پناهندگان را باید پناه داد

داود الهامی

نسخه متنی
نمايش فراداده

درسهايي از مكتب اسلام _ شماره 3(سال78)

پناهندگان را بايد پناه داد

داود الهامى

اگر يكى از دشمنان بخواهد با مسلمانان وارد مذاكره شود، و خواسته خود را در محيط آرام در ميان بگذارد، يا بخواهد درباره دين اطلاعاتى كسب كند و يا در موقع گرفتارى به مسلمانان پناهنده شود، طبق دستور صريح اسلام بايد مسلمانان به او امان دهند و در ضمن كلام خدا را بر وى بخوانند تا با آن آشنا شود و سپس اگر مايل شد، در ميان مسلمين اقامت مى‏كند و اگر خواست‏برمى‏گردد درصورتى كه خواست مراجعت كند، براى اين كه خطرى متوجه او نشود، بايد مسلمانان او را به محل امن خود، برسانند.

به اين مطلب در سوره توبه تصريح شده است، آنجا كه مى‏خوانيم: «اگر يكى از مشركين از تو پناه خواست او را پناه ده، تا كلام خدا را بشنود، سپس او را به محل امن خود برسان زيرا آنان از حقايق اسلام اطلاع كافى ندارند» نه تنها فرمانده لشگر مى‏تواند امان بدهد بلكه افراد عادى هم مى‏توانند به دشمن امان بدهند، چنانكه اگر يكى از مسلمانان به يك نفر از كفار پناه داد بر تمامى مسلمانان واجب است، قول او را محترم شمرده متعرض وى نشوند.

يكى از ياران امام صادق عليه السلام به نام «سكونى‏» نقل مى‏كند كه از آن حضرت معناى كلام پيامبر «يسعى بذمتهم ادناهم‏» را پرسيدم: فرمود: اگر لشگرى از مسلمانان عده‏اى از كفار را محاصره كنند و در اين حال يكى از كفار از مسلمانان تقاضاى امان كند تا با فرمانده لشگر مسلمانان مذاكره نمايد، اگر يك فرد عادى از مسلمانان مبادرت كند و امان بدهد، بر همه مسلمانان حتى شخصيتهاى بزرگ واجب است كه قول او را محترم شمارند به امان او وفا كنند [1] .

حتى در زمان خلافت على عليه السلام يك همچو پيشامدى اتفاق افتاد و يكى از بردگان به اهل يك قلعه امان داد آن حضرت به عمل او صحه گذارد و فرمود: اين هم از مؤمنان است «ان عليا اجاز امان عبد مملوك لاهل حصن من الحصون و قال: هو من المؤمنين‏» [2] .

و همچنين در موقع فتح شهرهاى ايران نيز توسط مسلمانان همچون وضعى پيش آمد و آن موقعى بود كه «جندى شاپور» به وسيله فرمانده اسلام «زرين عبدالله‏» محاصره گرديد و چون قادر بر فتح آن نبودند، «ابو سبره‏» فاتح شوش به يارى او رفت و مدتى شهر همچنان در محاصره بود.

روزى مردم شهر برخلاف انتظار، دروازه شهر را گشودند و مردم به كارهاى عادى روزانه خود مشغول شدند، اصناف مغازه خود را باز كردند و كشاورزان در اطراف شهر پراكنده شدند. به اصطلاح مردم حال عادى به خود گرفتند مثل اين كه اصلا جنگى واقع نشده است.

