما كَسَبَتْ (آيه): به هلاكت آمد نفس به آنچه كسب كرد.
بَسَّلَهُ تَبْسيلاً: كراهت و ناخوش داشت او را.
حَنْظَلٌ مُبَسَّلٌ: حنظلى كه ناخوش دارند مزه آن را.
تَبَسَّلَ: تُرُش روى گرديد از شجاعت يا از خشم و كراهت داشت ملاقات و ديدار را.
مُتَبَسِّل: شير درنده.
اِبْتَسَلَ الرَّاقى: مزد گرفت افسونگر.
اِسْتَبْسَلَ نَفْسُهُ لِلْمَوْتِ: بر مرگ دل نهاد.
اِسْتِبْسال: بر جنگ دل نهادن تا بكشد يا كشته شود مُسْتَبْسِل، ص: جنگجو.
اِسْتَبْسَلَ: مبارز طلبيد، شير شد.
بَسْل: (يكسان است در او مذكر و مؤنث( حرام حلال )از اضداد)، عصاره حنا، مرد زشت روى، اسم فعل است به معنى آمين.
بَسْلاً بَسْلاً: آمين آمين، عذاب.
بَسْلاً و اَصلاً: دعاى بد.
بَسَل: مانند اجل به معنى آرى.
بَسِل و بَسيل: زشت و تُرُش روى از خشم يا از شجاعت.
بُسْلَة: اجرت افسون گر.
باسِل - بُسْلاء و بُسُل، ج: (بقولى بَواسِل ج): شير درنده، شجاع، سخن زشت و سخت، شير و شراب تُرش و تُند، مرد زشت و ترش روى از خشم يا از شجاعت، نترس.
بَسالَة: دلاورى، مردانگى.
بَسِلَّة: نخود، خلر، نخودسبز، نخودفرنگى، ارزن، لپه، نخود شيرين يا اتابكى.