فرهنگ كوثر - شماره 39
محمد خوشنظر
يكى از عباراتى كه درك آن به دقتبيشترى احتياج دارد عبارت«النصيحه لائمهالمسلمين» است. از گوشه و كنار شنيده يا ديدهمىشود كه احيانا در گفتارها و نوشتارها براى بيان ضرورت انتقاداز بزرگان خصوصا رهبرى نظام اسلامى به عبارت فوق تمسك مىشود. واين گونه برداشت مىشود كه «موعظه، راهنمايى و حفظ ائمه مسلميناز خطا برهمه مردم واجب است» ; و اين دستاويزى براى دوست ودشمن شده تا دانسته ياندانسته اعتماد و اطمينان مردم را از خطرهبرى سلب كنند. در اين نوشتار، در پى آن نيستيم كه درستىيانادرستى، ضرورت يا عدم ضرورت، وجوب يا حرمت انتقاد كردن، ارشاد، راهنمايى، پرسش و حتى اعتراض به امام مسلمين را موردبحث و كاوش قرار دهيم بلكه مىخواهيم روشن كنيم كه معناى آننصيحتى كه براى ائمه مسلمين در روايات آمده است هيچ يك از اينامور نيست. گرچه مدعى آن نيستيم كه حق مطلب را ادا كردهايم وتمام معنا را فهميدهايم. بدين جهت پس از آوردن چند نمونه ازرواياتى كه حاوى مفهوم «نصيحت ائمه» است، ضمن اثبات عاميانهو اشتباه بودن اين گونه برداشتها، معناى صحيح عبارت و برداشتخود از مقصود حضرات معصومان عليهم السلام را بيان خواهيم كرد.
در كتاب شريف كافى از امام صادق(ع)چنين روايتشده است: «...ان رسول الله(ص) خطب الناس فى مسجد الخيف فقال: نضر الله عبداسمع مقالتى فوعاها و حفظهاو بلغها من لم يسمعها، فرب حامل فقهغير فقيه و رب حامل فقه الى من هو افقه منه. ثلاث لا يغل عليهنقلبامرء مسلم: اخلاص العمللله والنصيحه لائمهالمسلمين واللزوملجماعتهم فان دعوتهم محيطه من ورائهم، المسلمون اخوه تتكافاءدماوهم ويسعى بذمتهم ادناهم. » [1]
رسول گرامى اسلام در مسجد خيف(در جريان حجهالوداع)براى مردمسخنرانى كرد و ضمن آن فرمود: خداوند شادگرداند بندهاى را كهگفتار مرا بشنود و به ذهن بسپارد و حفظ كند و به هركه نشنيدهبرساند. چه بسا حمل كننده فقه كه خود فقيه نيست و چه بسارساننده فقه به كسى كه فقيهتر از او است. سه چيز است كه دل هيچمسلمانى برآنها خيانت نمىكند: كار را براى خدا خالص كردن ونصيحت [2] براى رهبران مسلمانان و همراهى با جماعت ايشان. چرا كهفراخوانى آنها هركه را پشت ايشان استشامل مىشود. مسلمانان(مومنان)برادرانى هستند كه خونهايشان باهم برابرىمىكند و پيمان پستترينشان مقبوليت عمومى مىيابد.
