فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 323
نمايش فراداده

بِصر: سنگ سفيد نرم.

بَصر و بِصر: سنگ درشت.

بَصَر - اَبْصار، ج: بينائى، چشم، دانائى، علم، احساس، ادراك، مشاهده.

وَ ما اَمْرُ السَّاعَةِ اِلاَّ كَلَمْحِ الْبَصَرِ (آيه): امر قيامت نيست مگر مانند اشاره چشم.

اَلْعامِلُ بِلا بَصَرٍ كَالرَّامى بِلاوَتَرٍ (حديث): عمل كننده بى علم مانند تيرانداز بى كمان است.

صَلوةُ الْبَصَرِ: نماز مغرب و صبح (به جهت آنكه مابين روشنائى و تاريكى گذارده ميشود).

بَصرَة و بِصرَة و بَصَرَة و بَصِرَة: شهر معروف در عراق.

- بِصار، ج: زمين درشت، سنگ سفيد نرم.

بَصرَتان: بصره وكوفه.

بُصرَة: زمين سرخ پاكيزه، اندك اثر شير گوسفند.

لَمْحٌ باصِرٌ: نگاه تيز و تند.

باصِرَة: چشم، بينائى.

باصَر: پالان كوچك.

طويلُ الْبَصَر: دوربين.

قَصيرُ الْبَصَر: نزديك بين.

مَدَى الْبَصَر: چشم رس.

كَلَمْحِ الْبَصَر: به يك چشم بهم زدن.

بَصَرِىّ: وابسته به چشم.

عِلْمُ الْبَصَرِيَّات: چشم پزشكى.

تَبَصُّر: انديشه، دقت، ملاحظه، رعايت.

مِبْصار: دوربين.

مُباصَرَة: دوربينى، تلويزيون.

بَصير - بُصَراء، ج: بينا، نابينا، دانا و دانشمند، يكى از اسماء خداوند.