حديث زندگي_شماره10
اسلام، به عنوان دين محبت،[1] بيشترين نقش را در سازندگى جامعه آرمانى اسلامى براى «محبت» در نظر گرفته است. از اينرو مجموعه بايدها و نبايدهاى خود را در مسيرى تنظيم كرده، تا ببيند درخت جامعه به بار دوستى و مهر نشسته است. اسلام مىخواهد از يك پيرو، يك محبوب بسازد: محبوب خدا، محبوب خود و محبوب مردم و در يك كلمه «محبوب قلبها».
اين پيرو، كسى است كه همه دوستش دارند، دوست دارند با او دوست شوند و دوستيهايشان پاينده باشند. با ديدن او به شوق آيند و در صرف عمر و مال، در كنار او مضايقه نكنند.
به راستى، راز محبوب شدن چيست؟ و بايد از چه عواملى كمك گرفت تا به محبوبيت رسيد؟
كسى محبوب خداست كه خدا محبوبش باشد[2]و آنگاه كه خدا محبوبش شد آنچه را مىپسندد كه محبوبش بپسندد و به قول شاعر: «پسندد آنچه را جانان پسندد». آن مىگويد و آن مىكند كه محبوبش دوست دارد و محبوب، وقتى دوستى و محبت او را به خودش دريافت، او را محبوب خود مىكند و عاشقش مىشود و به كمالش مىرساند.
پس اين دوستى، دو طرفه است. وقتى انسان، محبوب خدا خواهد شد كه خدا محبوب او شده باشد و زمانى كه مىخواهد دريابد آيا محبوب خدا هست يا خير، مىتواند به قلب خود بنگرد.[3] اگر خدا محبوب قلب او بود و يادش مانند ياد معشوقى دلآرام، لذّت بخش لحظات زندگى او شد، آنگاه بايد بداند كه خدا نيز دوستش دارد. وقتى خدا بندهاى را دوست داشت به او نعمت مىبخشد و به فرمانبرى خود، توفيقش مىدهد و به آنچه پسنديده اوست هدايتش مىكند.[4]
محبوب خدا شدن، مقامى است كه بنده بايد با هدايتجويى از خدا، آن را به دست آورد و در اين راه از عوامل رساننده به اين مقام والا، مدد جويد.
گاهى وقتها انسان بر اثر گرايش به امور دنيوى و پست، خاكى مىشود و خود را آلوده به چيزهايى مىكند كه از محبوبيت او نزد خدا مىكاهد. اگر كسى بخواهد محبوب خدا باشد، بايد بهسوى خدا برگردد بازگشتى كه در آن، بازگشت به عوالم دور كننده از محبوبيّت (گناهان) وجود نداشته باشد. پس هرگاه بنده، توبهاى بىبازگشت به گناه كند، محبوب خدا مىشود.[5]
ياد چيزى انسان را به خود مشغول مىدارد كه بهترين جاى را در قلبش به او داده باشد و در مجلسِ اُنس قلبش [6]او را بالانشين كرده باشد. كسى محبوب خداست كه همواره بهياد او باشد.[7] يادْ كه همنشينى دو محبوب است چنان لذّتى دارد كه به وصف نمىآيد و به روح و روان انسان، طراوت و تازگى مىبخشد.[8]
دوستى با پيامبر بزرگوار اسلام و خانواده گرامى ايشان (كه پيشوايان راستين ما و الگوهاى كامل بندگى و شاهبيتِ غزل دوستى با خدايند)، خود، راهبرِ انسان بهسوى محبوبيت است و هر كس اين خانواده را دوست بدارد و از دستورات روحافزاى ايشان پيروى كند، محبوب خدا خواهد شد.[9]
خوشخويى، نرمخويى، مدارا، گشادهرويى، فروتنى، بخشندگى و همه خويْهايى كه مورد رضايت خداوند است، ارزشهاى والايى است كه در راه محبوب شدن، تأثير بسزايى دارد و انجام دادن كارهاى نيك و مورد پسند خداوند (كه خود در قرآن كريم و يا به وسيله نمايندگانش به اطلاع ما رسانده است) از جمله: ايثار و از خودگذشتگى، كمك به نيازمندان، پاكيزگى و... نيز در محبوبيت انسان نزد خداوند، كمك شايانى مىكند.