عباراتى مثل «النصيحه لائمه المسلمين» يا «للائمه» يا«للامام» در روايات متعددى در كتابهايى چون امالى شيخ طوسى، امالى شيخ مفيد، خصال شيخ صدوق، بحارالانوار، كافى و غيره آمدهاست. آنچه در اين مقال بايد مورد توجه قرارگيرد اين است كه اولامقصود از ائمه و امام كيست؟ ثانيا منظور از نصيحت در اين گونهروايات چيست؟
درباره ائمه در همين قسمت از كتاب كافى روايتبعد توضيحمىدهد: مردى قريشى از اهل مكه نقل مىكند كه سفيان ثورى(ازمتصوفه اهل سنت)به او گفت: ما را نزد جعفربن محمد(امامصادق(ع» ببر. مىگويد: با او نزد حضرت رفتيم. ديديم ايشان سوارمركب خود شده(و عازم جايى است) آنگاه سفيان با اصرار، حديثخطبه رسول الله(ص)در مسجد خيف را از زبان حضرت مىشنود ويادداشت مىكند. مرد قريشى مىگويد: در بازگشتبه من گفت: نظرىدر اين ديثبيندازيم. گفتم: به خدا قسم اباعبدالله(ع)چيزى بهگردنت گذاشت كه هرگز از عهدهات بر نمىآيد. گفت: آن چيست؟ گفتم:
همان سه چيز كه دل هيچ مسلمانى به آن خيانت نكند. «اخلاص عملبراى خدا» كه معلوم است «نصيحتبراى ائمه مسلمين» ، اينائمه كه نصيحتشان برما واجب است چه كسانى هستند؟
معاويهبن ابىسفيان، يزيد بن معاويه، مروان بن حكم و هركه نهشهادتش مقبول است و نه پشتسرشان نماز مىتوان خواند؟ و اين كهفرمود: «همراه بودن با جماعتشان» كدام جماعت منظور است؟
مرجئه كه مىگويد: بىنماز و جنايتكار مىتواند ايمان جبرئيل راداشته باشد!؟
قدريه كه مىگويد: خدا اختيار ندارد ولى شيطان اختيار دارد!؟
حروريه كه اميرالمؤمنين را كافر مىداند!؟
جهميه كه معتقد است: ايمان فقط شناختخدا است! [3]
سفيان گفت:... آنها(امام صادق و شيعيان)چه مىگويند؟ گفتم: مىگويند: «ان علىبن ابىطالب(ع)و الله الامام الذى يجب علينانصيحته و لزوم جماعتهم اهلبيته» ; به خدا قسم، علىبن ابىطالبآن امامى است كه نصيحتش برما واجب است و جماعتشان كه همراهىبا ايشان برما واجب است. اهلبيت او است. پس سفيان ثورى نوشتهرا گرفت و پاره كرد و گفت: اين خبر را به كسى نگو!
گرچه اين روايت مقصود از ائمه را صريحا بيان كرده ولى ممكناست گفته شود اين توضيح برداشت راوى است نه امام صادق(ع). اماخوشبختانه روايات توضيح دهنده در اين باره فراوان است. صرف نظراز رواياتى كه بيانگر مصاديق ائمه واجب النصيحه است. قدر مسلمو متيقن اين است كه حتى اگر اختصاص نصيحت ائمه به اهلبيتپيامبر(ص)انكار شود، لااقل شمولش را نمىتوان منكر شد. به بيانديگر نمىتوان گفت كه منظور حضرت از نصيحت ائمه مسلمين فقط غيرمعصومان و بلكه خلفاء جائر بوده است; گرچه اصولا چنين برداشتىاز روايتباتوجه به عبارت «واللزوم لجماعتهم» يعنى همراهىو ملازمت مؤمن از دل و جان با جماعت آن ائمه تجويز حمايت وهمراهى با طواغيت است كه با اصل رسالت آن حضرت منافات دارد.
اما منظور از نصيحت، با توجه به اين كه وجوب نصيحت، شاملائمه معصومين عليهم السلام نيز مىشود اگر نگوييم فقط ايشانمراد هستند. آيا ممكن است كه منظور از نصحيت، پند و اندرز وانتقاد و يا ارائه شيوه مملكت دارى به ايشان باشد، در حالى كهايشان مصداق بارز يا منحصر «راسخون درعلم» هستند و خودحضرت(ص)فرمود: «انى و اهلبيتى مطهرون فلاتسبقوهم فتضلوا ولاتتخلفوا عنهم فتزلوا و لا تخالفوهم فتجهلوا و لا تعلموهم فانهماعلم منكم...» [4]
من واهل بيتم پاكانيم. پس از آنها پيش نيفتيد كه گمراهمىشويد و از ايشان بازنمانيد كه به لغزش در افتيد و مخالفتشاننكنيد كه گرفتار جهالتشويد و چيزى به ايشان نياموزيد كه ايشانداناتر از شماهستند. و در حالى كه آنان كسانى هستند كه تمامعلم كتاب و علم تمام انبياء و رسل گذشته نزد يك يك ايشان است وايشان سرچشمه علمند؟!
