فرهنگ بزرگ جامع نوین عربی به فارسی

احمد سیاح

نسخه متنی -صفحه : 5263/ 10
نمايش فراداده

(اِبْسيط): دوره يا زهوار چرخ.

(اَبْسَهُ) اَبْساً، ض: سرزنش كرد، ترسانيد او را و بند كرد، حقير و كوچك پنداشت او را، پيش آمد كرد او را مكروهى.

اَبَسَ بِهِ: خوار و ذليل گردانيد او را، غلبه كرد به او.

اَبَّسَهُ تَاْبيساً: بند كرد، پيش آمد كرد او را مكروه و خرد و حقير شمرداو را.

تَاَبَّسَ: دگرگون و نرم شد.

اَبْس: قحط، جاى درشت، سنگ پشت نر.

اِبْس: اصل و نژاد بد، جاى درشت.

اِمْرَاَةٌ اُباسٌ: زن بدخوى.

(اَبَشَ) اَبْشاً، ن و اَبَّشَ: فراهم آورد.

اَبَّشْتُ كَلاماً تَاْبيشاً: گرفتم سخن بد و خوب را بهم آميخته.

تَاَبَّشَ الْقَوْمَ: جمع آمدند گروه.

اُباشَة: جماعتى از هر صنف مردم.

اِبْش: آنكه سراى و خانه كسى را به خوردنى و آشاميدنى زينت دهد.

(اَبِصَ) ف: شاد شد و نشاط نمود.

فَرَسٌ اَبُوصٌ: اسب با نشاط و سبقت گيرنده.

(اَبَضَ) الْبَعيرُاَبْضاً - ض: بست بند دست شتر را به بازوى او تا بلند باشد از زمين.

اَبَضَهُ، ن ف: زد رگ باطن آرنج يا زانوى او را.

مَاْبُوض ص.