سپاه اسلام از مشاهده اين وضع تعجب كردند، علت آن را پرسيدند، مردم جندى‏شاپور گفتند: شما خود به ما امان داديد و باز بر تعجب آنها افزوده شد، مسلمانان به كلى منكر شدند اهل شهر تيرى آوردند كه از طرف مسلمانان به داخل شهر پرتاب شده بود روى آن نوشته بود كه مردم اين شهر از طرف سپاه اسلام در امانند، مسلمانان در اين باره تحقيق كردند سرانجام معلوم شد يكى از ايرانيان كه برده يكى از مسلمين بود، آن را نوشته خودسرانه به داخل شهر انداخته است و مردم جندى‏شاپور هم آن را وسيله نجات خود دانسته و به اطمينان آن تير، دروازه را گشوده‏اند. فرمانده لشگر گفت: اين امان از طرف يك غلام داده شده نه از طرف مسلمانان آنها گفتند: در اسلام ميان برده و آزاد تفاوتى نيست ناگزير امان او را امضا كردند [3] .

اسلام به موضوع پناهندگى اهميت زيادى داده به‏طورى كه اگر كفار از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان روى مصالحى به آنان امان ندهند ولى وضع طورى باشد كه كفار خيال كنند كه از طرف مسلمانان امان يافته‏اند و به همين جهت، به سوى مسلمانان رو آورند باز در پناه مسلمانان هستند و هيچ‏كس حق ندارد نسبت‏به آنان ايجاد مزاحمت نمايد. و اين موضوع در اصطلاح فقها «شبهه امان‏» ناميده مى‏شود

چنانكه امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:

«لو ان قوما حاصروا مدينة فسالواهم الامان فقالوا: لا فظنوا انه قالوا: نعم فنزلوا اليهم كانوا آمنين‏»[4].

«اگر جمعى از مسلمانان شهرى را محاصره كنند و آنان را در مضيقه قرار دهند اهل آن شهر از مسلمانان امان بخواهند ولى مسلمانان از دادن امان خوددارى نمايند و در جواب «لا» (نه) بگويند، ولى محاصره شدگان خيال كنند كه موافقت كرده‏اند و با اين پندار به سوى لشگر اسلام حركت كنند، آنان باز در امان هستند» .

پست‏ترين افراد بشر در نظر اسلام كسى است كه به انسانى امان بدهد ولى بعدا به وعده خود وفا نكند و او را بكشد. يكى از اصحاب امام صادق عليه السلام مى‏گويد:

امام صادق عليه السلام مى‏فرمود:

«ما من رجل امن رجلا على ذمة ثم قتله الا جاء يوم‏القيامة يحمل لواء الغدر» [5] .

«اگر كسى به كسى امان دهد و سپس او را بكشد، اين مرد درحالتى وارد قيامت مى‏شود كه پرچم غدر و حيله را بر دوش دارد» .

پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله مسلمانان را پيوسته به مراعات اصول اخلاقى و انسانى دعوت مى‏نمود و اگر از لشگر اسلام، كسى برخلاف مقررات اخلاقى و انسانى رفتار كند، به شدت مورد توبيخ و سرزنش قرار مى‏داد، اين موضوع در تاريخ اسلام نمونه‏هاى زيادى دارد كه ما در اينجا يكى را نقل مى‏كنيم:

رسول خدا صلى الله عليه وآله بعد از فتح مكه، سريه‏اى را به سرپرستى «خالد بن وليد» به طرف طايفه «بنى خذيمة‏» فرستاد تا بنى خذيمه را به سوى خدا بخواند و دستور داد از جنگ بپرهيزد. بنى‏خذيمه تا سپاه اسلام را از دور ديدند، سلاح برداشتند و آماده پيكار شدند. خالد اعلام كرد كه به دعوت آمده است نه به جنگ. و لذا به مردم خذيمه امان داد و از آنان خواست تا اسلحه‏شان را بر زمين بگذارند. اما مردى به نام «جحدم‏» كه خالد را خوب مى‏شناخت، فرياد كرد: اى بنى‏خذيمه به خدا! اين خالد است. نهادن سلاح همان و اسارت همان و پس از اسارت غير از كشته شدن ما، چيزى نخواهد بود. به خدا قسم من سلاحم را هرگز به زمين نمى‏گذارم ولى عده‏اى كه سرنوشت مكه و رفتار پيامبر را با مردم مكه شنيده بودند، گفتند: اى جحدم مى‏خواهى خون ما را بريزى؟ مردم همه تسليم شده‏اند و جنگ تمام گرديده و مردم امان يافته‏اند.