پس لازمه اين برداشت از «نصيحت ائمه» نفى علم ايشان برتمامامور و نفى تقدم نظر و تشخيص آنان برتشخيص ديگران و نيز مستلزمنفى عصمت ايشان است. چون انتقاد و موعظه و راهنمايى، در مورداحتمال خطا وخلاف و نا آگاهى به كار مىرود و حال آن كه اهلبيتعليهم السلام قرين و همتاى قرآن هستند كه «لاياءتيه الباطل منبين يديه و لا من خلفه» [5]باطل نه از پيش رويش بدان راه دارد و نه از پس آن.
نكته جالب توجه اين است كه يكى از موارد بيان حديث ثقلين درهمين خطبه مسجد خيف است كه پس از عبارت مذكور در بعضى ازروايات آمده است. [6]و اين خود مويد آن است كه نه تنها منظور ازائمه، اهلبيت عليهم السلام ستبلكه معناى نصحيت نيز آن چيزىنيست كه بسيارى برآن تاكيد دارند.
به راستى اگر نصيحت ائمه به معناى رايج آن برآحاد مردم واجبباشد نتايج عملى آن چه خواهد بود؟ خوب است دقايقى در اين بارهفكر كنيم... به نظر مىرسد كه اولا هر مكلفى لااقل يك بار بايدچنين واجبى را عمل كند تا تكليف خود را انجام داده باشد. حالاگر حدود سى، چهل ميليون نفر بخواهند رهبر را نصيحت كنند يا درزمان حكومت امام زمان(ع) چند ميليارد نفر بخواهند آن حضرت رانصيت كنند(معاذالله) چه وضعى پيش خواهد آمد و چگونه ممكن است؟!
از اين گذشته، آيا رهبر يا امام زمان(ع)به اين نصايح بايدترتيب اثر بدهند يا خير فقط بشنوند؟ اگر بنا باشد به يك يكآنها ترتيب اثر بدهند برفرض امكان در واقع نظر امام و رهبرتابع نظر افراد مردم خواهد بود و جاى امام و ماموم عوض خواهدشد! به هرحال صور گوناگونى را مىتوان فرض كرد كه هيچ كدام ممكنو منطقى نيست.
از سوى ديگر، با اين برداشت از نصيحت آيا مىتوان پذيرفت كسىكه هميشه تابع محض امام خود بوده و هيچ گاه در موضع نصيحت كردناو قرار نگرفته مومنى است كه قلبش براين واجب خيانت كرده است؟
معاذالله! چند مورد سراغ داريم كه على(ع)پيامبر(ص)را نصيحتكرده باشد يا امام حسن و امام حسين عليهما السلام حضرت على راو...!؟ و آيا همه كسانى كه به شيوههاى مختلف مانند انتقاد،اعتراض، پرسش، پند و اندرز و غيره حضرت على(ع)را به اصطلاحنصيحت كردند، به وظيفه ايمانى خود عمل كردند و حق آن حضرت راادا نمودند؟! در اين صورت، بايدگفت دشمنان ائمه و منافقانبيشتر به اين وظيفه عمل كرده و مىكنند و بهتر از دوستان حقائمه را ادا كردهاند!!
