آمد بهار و بوستان شد رشك فردوس برين
گسترده، باد جانفزا، فرش زمرّد بى شُمر
از ارغوان و ياسمن، طرف چمن شد پرنيان
از لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جانفزا
از سنبل و نرگس، جهان باشد به مانند جنان
از فرط لاله، بوستان گشته به از باغ اِرَم
از قمرى و كبك و هزار، آيد نواى ارغنون
از شارك و توكا رسد، هر لحظه صوتى دلربا
بر شاخ باشد زند خوان، هر شام چون رامشگران
يك سو نواى بلبلان، يك سو گل و ريحان و بان
شد موسم عيش و طرب، بگذشت هنگام كرب
قدّش چو سرو بوستان، خدّش به رنگ ارغوان
چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانند كمان
رويش چو روز وصل او، گيتى فروز و دلگشا
با اينچنين زيبا صنم، بايد به بستان زد قدم
خاصه كنون كاندر جهان، گرديده مولودى عيان
از بهر تكريمش ميان، بربسته خيل انبيا
مهدى امام منتظر، نو باوه خيرالبشر
مهر از ضيائش ذرّه اى، بدر از عطايش بدرهاى
مرآت ذات كبريا، مشكوة انوار هدا
امرش قضا، حكمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سقر
دانند قرآن سر به سر، بابى ز مدحش مختصر
سلطان دين، شاه زَمَن، مالك رقاب مرد و زن
ذاتش به امر دادگر، شد منبع فيض بشر
حبّش، سفينه نوح آمد در مَثَل، ليكن اگر
گر نه وجود اقدسش، ظاهر شدى اندر جهان
ايزد به نامش زد رقم، منشور ختم الاوصيا
نوح و خليل و بوالبشر، ادريس و داوود و پسر
موسى به كف دارد عصا، دربانىاش را منتظر
اى خسرو گردون فَرَم، لختى نظر كن از كَرَم
ناموس ايمان در خطر، از حيله لامذهبان
ظاهر شود آن شه اگر، شمشير حيدر بر كمر
ديّارى از اين ملحدان، باقى نماند در جهان
من گر چه از فرط گنه شرمنده و زارم؛ ولى
خاصه كنون كز فيض حق، مدحت سرودم آنچنان
تا چنگل شاهين كند، صيد كبوتر در هوا
بر روى احبابت شود، مفتوح ابواب ظفر
تا باد نوروزى وزد، هر ساله اندر بوستان
بر دشمنان دولتت، هر فصل باشد چون خزان
عالم شود از مقدمش، خالى ز جهل، از علم پر
ابر عطا، فيض عميم، بحر سخى، كنز نعيم
گنجينه علم سَلَف، سرچشمه فضل خلف
در سايه اش گرد آمده، اعلام دين از هر بلد
يا رب به عمر و عزتش، افزاى و جاه و حرمتش
اى حضرت صاحب زمان ، اى پادشاه انس و جان
توفيق تحصيلم عطا فرما و زهد بى ريا
تا گردم از لطف خدا، از عالِمين عاملين