لذا، سلاح جحدم را از دستش گرفتند و مردم همه به فرمان خالد سلاح را بر زمين نهادند و خود را تسليم كردند، خالد كه از جاهليت‏با اين قبيله كينه داشت، دستور داد دستهاى همه را بستند و به عنوان اسير آنان بر سپاهيان خود قسمت كرد و فرمان داد همه را بر شمشير عرضه كنند آنان كه از تعاليم و اصول اسلامى اطلاع نداشتند و به اصطلاح تازه‏مسلمان بودند، اسيران خويش راكشتند اما مهاجران و انصار كه با روح اسلام آشنا بودند، دانستند كه كار خالد خيانت است و اسيران خويش را آزاد كردند. خبر به پيامبر رسيد، به شدت خشمگين شد و دست‏به آسمان برداشت و گفت:

«اللهم انى ابرا اليك مما صنع خالد بن وليد»

«بار خدايا من از آنچه خالد بن وليد انجام داد، در نزد تو بيزارى مى‏جويم و اين جمله را سه بار تكرار كرد» .

پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله براى جبران خيانت‏خالد بن وليد على عليه السلام را به طرف طائفه خذيمه اعزام نمود، على عليه السلام با اموالى كه پيغمبر به او داده بود، رفت‏خونبهاى همه كشتگان را پرداخت و از اموال هرچه را از دست داده بودند، حتى قيمت ظرف آبخورى سگهايشان را كه از چوب ساخته شده بود، تاوان داد.

در پايان كار، على عليه السلام ديد از آنچه پيغمبر براى پرداخت‏بهاى جان و مال آنان به وى سپرده است، هنوز مقدارى باقى مانده است پرسيد: آيا از شما جانى و يا مالى كه ديه‏اش را نپرداخته باشم باقى است؟ گفتند: نه. فرمود: پس براى احتياط اين باقى مانده اموال را به شما مى‏بخشم كه شايد از اموال شما چيزى از ميان رفته باشد كه شما ندانيد و رسول خدا صلى الله عليه وآله مى‏داند على عليه السلام از ماموريت‏باز گشت و به حضرت گزارش داد كه چه كرده است. رسول خدا صلى الله عليه وآله درحالى كه با نگاههاى پدرانه‏اى، اين خويشاوند پاك و فداكار و دلير خويش را مى‏نواخت، فرمود: احسنت، خوب كردى! و بار ديگر كار خلاف خالد را با شدت مورد نكوهش قرار داد [6] .

5- اسلام و احترام به پيمانها

در دين اسلام، به اين حكم اخلاقى و انسانى اهميت زيادى داده شده به‏طورى كه شخص پيغمبر صلى الله عليه وآله آن را لازمه ايمان و دين معرفى كرده است آنجا كه مى‏فرمايد: «لا دين لمن لا عهد له‏» «كسى كه به عهدش پايبند نيست، از دين و ايمان بهره‏اى ندارد» .

قرآن مجيد مؤمنان را ملزم مى‏كند كه به عهد خود وفادار باشند:

«يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود..» . [7]

«و در آيه ديگر مى‏فرمايد:

«...اوفوا بالعهد ان العهد كان مسؤولا» [8] .

«به عهد و پيمان وفا كنيد زيرا از آن پرسش خواهد شد» .

