فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 70
نمايش فراداده

اَرَكَتِ الْاِبِلُ اُرُوكاً، ض ن: چريد شتر درخت اراك يا لازم گرفت و اقامت نمود در آن يا رسيد به هر درختى كه باشد و ايستاد در خوردن آن.

- ارِكَة، ص اَوارِك، ج.

اَرَكَ الرَّجُلُ الْاِبِلَ اَركاً: گذاشت مرد شتران را در اراك زار تا بخورند از آن.

اَرَكَ فِى الْاَمْرِ: درنگ نمود در كار.

اَرَكَ الجُرحُ: ساكن شد ورم زخم و نزديك به بهبودى رسيد.

اَرَكَ الْاَمْرَ فى عُنُقِهِ: لازم گردانيد كار را بر او.

اَرَكَ بِالْمَكانِ و اَرِكَ، ف: اقامت نمود در اين مكان.

قَوْمٌ مُؤْرِكُونَ: گروه نازل شونده در اراك زار براى چرانيدن شتران.

اَرَّكَ الْحُجْلَةَ تَاْريكاً: پوشانيد و آراست حجله را به تخت.

اِئْتَرَكَ الْاَراكُ: استوار و بزرگ گرديد يا سرسبز شد درخت اراك.

اِرك: گياه تلخ و شورمزه.

عَشَبٌ لَهُ اِركٌ: گياهى است كه اقامت ميكنند در آن شتران.

اَرضٌ اَرِكَةٌ: زمين اراك زار.

اَراك - اُرُك و اَرائِك، ج: گياه تلخ و شورمزه، درختى كه به چوب آن مسواك كنند.

اَراكٌ اَرِكٌ و مُؤْتَرِكٌ: اراك بسيار درهم پيچيده.

اِبِلٌ اَراكِيَّةٌ: شتران اراك چرنده.

هُوَ ارَكَهُمْ بِكَذا: او سزاوارتر آنهاست به چنين.

اَريكَة - اَريك و اَرائِك، ج: تخت عروسى، هرچه كه بر آن تكيه زنند و بنشينند از تخت و بالش و پشتى و غيره، نيمكت پشتى دار.