گوشه ای از زندگانی امام حسین (ع)

سید محمد رضا آقامیری

نسخه متنی -صفحه : 21/ 15
نمايش فراداده

به خدا قسم، بر عمويت بسيار گران است ببيند تو او را صدا مى زنى و او نمى تواند پاسخت را بدهد و يا اينكه پاسخ مى دهد؛ ولى براى تو سودى ندارد! به خدا قسم، امروز روزى است كه دشمنان عمويت زياد و يارانش اندكند! و قاسم را به سينه چسبانيد و در ميان كشتگان اهل بيت نهاد .

شهادت حضرت ابوالفضل العباس (ع) - ابوالفضل العباس (ع) كه شاهد كشته شدن بسيارى از اهل بيت است، به برادران خود، عبدالله و جعفر و عثمان فرمود: برادران! خود را پيشمرگ آقايتان كنيد و قبل از آنكه آسيبى به او برسد، جان خود را فدايش كنيد! آنان همگى به ميدان رفتند و به شهادت رسيدند .

آنگاه عباس بن على (ع) كه خون پدر در رگهايش جارى بود، از برادر اجازه خواست تا به ميدان رود .

امام بسختى گريست و فرمود: برادر! تو صاحب لواى من هستى، اگر تو نمانى، كسى با من نخواهد ماند! ابوالفضل العباس (ع) عرض كرد: سينه ام تنگ شده و از زندگى دنيا سير شده ام و مى خواهم از اين منافقين خونخواهى كنم! امام حسين (ع) فرمود: اكنون كه عازم سفر آخرت شده اى ، براى اين كودكان كمى آب بياور! قمر بنى هاشم، نيزه و مشكى برداشته، به طرف شريعه فرات رهسپار شد .

صف محافظان فرات را شكافت و خود را به آب رسانيد .

آنگاه كفى از آب بر گرفت و تا نزديك دهان آورد، گويا مى خواهد بنوشد، اما نه! آب را بر روى آب ريخت و حاضر نشد خود را سيراب و برادر و اهل بيتش را تشنه ببيند .

مشك را پر از آب كرد و روانه خيمه شد: اين مشك آب بايد هر چه زودتر به كودكان تشنه برسد! سپاه عمر سعد، راه را بر او بستند و در حقيقت راه را بر آب بستند، چرا كه حتى يك قطره آب نيز نمى بايستى به اهل بيت مى رسيد .

نبردى سخت درگرفت و ابوالفضل العباس (ع) بر آن جمعيت حمله مى برد و بسختى از مشك آب دفاع مى كرد .

مردى به نام نوفل كه در پشت درختى كمين كرده بود، ناگهان هجوم آورد و ضربه اى به دست راست قمر بنى هاشم وارد آورد؛ اما پيش از آنكه مشك بيفتد، سقاى دشت كربلا آن را به دست چپ گرفت: والله ان قطعتموا يمينى انى احامى أبدا عن دينى و عن امام صادق اليقين نجل النبى الطاهر الأمين به خدا قسم اگر چه دست راستم را قطع كرده ايد، ولى من تا ابد از دينم و از پيشواى خود، نواده پيامبر پاك امين دفاع خواهم كرد! ضربتى ديگر دست چپ ابوالفضل (ع) را نشانه گرفت .

بى درنگ مشك را به دندان گرفت، بدان اميد كه هر چه زودتر آب را به خيمه برساند .

دشمن، عباس را تيرباران كرد .

تيرى به مشك خورد و آن را سوراخ كرد .

گويى اين جان عباس است كه از كالبد مشك بيرون مى ريزد! و تيرى ديگر سينه اين سردار رشيد را هدف قرار داد

عباس (ع) از اسب سرنگون شد و فرياد زد: برادر! مرا درياب! حسين خود را به برادر رسانيد، ولى آخرين اميدش را از دست رفته مى ديد! فداكارى و ايثار ابوالفضل العباس (ع) آنچنان تحسين برانگيز و غير قابل وصف است كه همواره مورد احترام و تكريم ائمه (عليهم السلام) قرار مى گرفته است .

شيخ صدوق (ره) از امام سجاد (ع) روايت كرده است: خداوند عباس را رحمت كند! او خوب جانبازى كرد و نيكو امتحان داد و جان خود را فداى برادرش كرد تا هر دو دستش جدا شد .

خداى عز و جل به جاى دو دست، دو بال به او عطا فرمود تا در بهشت با فرشتگان پرواز كند، همان طور كه به جعفر بن ابى طالب دو بال عطا كرد .

عباس نزد خداوند مقامى دارد كه روز قيامت تمامى شهدا به او رشك مى برند! شهادت حضرت على اصغر (ع) پس از شهادت آخرين افسر سپاه حسينى- ابوالفضل العباس (ع)- امام حسين (ع) خود را آماده رفتن به ميدان كرد؛ ولى پيش از آنكه قدم به ميدان بگذارد، به خيمه آمد و به زينب (س) فرمود: فرزند خردسالم را بده تا با او وداع كنم! على اصغر (ع) را در آغوش پدر نهادند .

پدر طفل را به دست گرفت تا ببوسد؛ ولى تيرى حلقوم كودك را پاره كرد و خون از رگهاى بريده جارى شد .

پدر داغدار و مصيبت زده، تا دست خود را زير گلوى بريده طفل گرفت پر از خون شد، آنگاه خونها را به سمت آسمان پاشيد و فرمود: اين مصيبتها بر من سهل است؛ زيرا در راه خداست و خداوند ناظر بر اين مصائب است!