در نظر قرآن مجيد وقتى كسى با كسى عهد و پيمان مى‏بندد گوئى با خدا بسته است و بايد به عهد و پيمان خدا وفادار باشد. «هنگامى كه با خدا عهد بستيد، به عهد او وفا كنيد و سوگندها را بعد از استوار كردن، نقض نكنيد درحالى كه خدا را بر خود نگهبان قرار داده‏ايد همانا خدا آنچه را كه بجا مى‏آوريد، مى‏داند، مانند آن زن (سبك مغز) نباشيد كه پشمهاى تابيده خود را پس از استحكام وا مى‏تابيد! درحالى كه سوگند (و پيمان) خود را وسيله خيانت و فساد قرار مى‏دهيد به خاطر اين كه گروهى، جمعيتشان از گروه ديگر بيشتر است‏»[9].

بدين‏ترتيب قرآن مجيد تصريح مى‏كند كه نبايد عنوان مصلحت موجب نقض عهد شود.

خداوند به همان مقدار كه وفا كنندگان به عهد را بزرگ شمرده، عهدشكنان را كوچك به حساب آورده است تا جائى كه آنان را ازمقام عالى انسانيت طرد كرده و در زمره حيوانات قرار داده است. در مورد پيمانها عدم تعرض كه مسلمانان با ديگران بسته‏اند، اسلام مقرر مى‏دارد مادامى كه پيمان از طرف مقابل نقض نشده است، مسلمانان بايد آن رامحترم شمارند.

«...فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم..» . [10]

البته اين دستور عمومى اسلام حتى شامل حال مشركانى هم مى‏شود كه با اسلام و مسلمانها مبارزه كرده و نسبت‏به آنها اذيتها و آزارها نموده‏اند و بلكه شامل آن عده‏اى كه خدا از آنها براى مسلمين چنين نقل كرده است:

«...و ان يظهروا عليكم لا يرقبوا فيكم الا و لا ذمة...»

«و اگر بر شما چيره شوند، در حق شما رعايت‏خويشاوندى و هم‏پيمانى را نخواهند نمود» .

در آن فرمان كه على عليه السلام به مالك اشتر نوشته است، اين جملات در اواخر نامه جلب توجه مى‏كند: «مالك! اگر با دشمنان، پيمان بستى و آنها را امان دادى به پيمانت وفادار باش و پناه دادن خود را محترم بشمار، زيرا در اجتماع مردم با همه اختلافاتى كه دارند، چيزى مهمتر و مقبول‏تر از درستى پيمان نيست... پس پيمان را هيچ‏گاه نشكن و دشمنت را هم فريب مده، زيرا (پيمان شكنى جرات و دليرى بر خداست) و جز نادان و بدبخت گستاخى بر خذا روا نمى‏دارد و خداوند همين پابند بودن به عهد را پناهگاهى براى آرامش خاطر مردم قرار داده است. پس نبايد در آن مكر و فريب راه يابد، عهد و پيمانى مبند كه در آن تاويل و بهانه و مكر و فريب راه داشته باشد و بعد از برقرارى و استوار نمودن عهد و پيمان سخنان دوپهلو مگو» [11] .

از نظر اسلام وفا به عهد و پيمان به قدرى اهميت دارد كه حتى اگر مسلمانى با دشمن خود پيمان عدم تعرض ببندد، حتى اگر مسلمان ديگر او را به جنگ با آن دشمن فرا خواند، با اين كه اگر پيمان نمى‏بست طبق وظيفه شرعى مى‏بايست‏به يارى برادران دينى خود بشتابد ولى چون قبلا با كفار و دشمنان پيمان بسته است، اسلام به او اجازه نمى‏دهد عهدى كه قبلا با دشمنان بسته است، بشكند و به برادران دينى خود يارى كند چنانكه در قرآن مجيد آمده است:

«...و ان استنصروكم فى الدين فعليكم النصر الا على قوم بينكم و بينهم ميثاق..» . [12]

«واگر از شما در دين يارى خواستند، يارى كنيد مگر نسبت‏به قومى كه ميان شما و آنان پيمانى است‏».