اصولا آنچه تاكنون فتنهها به پاكرده و يا موجب فريب بنى آدمگرديده غالبا امورى از اين قبيل تحت عنوان نصيحتيا اعتراض وغيره در مقابل خدا و ائمه بوده كه پرداختن به آن در اين مقالهنمىگنجد. البته بازهم متذكر مىشويم كه منكر اصل مطلب يعنىامكان مشاوره و مناظره و استفسار از امام و منكر آزادى بيان حقو حتى انتقاد سازنده از طرف دوستان و غير دوستان نيستيم، كمااين كه پيامبراكرم(ص)در موارد بسيارى اصحاب خود را به مشورت وارائه نظر دعوت مىفرمود و بعضا نظرات برخى از ايشان رابرمىگزيد. حضرت على(ع)نيز چنين مىكرد و خود ضمن خطبهاى در صفيندر پاسخ مردى ناشناس فرمود: «فلاتكلمونى بما تكلم بهالجبابره... فلاتكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل...» [7]
آن گونه كه باجباران سخن گويند با من سخن نگوييد... پس ازگفتارى بحق يا اظهار نظرى در عدل خوددارى نكنيد.
و امام صادق(ع)فرمود: «احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى[8]محبوبترين برادرانم كسى است كه عيبهاى مرا به من هديه كند.
گرچه ممكن است مانند اين امور را نيز ادعاء دعوت به نصيحتناميد اما نمىتوان هيچ يك از آنها را و اين روش ائمهعليهم السلام درآزادگذاشتن ديگران را از باب وج عليهم السلامب نصيحت ايشاندانست; زيرا نه خود عمل بيانگر انگيزه و هدف آن است و نه ازهيچ جاى اين سيره چنين چيزى به دست مىآيد و نه خود حضرت و نهمعترضين(يا نصيحت كنندگان)به اين وجوب و به اين روايت استنادكردهاند. مگر آنجا كه كسى مثل مامون جاى امام مسلمين را گرفتهباشد و ناصح كسى مثل امام رضا(ع)باشد كه روايت آن خواهد آمد.
برداشت ما اين است كه اين سيره و عملكرد ائمه عليهم السلام درهريك از آن موارد وجه خاص خود را دارد. مثل تشجيع و واداشتنمردم به امر به معروف و نهى از منكر، كشاندن مردم به صحنههاىسياسى، اجتماعى و فرهنگى و سوق دادن مردم از بىتوجهى، ناآگاهىو غفلتبه توجه و آگاهى و هشيارى و... كه همه اينها لازمه هدايتو ايمان پايدار جامعه و افراد است و هيچ يك از باب نياز ائمهعليهم السلام به نصيحت نيست. معاذالله كه ائمه عليهم السلامنيازى به نصيحتبا اين معنى رعيت داشته باشند.
بله، اگر منظور از ائمه مسلمين را امثال معاويه، عثمان، عمرو ابوبكر بدانيم نصيحتشان به معناى موعظه و ارشاد و ارائه شيوهمملكتدارى است اما به هيچ وجه نمىتوان چنين عموميتى در معناىائمه مسلمين قائل شد. چرا كه خدا و پيامبر هركسى را اماممسلمين نمىدانند و امامت مسلمين تنها به جعل و نصب الهى و ابلاغنبوى ثابت مىشود. زيرا خدا بهتر مىداند كه رسالتش را كجا قراردهد.(الله اعلم حيثيجعل رسالته)[9]; زيرا خدا بهتر مىداند كهرسالتش را كجا قرار دهد. و دليلى برنصب هيچ يك از ايشان وجودندارد.