در بين كسانى كه به همه آنچه خواست خداوند است توجه مىكنند و براى محبوب شدن خود تلاش مىكنند، عدّهاى سعى بيشترى كرده، گوى سبقت را ربوده و در زمره محبوبترينها قرار مىگيرند كه به چند نمونه از آنها اشاره خواهيم كرد:
بسيار شنيدهايم كه: «عبادت، به جز خدمت خلق نيست» و به راستى مردمان، نانخورِ خدايند[10] و هر كس با نانخوران خداوند، نيكْ رفتار باشد و به ايشانْ سود برساند، محبوب اوست و يكى از محبوبترين افراد، كسى است كه بيشترين سود را به مردم برساند و نفعش براى عموم مردم باشد.[11]
از آنجايى كه هدف دين اسلام، ساختن جامعهاى بر بنيان محبت و مهرورزى مردم با يكديگر است، لذا بهترين تعبيرات را در متون دينى درباره دوستى و دوستدارى مردم، و بهترين جايگاههاى معنوى را براى پيشتازان اين عرصه در نظر گرفتهاند. تا آنجا كه بهترين بندگان خدا را كسانى معرفى كردهاند كه در راه خدا دوستدار يكديگرند.[12]
در رابطه ميان عاشق و معشوق و محبّ و محبوب، «فرمانبرى» يكى از اساسىترين ابزارهاى سنجش ميزان عشق و علاقه است و هرچه مدّعىِ دوستى، فرمانبرتر باشد، ميزان محبّت او بيشتر مىنمايد. خداوند نيز محبوبترين فرد را نزد خود كسى مىداند كه مطيعترين و پرهيزكارتر باشد.[13]
بخشندگى و دستِ دهنده داشتن از سجاياى اخلاقى مهمى است كه از طرف پيشوايان دينى همواره مورد تأكيده بوده است. ايشان تلاش كردهاند در ذيل عناوين مختلفى چون سخا، جود، كرم و... و پرداختهاى دينى چون: زكات، خمس، صدقه... و «صَرف مال در راه خدا» را به عنوان يكى از مهمترين ارزشها مطرح نمايند تا آنجا كه سخاوتمندان را از محبوبترين افراد برشمردهاند.[14]
اگر كسى خودش را دوست داشته باشد، سعى مىكند «خود»ى محبوبِ خود بسازد. «خود» محبوب، چه كسى است و چگونه ساختارى در شخصيت او شكل يافته است؟
براى اينكه «خود»ى دوست داشتنى بسازيم، بايد مواظب مقام ارجمندِ خود باشيم و آن را ارزان نفروشيم[15] و نيز بايد مراقب خطرهاى اين راه باشيم. اگر در اين راه، ذرّهاى انحراف پيدا كنيم، در مسير پرخطر خودپسندى و خودخواهى خواهيم افتاد كه نتيجه آن، نابودىِ «خود» است.[16]
«خودْ دوستى» و «خودِ محبوب»، دو حالت از يك فرد است يعنى اگر كسى خود را دوست داشته باشد بايد تلاش كند و از استعدادهاى درونى خود براى ساختن خودى محبوب و مطلوب استفاده كند و در اين راه بايد حق - يعنى انطباق هر چيز با شكل حقيقى خدا خواستهاش -[17]را مدارِ همه كارهاى خود قرار دهد و در حقيقت، بايد به حق عمل كند، چه به نفعش باشد و چه به ضررش.[18] اين نفع و ضرر در عالمِ واقع، هر دو نفع است چون بازگشت هرچيز به حقيقت وضعِ الهى است.
امّا «خودخواهى» و «خودپسندى» دو بيمارى هستند كه اولين قدم در راه رسيدن به اهداف آن دو، پاگذاشتن روى حقّ است. گاهى فرد براى رسيدن به اهداف خودپسندانه و خودخواهانه خود - كه گمان دارد بدين وسيله به خودِ محبوب خود مىرسد - صحنه زندگىاش را به صحنه مبارزه با حق، تبديل مىكند. حق خود، حق خدا، حق خانواده، حق دوستان، حق مردم و همه و همه را زير پا مىگذارد تا به خودِ محبوبِ موهوم خود دست يابد.