و اين عالى‏ترين مراتب وفا به عهد است پس در اسلام به پيمان و تعهد، زياد اهميت داده شده است و مسلمانان نبايد به هيچ عنوانى تعهد و پيمان خود را زيرپا بگذارند و لذا رسول اكرم صلى الله عليه وآله باهر قوم و قبيله‏اى كه پيمان مى‏بست مادامى كه طرف نقض عهد و پيمان‏شكنى نمى‏كرد، آن حضرت پيمان خود را محترم مى‏شمرد و حاضر به نقض عهد نمى‏گشت هرچند بر ضرر مسلمانان باشد.

البته اينها يك سلسله حقايقى است كه در زندگى مسلمانان و در روابط بين‏المللى آنها تحقق و واقعيت پيدا كرده است. اين موضوع در متن تاريخ اسلام نمونه‏هاى زيادى دارد كه ما در اينجا به چند نمونه اشاره مى‏كنيم:

1- حذيفة بن يمان مى‏گويد: علت اين كه من نتوانستم در جنگ بدر شركت كنم، اين بود كه من و «ابوالحسيل‏» از مدينه خارج شديم و به كفار قريش برخورديم، آنها ما راگرفتند و سؤال نمودند شماكجا مى‏رويد ماهم در جواب گفتيم به مدينه مى‏رويم و از ما عهد و پيمان خدائى گرفتند كه به شهر وارد شويم ولى با مسلمانان همكارى نداشته باشيم.

خدمت رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيديم جريان را به عرض رسانديم، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود:

«شما حق شركت در جنگ نداريد زيرا با كفار پيمان عدم همكارى با مسلمانان بسته‏ايد، ما از خدا يارى مى‏طلبيم‏» [13] .

2- صلح حديبيه كه با شرائط نامناسبى روى مصالح خاصى بين كفار و مسلمانان بسته شده بود و در ضمن آن طرفين متعهد شده بودند كه اگر كسى از پيروان محمد صلى الله عليه وآله به سوى قريش آمد، قريش مى‏تواند او را قبول كرده و بپذيرد و هركس از قريش به سوى محمد صلى الله عليه وآله بيايد، پذيرفته نشود پيامبر همچنان بر عهد خود وفادار بود و كسى از افراد قريش را در آن مدت نپذيرفت، «ابو رافع‏» مى‏گويد: قريش مرا پيش پيامبر فرستادند، من هنگامى كه پيامبر را ديدم در دلم نور اسلام تابيد، به پيامبر عرض كردم: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله من ديگر به سوى كفار برنمى‏گردم، پيامبر فرمود: نه، من برخلاف عهد عمل نمى‏كنم و سفير آنان را نگه نمى‏دارم تو به سوى آنها بر گرد و اگر ديدى كه باز اسلام را مى‏خواهى، از نو به سوى ما باز آى [14] .

3- واقعه ديگرى كه بعد از صلح حديبيه اتفاق افتاد اين است كه شخصى به نام «ابوبصير» از ارباب خود گريخته بود از مكه به مدينه پناهنده شد، به اميد اين كه چون مسلمان شده است، در شهر برادرانش آزاد بماند. اما طبق قرارداد «حديبيه‏» مى‏بايست پيامبر او را به مكه تحويل دهد. از مكه دو نفر براى تحويل گرفتن او به مدينه آمدند، پيامبر صلى الله عليه وآله صريحا فرمود: «اى ابوبصير! ما با قريش قراردادى بسته‏ايم و تو مى‏دانى و البته شايسته نيست كه در آن خيانت ورزيم، خدا براى تو و ديگر مستضعفين راه نجاتى پديد مى‏آورد، به سوى قوم خود باز گرد» .