وانگهى آن قدر روايات نصيحت اهلبيتنبى صلوات الله عليهمفراوان است و آن قدر روشن است كه شكى در تطبيق آن باائمهطاهرين عليهم السلام باقى نمىماند. از جمله در وسائل الشيعهو چند كتاب روايى ديگر آمده است كه پيامبراكرم(ص)فرمود: «مناسبغ وضوءه و احسن صلاته و ادى زكاه ماله وكف غضبه و سجن لسانهواستغفر لذنبه و ادى النصيحه لاهلبيت نبيه فقد استكمل حقائقالايمان و ابواب الجنه مفتحهله» [10]هركه وضوى خود را كامل و نمازش را نيكو كند، زكات مالش رابپردازد، خشم خود را نگاه دارد، زبانش را زندان كند، براىگناهش آمرزش طلبد و نصيحت اهلبيت پيامبرش را ادا نمايد، حقايقايمان راتكميل كرده ودرهاى بهشتبراى او گشوده است.
و نيز فرمود: «الدين نصيحه قيل لمن يا رسول الله قال: لله ولرسوله و لائمهالدين و لجماعهالمسلمين» [11]
دين نصيحت استبراى خدا و رسولش و براى رهبران دين و جماعتمسلمانان.
دين در لغتبه معناى اطاعت است. لذا خداوند فرمود: «انالدين عندالله الاسلام»[12]; دين در نزد خدا اسلام است. و اسلام يعنىتسليم بودن. جماعت مسلمانان همان جماعت اهل حق است اگرچه ك مباشند. [13]و اگر چه ده نفر باشند. هسته مركزى جماعت مسلمين نيزكسى جز اهلبيت عليهم السلام نيست. با توجه به اين معانى، منظوراز نصيحتبراى خدا و رسول و ائمه دين تا حدودى روشن مىشود. درروايت ديگرى مىفرمايد: «من يضمن لى خمسا اضمن له الجنه قيل وماهى يا رسول الله قال: النصيحهلله عزوجل و النصيحه لرسوله والنصيحه لكتاب الله و النصيحه لدين الله و النصيحهلجماعه المسلمين» [14]
هركه پنج چيز را براى من ضمانت كند من بهشت را براى او ضمانتمىكنم. عرض شد: آنها چيست؟
فرمود: نصيحتخدا، نصيحت فرستادهاش، نصيحت كتاب خدا، نصيحتدين خدا و نصيحت جماعت مسلمانان.
اميرالمؤمنين(ع)در خطبهاى در صفين مىفرمايد: «من واجب حقوقالله عزوجل على العباد النصيحهله بمبلغ جهدهم... » [15]
از حقوق واجب خدا بربندگان نصيحت او استبه اندازه توانشان.
امام صادق(ع)مىفرمايد: «المؤمن له قوه فى دين... و طاعهللهفىنصيحه....» [16]
مؤمن نيرويى در دين... و طاعتى براى خدا در نصيحت دارد.
به بيان ديگر نيروى مؤمن در دين است و اطاعتش از خدا درنصيحت.
همچنين در پاسخ مفضل مىنويسد: «اما بعد فانى اوصيك و نفسىبتقوى الله فان من التقوى الطاعه و الورع و التواضع لله والطماءنينه و الاجتهاد و الاخذبامره و النصيحه لرسله و المسارعهفى مرضاته...» [17]
تو را و خودم را به تقواى خدا سفارش مىكنم كه از جمله تقوا،اطاعت، ورع، فروتنى براى خدا، آرامش، تلاش، تمسك به امر او،نصيحت پيامبرانش و شتاب در موجبات خشنودى او است.
در برخى از زيارتها نيز مىخوانيم:
«اشهد انك... نصحتالله و لرسوله مجتهدا...» [18]گواهى مىدهيم كه تو... براى خدا و رسولش با تلاش و كوشش ناصحبودى.
و در زيارت قبر ابىالفضل العباس(ع)مىخوانيم:
اشهد لك بالتسليم و التصديق و الوفاء و النصيحه لخلفالنبى(ص)المرسل...» [19]
شهادت مىدهم كه تو در مقام تسليم و تصديق و وفاء و نصيحتبراى جانشين پيامبر(ص)مرسل بودى.
