فرهنگ نصیحت (1)

محمد خوش ‏نظر

نسخه متنی
نمايش فراداده

فرهنگ نصيحت (1)

فرهنگ كوثر - شماره 39

محمد خوش‏نظر

چگونه مفاهيم دينى وارونه تفسير مى‏شود؟

يكى از عباراتى كه درك آن به دقت‏بيشترى احتياج دارد عبارت‏«النصيحه لائمه‏المسلمين‏» است. از گوشه و كنار شنيده يا ديده‏مى‏شود كه احيانا در گفتارها و نوشتارها براى بيان ضرورت انتقاداز بزرگان خصوصا رهبرى نظام اسلامى به عبارت فوق تمسك مى‏شود. واين گونه برداشت مى‏شود كه «موعظه، راهنمايى و حفظ ائمه مسلمين‏از خطا برهمه مردم واجب است‏» ; و اين دستاويزى براى دوست ودشمن شده تا دانسته ياندانسته اعتماد و اطمينان مردم را از خطرهبرى سلب كنند. در اين نوشتار، در پى آن نيستيم كه درستى‏يانادرستى، ضرورت يا عدم ضرورت، وجوب يا حرمت انتقاد كردن، ارشاد، راهنمايى، پرسش و حتى اعتراض به امام مسلمين را موردبحث و كاوش قرار دهيم بلكه مى‏خواهيم روشن كنيم كه معناى آن‏نصيحتى كه براى ائمه مسلمين در روايات آمده است هيچ يك از اين‏امور نيست. گرچه مدعى آن نيستيم كه حق مطلب را ادا كرده‏ايم وتمام معنا را فهميده‏ايم. بدين جهت پس از آوردن چند نمونه ازرواياتى كه حاوى مفهوم «نصيحت ائمه‏» است، ضمن اثبات عاميانه‏و اشتباه بودن اين گونه برداشتها، معناى صحيح عبارت و برداشت‏خود از مقصود حضرات معصومان عليهم السلام را بيان خواهيم كرد.

در كتاب شريف كافى از امام صادق(ع)چنين روايت‏شده است: «...ان رسول الله(ص) خطب الناس فى مسجد الخيف فقال: نضر الله عبداسمع مقالتى فوعاها و حفظهاو بلغها من لم يسمعها، فرب حامل فقه‏غير فقيه و رب حامل فقه الى من هو افقه منه. ثلاث لا يغل عليهن‏قلب‏امرء مسلم: اخلاص العمل‏لله والنصيحه لائمه‏المسلمين واللزوم‏لجماعتهم فان دعوتهم محيطه من ورائهم، المسلمون اخوه تتكافاءدماوهم ويسعى بذمتهم ادناهم. » [1]

رسول گرامى اسلام در مسجد خيف(در جريان حجه‏الوداع)براى مردم‏سخنرانى كرد و ضمن آن فرمود: خداوند شادگرداند بنده‏اى را كه‏گفتار مرا بشنود و به ذهن بسپارد و حفظ كند و به هركه نشنيده‏برساند. چه بسا حمل كننده فقه كه خود فقيه نيست و چه بسارساننده فقه به كسى كه فقيه‏تر از او است. سه چيز است كه دل هيچ‏مسلمانى برآنها خيانت نمى‏كند: كار را براى خدا خالص كردن ونصيحت [2] براى رهبران مسلمانان و همراهى با جماعت ايشان. چرا كه‏فراخوانى آنها هركه را پشت ايشان است‏شامل مى‏شود. مسلمانان(مومنان)برادرانى هستند كه خونهايشان باهم برابرى‏مى‏كند و پيمان پست‏ترينشان مقبوليت عمومى مى‏يابد.

عباراتى مثل «النصيحه لائمه المسلمين‏» يا «للائمه‏» يا«للامام‏» در روايات متعددى در كتابهايى چون امالى شيخ طوسى، امالى شيخ مفيد، خصال شيخ صدوق، بحارالانوار، كافى و غيره آمده‏است. آنچه در اين مقال بايد مورد توجه قرارگيرد اين است كه اولامقصود از ائمه و امام كيست؟ ثانيا منظور از نصيحت در اين گونه‏روايات چيست؟

درباره ائمه در همين قسمت از كتاب كافى روايت‏بعد توضيح‏مى‏دهد: مردى قريشى از اهل مكه نقل مى‏كند كه سفيان ثورى(ازمتصوفه اهل سنت)به او گفت: ما را نزد جعفربن محمد(امام‏صادق(ع‏» ببر. مى‏گويد: با او نزد حضرت رفتيم. ديديم ايشان سوارمركب خود شده(و عازم جايى است) آنگاه سفيان با اصرار، حديث‏خطبه رسول الله(ص)در مسجد خيف را از زبان حضرت مى‏شنود ويادداشت مى‏كند. مرد قريشى مى‏گويد: در بازگشت‏به من گفت: نظرى‏در اين ديث‏بيندازيم. گفتم: به خدا قسم اباعبدالله(ع)چيزى به‏گردنت گذاشت كه هرگز از عهده‏ات بر نمى‏آيد. گفت: آن چيست؟ گفتم:

همان سه چيز كه دل هيچ مسلمانى به آن خيانت نكند. «اخلاص عمل‏براى خدا» كه معلوم است «نصيحت‏براى ائمه مسلمين‏» ، اين‏ائمه كه نصيحتشان برما واجب است چه كسانى هستند؟

معاويه‏بن ابى‏سفيان، يزيد بن معاويه، مروان بن حكم و هركه نه‏شهادتش مقبول است و نه پشت‏سرشان نماز مى‏توان خواند؟ و اين كه‏فرمود: «همراه بودن با جماعتشان‏» كدام جماعت منظور است؟

مرجئه كه مى‏گويد: بى‏نماز و جنايتكار مى‏تواند ايمان جبرئيل راداشته باشد!؟

قدريه كه مى‏گويد: خدا اختيار ندارد ولى شيطان اختيار دارد!؟

حروريه كه اميرالمؤمنين را كافر مى‏داند!؟

جهميه كه معتقد است: ايمان فقط شناخت‏خدا است! [3]

سفيان گفت:... آنها(امام صادق و شيعيان)چه مى‏گويند؟ گفتم: مى‏گويند: «ان على‏بن ابى‏طالب(ع)و الله الامام الذى يجب علينانصيحته و لزوم جماعتهم اهل‏بيته‏» ; به خدا قسم، على‏بن ابى‏طالب‏آن امامى است كه نصيحتش برما واجب است و جماعتشان كه همراهى‏با ايشان برما واجب است. اهل‏بيت او است. پس سفيان ثورى نوشته‏را گرفت و پاره كرد و گفت: اين خبر را به كسى نگو!

گرچه اين روايت مقصود از ائمه را صريحا بيان كرده ولى ممكن‏است گفته شود اين توضيح برداشت راوى است نه امام صادق(ع). اماخوشبختانه روايات توضيح دهنده در اين باره فراوان است. صرف نظراز رواياتى كه بيانگر مصاديق ائمه واجب النصيحه است. قدر مسلم‏و متيقن اين است كه حتى اگر اختصاص نصيحت ائمه به اهل‏بيت‏پيامبر(ص)انكار شود، لااقل شمولش را نمى‏توان منكر شد. به بيان‏ديگر نمى‏توان گفت كه منظور حضرت از نصيحت ائمه مسلمين فقط غيرمعصومان و بلكه خلفاء جائر بوده است; گرچه اصولا چنين برداشتى‏از روايت‏باتوجه به عبارت «واللزوم لجماعتهم‏» يعنى همراهى‏و ملازمت مؤمن از دل و جان با جماعت آن ائمه تجويز حمايت وهمراهى با طواغيت است كه با اصل رسالت آن حضرت منافات دارد.

اما منظور از نصيحت، با توجه به اين كه وجوب نصيحت، شامل‏ائمه معصومين عليهم السلام نيز مى‏شود اگر نگوييم فقط ايشان‏مراد هستند. آيا ممكن است كه منظور از نصحيت، پند و اندرز وانتقاد و يا ارائه شيوه مملكت دارى به ايشان باشد، در حالى كه‏ايشان مصداق بارز يا منحصر «راسخون درعلم‏» هستند و خودحضرت(ص)فرمود: «انى و اهل‏بيتى مطهرون فلاتسبقوهم فتضلوا ولاتتخلفوا عنهم فتزلوا و لا تخالفوهم فتجهلوا و لا تعلموهم فانهم‏اعلم منكم...» [4]

من واهل بيتم پاكانيم. پس از آنها پيش نيفتيد كه گمراه‏مى‏شويد و از ايشان بازنمانيد كه به لغزش در افتيد و مخالفتشان‏نكنيد كه گرفتار جهالت‏شويد و چيزى به ايشان نياموزيد كه ايشان‏داناتر از شماهستند. و در حالى كه آنان كسانى هستند كه تمام‏علم كتاب و علم تمام انبياء و رسل گذشته نزد يك يك ايشان است وايشان سرچشمه علمند؟!

پس لازمه اين برداشت از «نصيحت ائمه‏» نفى علم ايشان برتمام‏امور و نفى تقدم نظر و تشخيص آنان برتشخيص ديگران و نيز مستلزم‏نفى عصمت ايشان است. چون انتقاد و موعظه و راهنمايى، در مورداحتمال خطا وخلاف و نا آگاهى به كار مى‏رود و حال آن كه اهل‏بيت‏عليهم السلام قرين و همتاى قرآن هستند كه «لاياءتيه الباطل من‏بين يديه و لا من خلفه‏» [5]باطل نه از پيش رويش بدان راه دارد و نه از پس آن.

