جز ياد تو در دلم قرارى نَبُود ديوانه شدم، ز عقل بيزار شدم خواهان تو را به عقل، كارى نَبُود
اى دوست، بجز تو غمگسارى نَبُود خواهان تو را به عقل، كارى نَبُود خواهان تو را به عقل، كارى نَبُود