متاسفانه فرصتى براى شرح اين روايات نيست، گرچه به قدر كافىروشن است كه درهيچ يك از اين قبيل موارد كه بسيارهم وارد شدهنمىتوان نصيحت را به معناى موعظه، ارشاد، راهنمايى يا انتقادو معانى ديگر كه رايج است معنا كرد. چنان كه در دعا براى امامزمان(ع)چنين معنايى ممكن نيست كه مىخوانيم:
«... وامنن علينا بمتابعته واجعلنا فى حزبه القوامين بامره،الصابرين معه، الطالبين رضاك بمناصحته.»[20]... برما به پيروى از او منت گذار و ما را در حزب او كهبرپاكنندگان امر او، ااستقامت كنند با او و جويندگان رضاى توبه وسيله مناصحه با اويند. قرار ده.
ممكن استبه ذهن خطور كند كه در تمام موارد نصيحتبراى خدا ورسول، منظور نصيحت مردم است. يعنى مردم را به دين خدا و اطاعترسول ارشاد كردن... اما بر فرض قبول، همين معنا را بايد درمورد نصيحتبراى ائمه مسلمين نيز پذيرفت كه يعنى مردم را بهاطاعت و پيروى از ائمه و رهبران مسلمانان ارشاد كردن، ولىبسيار واضح است كه اين معنا خيلى تكلف دارد. چرا كه با اينمعنا بايد در تمام موارد، نصيحتشونده(مردم)را در تقدير گرفت.
چون حتى در يك مورد هم نصيحتشونده و ذى نفع در نصيحتباهم ذكرنشده است. آنهم اگر منصوح و منصوح له در ادبيات عرب دو چيزمختلف باشد كه البته چنين نيست. يعنى مفعول نصيحت گاهى بدون لامو گاهى با لام به كار مىرود و در هر صورت معنا يكى است.
علاوه براين كه در موارد بسيارى نه محذوف مىتوان در تقديرگرفت و نه معناى ارشاد و نصيحت كردن درست است. مثل باب توبه كهگفته مىشود توبه نصوح و در دعايى مىخوانيم:
«اللهم انى اسئلك توفيق اهل الهدى و اعمال اهل التقوى ومناصحهاهل التوبه. »يعنى خدايا... مناصحهاى كه اهل توبه با تو دارند مىخواهم.
لذا در ادامه مىگوييم «... وحتى اناصحك فى التوبه خوفا لك وحتى اخلص لك فى النصيحه حبا لك...» [21]تا از ترس تو در توبه باتو خلوص ورزم و به عشق تو در نصيحتخالص گردم.
و پيامبر(ص)فرموده: «علامه التائب فاربعه: النصيحه لله فىعمله...» [22]كه معناى آن بسيار نزديك استبه «الاخلاص لله فىعمله» يا «اخلاص العمل لله» كه در حديث مسجد خيف آمد.
تا اينجا دو مطلب به خوبى مشخص شد: يكى اين كه در روايات«النصيحه لائمهالمسلمين» منظور از ائمه، فقط عادل از جانبخداوند متعال خصوصا اهلبيت عليهم السلام است. و دوم اين كهمنظور از نصيحت در اين موارد، موعظه، ارشاد و امثال آن نيست.
حال ببينيم برداشتخودمان از نصيحت ائمه چيست؟
گفته شد در اين سالهاى اخير براى وجوب نصيحت ائمه به رواياتىبا اين مضمون استناد مىشود. ولى ابتدا بايد پاسخ دو سؤال روشنگردد:
1- مقصود از ائمه واجب النصيحه كيست؟
2- منظور از نصيحت ائمه چيست؟
در پاسخ به سؤال اول به مطالب زير اشاره شد:
1- روايت كافى در باب نصيحت ائمه مقصود از ايشان را توضيحداده است.
2- قدر مسلم اين است كه ائمه مسلمين شامل ائمه معصوم عليهم السلام نيز مىشود.
3- ائمه جائر يعنى آنان كه غاصبانه بر مسلمين حكومت كنند از نظر خدا و رسول ائمه مسلمين نيستند.