كسى كه «خودِ» او برايش ارزشمند باشد و آن را دوست بدارد، شهوات و خواستههاى پست دنيوى[19]و در يك كلمه «دنيا» نزد او بىارزش مىشود.[20] «خودِ» خود را با آرايههاى دينى زينت مىدهد و آن را با نافرمانى خدا و امور پست، آلوده نمىسازد.[21] امّا كسى كه خودش را دوست نداشته باشد، دنيا براى او در درجه اول اهميت است لذا چون خودش به خودش احترام نگذاشته، بديهايش بيشتر از خوبيهايش شده است و ديگران نيز از شرّش در آسايش نيستند[22]و آنها را به خير او اميدى نيست.[23]
هر انسان اجتماعىاى دوست دارد در جامعهاى كه زندگى مىكند مورد قبول همه باشد و اعضاى خانواده، دوستان، اهل محل و همه مردم، با روى گشاده او را پذيرا بوده، جايى از قلب خود را به او اختصاص بدهند.
اگر كسى برايش تفاوتى نداشته باشد كه مردم، چه ديدى نسبت به او دارند و برايش فرقى نكند كه پشت سرش چگونه از او سخن مىگويند[24]و اينكه اصلاً او را دوست دارند يا نه، در واقع، دچار نوعى بيمارى است كه بايد به فكر درمان خود باشد. يكى از دغدغههايى كه ذهن افراد (خصوصاً قشر جوان) را به خود معطوف مىدارد مقبوليت و پذيرش اجتماعى است و همواره اين افراد در پى دستيابى به ابزارها و راهكارهايى براى رسيدن به اين مهم هستند.
شمارى چند از عواملى كه ايجاد كننده محبوبيت در جامعهاند اين چنين است:
گنجينه محبت، در دست خداست و گروهى كه به خدا ايمان دارند و كردار نيك انجام مىدهند، خداوند بين ايشان محبت و مودّت ايجاد مىكند.[25]
روزى امام على(ع) از پيامبر(ص) درباره جمله فوق پرسيد. پيامبر(ص) در جواب فرمود: «خداوند به فرد با ايمان، سه چيز داده است: مهر و محبّت، نمكين بودن و شكوه در دلِ نيكوكاران. هر كس را كه خداوند پذيرا شد در او نمكى قرار مىدهد كه ديگران دوستش مىدارند».[26]
برخى ويژگيهاى اخلاقى است كه ايجاد محبّت كرده، دارنده آن ويژگيها را محبوب اطرافيانش مىسازد.
انسان بايد نسبت به همه دوستان و مردم جامعهاش خوشبين و خوشگمان باشد زيرا بدگمانى و سوء ظن، از خويْهايى است كه خود، پديدآورنده بسيارى از ويژگيهاى زشت و ناپسند است.[27] البته اين بدان معنا نيست كه انسان دورانديشى را به كنارى نهد، بلكه به اين معناست كه نبايد سراسرِ وجود انسان را بدگمانى پُر كند. پس اگر انسان نسبت به ديگران، خوشگمان باشد، مىتواند محبت آنان را به دست آورد.[28]
«راستى» كه در فرهنگ دينى ما با عنوان «صِدْق» به صحنه مىآيد، يكرويى، خيرخواهى، راستگويى، اخلاصورزى و... را شامل مىشود. وقتى دوست، راستين باشد در ناملايماتى كه بين دوستان به وجود مىآيد از مهرورزى خود دست نمىكشد[29]و با اين ابزار به صيد دلها مىپردازد و در نتيجه، محبوب آنها مىشود.
«ادب»، بهترين سرمايهاى است كه انسان دارد و از طلا و نقره هم با ارزشتر است.[30] پس بايد همواره در پى نگاهدارى آن باشد و به بهانه اينكه بين دوستان، آداب برچيده مىشود،[31]از تقديم ادب خود به اطرافيانش دريغ نورزد زيرا از ميانْ رفتن حيا و شرم ميان دوستان و اطرافيان، موجب از بين رفتن دوستيها[32] ، و حفظ ادب و حياى ميان آنها در حقيقت حفظ بنياد دوستى است.
هر درختى ميوهاى دارد و ميوه درخت فروتنى، «مهر» است.[33] هر كس افتادگى پيشه كند فيوضات الهى نصيب او خواهد شد و همچون زمين پستى كه به راحتى از آبِ حيات بهرهمند مىشود[34]از لطف و محبت مردم نيز بهرهمند خواهد شد.
طبيعت انسانهاى خودخواه اين است كه اگر كار خوبى كرده باشند آن را در خاطر دارند و در انتظار ستايش ديگران بوده، آن را به ديگران گوشزد مىكنند و در مقابل، خوبيهاى ديگران را خُرد شمرده و فراموش مىكنند، امّا درباره بديهاى خود و ديگران، بر عكس عمل مىكنند يعنى بديهاى خود را فراموش كرده، بديهاى ديگران را بهياد دارند.
