(بَعْلَزبُول): اهريمن.
(بَعيم): صورت بى سايه دار نقاشى، مجسمه چوبين، نام بتى، كسى كه شعر گفتن نتواند.
(بَعْنَسَ) الرَّجُلُ: آن مرد نرم و خوار گرديد به خدمت.
(بَعا) بَعْواً و بَعْياً، م ن ض: گناه كرد،خطا نمود.
بَعاهُ بَعْواً، ن: غالب آمد بر او در قمار.
بَعاهُ بِالْعَيْنِ: چشم زخم رسانيد او را.
بَعا عَلَيْهِمْ شَرّاً: بدى آورد برايشان.
بَعْو: عاريت گرفتن سگ شكارى و اسب براى مسابقه.
اَبْعاهُ: بر گناه و خطا انگيخت آن را.
اَبْعاهُ فَرَساً: آبستن كرد آن را.
اِسْتَبْعا: امانت گرفت سگ شكارى و اسب مسابقه.
بَعْو: گناه، خطا، عاريت.
(بَغَّ) الدَّمُ بَغّاً، ن: جوش زد خون.
بُغن و بُغَّة: شتر نر و ماده كوچك.
بَغْبُغ: چاهى كه آب آن نزديك باشد، آهوى نر و فربه.
بُغْبُغَة: چشمه پرآب، نام زمينى به مدينه.
بَغْبَغَة: حكايت نوعى از حُدى خواندن براى شتر، خرخر كردن در خواب، پايمال كردن و وطى نمودن.
مُبَغْبَغ: آميزنده و شتابزده سبك.
قَرَبٌ مُبَغْبَغ: نزديك.
(بُغْبُور): سنگى كه بر آن قربانى نذرى براى بت ذبح كنند.
(بَغَتبهُ) بَغْتاً و بَغْتَةً، م: ناگاه آمد او را.
مُباغَتَة: كسى را ناگاه گرفتن.