اين رفتار، سخت‏بر ابوبصير گران آمد كه او به خاطر حق به سوى خدا روى كرده و به رسول خدا صلى الله عليه وآله و يارانش پناه آورده است و اينان با دست‏خود او را به دشمنان خدا باز مى‏دهند چگونه است كه اگر به يك عرب با حميتى پناهنده مى‏شد او را پناه مى‏داد و اكنون مسلمان شده است و به رسول خدا صلى الله عليه وآله پناه برده است و او را به دست دشمن مى‏سپارند؟ گفت: اى رسول خدا صلى الله عليه وآله مرا با دست‏خود به مشركان مى‏سپارى كه دين و ايمانم را تباه كنند؟ !

پيامبر فرمود: در برابر اين پناهنده بى‏چاره و ساير مسلمانان كه از اين ننگ، وجدانشان جريحه‏دار شده بود باز جمله خود را بى‏كم و كاست تكرار كرد.

ملاحظه مى‏كنيد كه در اسلام تا چه اندازه به درستى پيمان و محترم شمردن قول و قرار، اهميت داده شده است ولى متاسفانه در دنياى امروز اين حكم اخلاقى نيز مانند ساير فضائل انسانى فراموش گشته و هر دولتى كه منافع خود را در خطر مى‏بيند، تمام تعهدات و پيمانها را زير پا مى‏گذارد فقط كم و بيش دولتهاى كوچك و ضعيف به اين نوع مسائل اخلاقى التزام دارند اما دولتهاى بزرگ كه حل و عقد امور جهان به دست آنهاست، از مسائل اخلاقى و انسانى، خود را بى‏نياز مى‏دانند گويا اخلاق با زور و قدرت سازگار نيست! مى‏بينيم از يك طرف پيمان صلح نوشته مى‏شود و دولتهاى بزرگ و به تبعيت از آنها دولتهاى كوچك امضا مى‏كنند ولى همين كه صلاح خود را در خلاف آن ديدند، با كمال بى‏شرمى و وقاحت، آن را انكار مى‏كنند و تمام تعهدات را زير پا مى‏گذارند و عهدنامه راورق پاره مى‏نامند و يا باتبصره و تفسيرهاى دلخواه خود آن را تغيير داده كم يا زياد مى‏كنند و با نيرنگ و اغفال مردم، نتيجه را به نفع خود تمام مى‏كنند.

6- اعلام آتش بس در چهار ماه از سال يكى از مسائلى كه در بين قوانين جهاد جلب توجه مى‏كند، مساله تعطيل جنگ در ماه‏هاى حرام است [15] . اين قانون بر اساس حكم قرآن است كه مى‏فرمايد: «چهار ماه از سال ماههاى حرام است‏» .

اين قانون قبل از اسلام در ميان عربها نيز معمول بوده واعراب طبق اين سنت، چهار ماه دست از جنگ برمى‏داشتند و به كارهاى ديگر خود مى‏پرداختند اين قانون و سنت پسنديده به‏طورى كه از بعضى از آيات استفاده مى‏شود يك دستور آسمانى قديمى بوده است و لذا مسلمانان در ماههاى مقدس (اشهر حرم) آتش‏بس اعلام مى‏كردند، چون اين چهار ماه مورد رحمت و بركت‏خداست، بايستى همه مردم از جنگ احتراز كنند و هرگاه دشمنان هم به ماههاى حرام احترام گذاردند و اين قانون رامحترم شمارند، به مدت چهار ماه آتش‏بس اعلام مى‏گردد ولى اگر دشمنان آتش‏بس رانقض كردند، به مسلمانان اجازه داده شده است كه جلو تعدى آنان را بگيرند.

