دامن، دامن حکمت

محمد رضا رنجبر

نسخه متنی -صفحه : 84/ 5
نمايش فراداده

بيم عاقبت

آب جويى، به چالهاى مىرفت، و شايد به چاهى!

پدرم را گفت: اگر راه دريا را پيش مىگرفتى، اينسان تمام، و تباه نمىشدى!

و مرا گفت: نگرانم، و بيمى فراوان دارم، و گاه با خودم گويم، اگر بخت و اقبال من نيز چنين باشد، چه خواهم كرد؟!

و جز تلف، و هلاك چه سرنوشتى؟!

او را گفتم: پدر! چاله چيست؟ و چاه چه؟ و دريا كدام؟

گفت: و دريا «او»ست،

و جز او، هرچه باشد، و هر كه باشد، يا چاه است، و يا چاله!


  • دلش چون موج مىلرزد ز بيم عاقبت دايم بهدريا متصل هركس نگرداندهاست جُويش را

  • بهدريا متصل هركس نگرداندهاست جُويش را بهدريا متصل هركس نگرداندهاست جُويش را