4- اگر منظور، ائمه ناحق باشد دستور همراهى آنها با رسالت پيامبر (ص) منافات دارد.
5- روايات بسيارى نيز نقل شد كه مؤيد آنند كه مقصود از ائمه مسلمين، اهل بيت عليهم السلام است.
و اما پاسخ سؤال دوم، با توجه به اين نظر به دلايل زير معناى نصيحت ائمه را نمىتوان ارشاد، راهنمايى و ارائه شيوه مملكتدارى دانست:
1- لازمه آن معنا نفى علم، عصمت و تقدم ايشان در تمام امور است.
2- تحقق آن معنا آن هم از هر مؤمن مكلف نه عقلايى است و نه عرفا ممكن است.
3- هيچ يك از اصحاب متعهد و راستين پيامبر و ائمه به آن معنا از نصيحت عمل نكرده است.
4- استقبال پيامبر و ائمه عليهم السلام از نظر ديگران دليل بر وجوب نصيحت اشيان نيست و علل ديگرى دارد.
5- نصيحت در روايات مشابهى به كار رفته است كه نمىتواند به معناى ارشاد و راهنمايى باشد.
[1] - اصول كافى با ترجمه، ج 2، ص 258 [2] - تا روشن شدن مفهوم نصيحت از ترجمه آن صرف نظر مىكنيم [3] همه اين گروهها بر اثر اختلاف در مساله جانشينى پيامبر(ص) به وجود آمدند. - مرجئه عنوان گروههايى است كه در توده ناآگاه مردم از ناكثين( پيمان شكنان) به وجود آمدند و معتقد بودند كه امامتبه راى مردم محقق مىشود و حتى گناه كبيره به امامت او لطمه نمىزند و فقط ايمان براى مسلمان كافى است. - قدريه به كسانى گفته مىشود كه افعال خداوند و انسانها را محكوم تقدير مىدانستند تا بدين وسيله اعمال غاصبين خلافت را توجيه كنند. - حروريه بقاياى خوارج نهروان يا مارقين بودند كه در روستاى حرورا در خارج كوفه با امير المؤمنين(ع) جنگيدند و آن حضرت را كافر مىدانستند و معتقد بودند كه امامت مختص كسى نيست و با بيعتحداقل دو نفر محقق مىشود. - جهميه گروهى از مرجئه در خراسان و از ياران جهم بن صفوان در زمان امام صادق(ع) بودند و مىگفتند: ايمان چيزى غير از شناختخدا نيست و عمل مهم نيست.(ر.ك: فرق الشيعه، نوبختى.) [4] بحار الانوار، ج 23، ص 130، روايت 62. [5] - فصلت، آيه 42. [6] بحار الانوار، ج 37، ص 113، روايت 6. [7] - روضه كافى، ص 201، روايت 550. [8] اصول كافى با ترجمه، ج 4، ص 452، روايت 5. [9] انعام، آيه 124. [10] - وسايل الشيعه، ج 1، ص 342، و 487، من لا يحضر الفقيه، ج 4، ص 359، بحار الانوار، ج 77، ص 46 روايت 3 . [11] وسايل الشيعه ج 11 ص595 وج 16 ص 382 روايت 21823 [12] .- آل عمران، آيه 19. 13بحارالانوار ج 27 ص 67 0 [14] خصال صدوق، ص 294 [15] -. نهج البلاغه فيض الاسلام، خ 207 و كافى ج 8، ص 352 روايت 550 [16] كافى، ج 2، ص 231، روايت 4 [17] بحار الانوار، ج 24، ص 286، روايت 1. [18] تهذيب، ج 6، ص 59، باب 16 [19] - بحار الانوار، ج 101، ص 277، روايت 1. [20] - مفاتيح الجنان. [21] - بحار الانوار، ج 91، ص 198، روايت 3. [22] - تحف العقول با ترجمه، ص 20.