به‏طورى كه از تفسير و تاريخ استفاده مى‏شود، مشركان در اين چهار ماه قانون آتش‏بس را مراعات نمى‏كردند به اين معنى موقعى كه مسلمانان در «اشهر حرم‏» دست از جنگ مى‏كشيدند و آتش‏بس اعلام مى‏نمودند مشركان ازموقعيت‏سوء استفاده مى‏كردند و به عمليات تخريبى خود همچنان ادامه مى‏دادند و مطمئن بودند كه مسلمانان طبق وظيفه مذهبى اقدام به جنگ نخواهند كرد. از اين جهت مسلمانان در اين چهار ماه متحمل خسارات سنگينى مى‏شدند. و لذا با نزول آيه شريفه، حكم مزبور تفسير گرديد

«يسئلونك عن الشهر الحرام قتال فيه، قل قتال فيه كبير و صد عن سبيل الله و كفر به و المسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عند الله..» . [16]

«درباره جنگ در ماه مقدس از تو مى‏پرسند، بگو جنگ در اين موقع بد است و موجب انحراف و بازداشتن از راه خدا و بى‏ايمانى به او و به مسجدالحرام مى‏باشد ولى بيرون كردن مردم آن در نظر خدا بدتر است‏» .

ناگفته پيداست در اين چهار ماه كه جنگ به‏طور موقت تعطيل گرديد، طرفين در اين مدت بيشتر فرصت‏خواهند داشت كه درباره جنگ، تامل كنند و خسارات سنگين و كمرشكن آن را مورد بررسى قرار دهند. مسلما طرفين بعد از آتش‏بس به نتيجه و ضايعات جنگ مى‏پردازند و آن وقت مى‏فهمند كه جنگ جز بدبختى و سيه‏روزى ثمره‏اى ندارد و روى اين اصل طرفين به صلح بيشتر تمايل نشان مى‏دهند و اين موضوع در موقع بحران جنگ ممكن نيست زيرا هنگامى كه آتش جنگ به شدت شعله‏ور است، احساسات انسان اجازه نمى‏دهد كه درباره صلح و سازش فكر كند و لذا در جنگهاى امروز، چون اصلا تعطيلى و آتش‏بس در كار نيست، صلح و سازش نيز بسيار مشكل است، همين كه كنفرانسى تشكيل مى‏گردد تا در باره صلح مذاكره شود، حملات شديد ديگرى اتفاق مى‏افتد و زمينه صلح را از بين مى‏برد بسيار ديده شده است در بعضى مواقع به مناسبتى طرفين به مدت كوتاه آتش‏بس اعلام كرده‏اند و چند روز جنگ تعطيل شده است، اين تعطيلى موقت راه صلح رانزديك مى‏كند.

اسلام روى اين جهات ماههاى حرام را محترم شمرده و مسلمانان را در اين ماهها از جنگ و جهاد و خونريزى باز داشته است و اين يك موضوع اخلاقى و انسانى است كه اسلام آن را مراعات نموده است.

[1] ) وسائل الشيعة، ج‏11، ص 49، باب 20، از ابواب جهاد، حديث اول.

[2] ) وسائل الشيعة: ج‏1، ص 50، باب 20، از ابواب جهاد، حديث دوم.

[3] ) تاريخ طبرى، ج‏3، ص 93، چاپ قاهره - كامل ابن اثير، ج‏2، ص 231- 234.

[4] ) وسائل الشيعة: ج‏11، ص 50 كتاب الجهاد، باب 20 ح‏4.

[5] ) وسائل الشيعة: ج‏11، ص 50، باب‏20، ح 3.

[6] ) سيره ابن هشام: ج‏4، ص 70- 73، طبع مصر، 1355ه.

[7] ) سوره مائده: 1.

[8] ) سوره اسراء: 34.

[9] ) سوره نحل: 90 و 91.

[10] ) سوره توبه: 8.

[11] ) نهج‏البلاغه، فيض الاسلام، ص 1018 و 1019.

[12] ) سوره انفال: 72.

[13] ) چهره جهاد در اسلام، ص 149 تاليف نگارنده.

[14] ) تاريخ طبرى: ج‏2، ص 288.

[15] ) ماههاى حرام عبارتند از: ذوالقعده، ذوالحجه، محرم و رجب.

[16] ) سوره بقره: 217.