فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 366
نمايش فراداده

بَقْط: متاع و اسباب خانه، تفرقه.

بَقَط: ميوه كه وقت چيدن ميوه ها بجا ماند و چيده نشود، گروه مردم، جماعت متفرق، پاره چيزى.

بُقْطَة: گروه مردم، جماعت پريشان.

بُقاط: يك مشت كشك.

بُقَّاط: دانه فشرده، ثفل دانه.

بُقُوطى: تفت ميوه.

(بُقْطُرِيَّة): جامه هاى سفيد و گشاد.

(بَقِعَ) بَقَعاً، ف: اختلاف رنگ يافت و پيسه گرديد.

بَقِعَ بِهِ: اكتفا كرد به آن.

بَقِعَتِ الْاَرضُ مِنْهُ: خالى شد زمين از آن.

بَقِعَ الْمُسْتَقى: از آب بعض بدن آبكش تر گرديد.

بَقَعَ بَقْعاً، م: رفت.

ما اَدْرى اَيْنَ بَقَعَ: نميدانم كجا رفت.

بَقَعَتْهُمْ باقِعَةٌ: رسيد ايشان را بلا و سختى.

بَقْع: بهتان زدن كسى را و سخت گفتن.

بَقَّعَ الرَّجُلُ تَبْقيعاً: جائى رفت آن مرد.

بَقَّعَ الصَّباغُ الثَّوْبَ: بعض جامه را رنگرز بدون رنگ گذاشت.

اُبْتِقُعَ لَوْنُهُ، ل: متغير گرديد.

اِنْبَقَعَ: شتافت و سرعت گرفت.

تَبَقَّعَ: لكه دار شد، لك برداشت.

بُقْعَة: لكه، لك، مكان، محل.