امّا آنچه از آموزههاى دينى ما بر مىآيد آن است كه انسان بايد بديهاى خود را بهياد داشته باشد[35] و بديهاى ديگران را فراموش كند و با چشمپوشى از امور بىاهميت، بر ارزش خود افزوده،[36]از اين راه، قلب آنها را تسخير كند و محبوب آنها شود.[37]
علاوه بر داشتن ويژگيهاى مهرآور، بايد كارهايى كه دوستى آفرين هستند را نيز در نظر داشت:
سرشت آدمى به گونهاى است كه دل در دوستى نيكوكاران مىبندد و از كسانى كه به آنها بدى كردهاند، بيزارى مىجويد.[38]
معمولاً مردم، دوستدار كسى هستند كه دستى بر نيكى نسبت به آنها بگشايد حال، اين دستى كه به يارى برمىآيد مالى را ببخشد[39]يا خدمتى بكند[40]، در حقيقت، مىخواهد با اين دست، محبت به دست آورد.
گاه انسان بايد «چشم» بپوشد و گاه بايد «چشمِ دل» بپوشد. اگر انسان به خود عادت دهد كه نسبت به آنچه در دستان مردم است بىاعتنا و بىتوقع باشد، عزّت نفس خود را حفظ كرده است. يكى از راههاى كسب محبت مردم، چشم بسته داشتن از داراييهاى آنهاست.[41]
داشتن رابطه درست و متعادل و ديد و بازديد[42]و صله رحم[43]باعث استوارى دوستيها و ايجاد محبت قلبى مىشود زيرا دوست با ديدار دوست، آرامش مىيابد و همين «آرامش»، جاى «غم» فراموش شده را مىگيرد.
نقدِ صحيح، سبب پيشرفت است. هرچه نقصها و عيبها توسط دوست دلسوز، شناخته شود، انسان به سمت كمال، پيش رفته، كاستيهايش جبران مىشود. پس دوست انسان و بهترين آنها كسى است كه عيبها و كاستيها را به انسان بشناساند[44]و در به كمال رسيدن انسان، به او كمك كند.
[1] . دعائم الاسلام، ج 1، ص 71. [2] . علل الشرايع، ج 1، ص 13. [3] . المحاسن، ج 1، ص 263. [4] . مجمع البحرين، ج 1، ص 348. [5] . الكافى، ج 2، ص 430. [6] . همان، ص 500. [7] . غررالحكم، ح 322. [8] . بحارالأنوار، ج 78، ص 39. [9] . الكافى، ج 8، ص 408. [10] . المجازات النبوية، ص 241. [11] . الكافى، ج 2، ص 164. [12] . مكارم الاخلاق، ج 2، ص 375. [13] . الكافى، ج 5، ص 34. [14] . كتاب من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 7. [15] . نهجالبلاغه، حكمت 456. [16] . همان، حكمت 161. [17] . غررالحكم و دررالكلم، ح 1552. [18] . الأمالى، ص 72. [19] . نهجالبلاغه، حكمت 449. [20] . تحفالعقول، ص 278. [21] . مستدرك الوسائل، ج 1، ص 339. [22] . تحف العقول، ص 483. [23] . عيون الحكم و المواعظ، ص 456. [24] . الخصال، ص 216. [25] . سوره مريم، آيه 96. [26] . نوادر الاصول، ج 1، ص 426. [27] . نهجالبلاغه، نامه 53. [28] . غررالحكم و دررالكلم، ح 8842 . [29] . همان، ح 10824. [30] . عيون الحكم والمواعظ، ص 143. [31] . ضرب المثل عربى. [32] . تحفالعقول، ص 409. [33] . شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 296. [34].افتادگىآموز اگر طالب فيضى هرگز نخورد آب، زمينى كه بلند است [35] . كنز العمّال، ح 10280. [36] . مستدرك الوسائل، ج 11، ص 188. [37] . غررالحكم و دررالكلم، ح 4584. [38] . تحف العقول، ص 37. [39] . فردوس الأخبار، ج 4، ص 77. [40] . غررالحكم و دررالكلم، ح 139. [41] . همان، ح 8446 . [42] . الجعفريات، ص 153. [43] . غررالحكم و دررالكلم، ح 5852. [44] . تحف العقول، ص 366.