نكته جالب توجه اين است كه يكى از موارد بيان حديث ثقلين درهمين خطبه مسجد خيف است كه پس از عبارت مذكور در بعضى ازروايات آمده است. [6]و اين خود مويد آن است كه نه تنها منظور ازائمه، اهل‏بيت عليهم السلام ست‏بلكه معناى نصحيت نيز آن چيزى‏نيست كه بسيارى برآن تاكيد دارند.

به راستى اگر نصيحت ائمه به معناى رايج آن برآحاد مردم واجب‏باشد نتايج عملى آن چه خواهد بود؟ خوب است دقايقى در اين باره‏فكر كنيم... به نظر مى‏رسد كه اولا هر مكلفى لااقل يك بار بايدچنين واجبى را عمل كند تا تكليف خود را انجام داده باشد. حال‏اگر حدود سى، چهل ميليون نفر بخواهند رهبر را نصيحت كنند يا درزمان حكومت امام زمان(ع) چند ميليارد نفر بخواهند آن حضرت رانصيت كنند(معاذالله) چه وضعى پيش خواهد آمد و چگونه ممكن است؟!

از اين گذشته، آيا رهبر يا امام زمان(ع)به اين نصايح بايدترتيب اثر بدهند يا خير فقط بشنوند؟ اگر بنا باشد به يك يك‏آنها ترتيب اثر بدهند برفرض امكان در واقع نظر امام و رهبرتابع نظر افراد مردم خواهد بود و جاى امام و ماموم عوض خواهدشد! به هرحال صور گوناگونى را مى‏توان فرض كرد كه هيچ كدام ممكن‏و منطقى نيست.

از سوى ديگر، با اين برداشت از نصيحت آيا مى‏توان پذيرفت كسى‏كه هميشه تابع محض امام خود بوده و هيچ گاه در موضع نصيحت كردن‏او قرار نگرفته مومنى است كه قلبش براين واجب خيانت كرده است؟

معاذالله! چند مورد سراغ داريم كه على(ع)پيامبر(ص)را نصيحت‏كرده باشد يا امام حسن و امام حسين عليهما السلام حضرت على راو...!؟ و آيا همه كسانى كه به شيوه‏هاى مختلف مانند انتقاد،اعتراض، پرسش، پند و اندرز و غيره حضرت على(ع)را به اصطلاح‏نصيحت كردند، به وظيفه ايمانى خود عمل كردند و حق آن حضرت راادا نمودند؟! در اين صورت، بايدگفت دشمنان ائمه و منافقان‏بيشتر به اين وظيفه عمل كرده و مى‏كنند و بهتر از دوستان حق‏ائمه را ادا كرده‏اند!!

اصولا آنچه تاكنون فتنه‏ها به پاكرده و يا موجب فريب بنى آدم‏گرديده غالبا امورى از اين قبيل تحت عنوان نصيحت‏يا اعتراض وغيره در مقابل خدا و ائمه بوده كه پرداختن به آن در اين مقاله‏نمى‏گنجد. البته بازهم متذكر مى‏شويم كه منكر اصل مطلب يعنى‏امكان مشاوره و مناظره و استفسار از امام و منكر آزادى بيان حق‏و حتى انتقاد سازنده از طرف دوستان و غير دوستان نيستيم، كمااين كه پيامبراكرم(ص)در موارد بسيارى اصحاب خود را به مشورت وارائه نظر دعوت مى‏فرمود و بعضا نظرات برخى از ايشان رابرمى‏گزيد. حضرت على(ع)نيز چنين مى‏كرد و خود ضمن خطبه‏اى در صفين‏در پاسخ مردى ناشناس فرمود: «فلاتكلمونى بما تكلم به‏الجبابره... فلاتكفوا عن مقاله بحق او مشوره بعدل...» [7]

آن گونه كه باجباران سخن گويند با من سخن نگوييد... پس ازگفتارى بحق يا اظهار نظرى در عدل خوددارى نكنيد.

و امام صادق(ع)فرمود: «احب اخوانى الى من اهدى الى عيوبى[8]محبوب‏ترين برادرانم كسى است كه عيبهاى مرا به من هديه كند.

گرچه ممكن است مانند اين امور را نيز ادعاء دعوت به نصيحت‏ناميد اما نمى‏توان هيچ يك از آنها را و اين روش ائمه‏عليهم السلام درآزادگذاشتن ديگران را از باب وج عليهم السلام‏ب نصيحت ايشان‏دانست; زيرا نه خود عمل بيانگر انگيزه و هدف آن است و نه ازهيچ جاى اين سيره چنين چيزى به دست مى‏آيد و نه خود حضرت و نه‏معترضين(يا نصيحت كنندگان)به اين وجوب و به اين روايت استنادكرده‏اند. مگر آنجا كه كسى مثل مامون جاى امام مسلمين را گرفته‏باشد و ناصح كسى مثل امام رضا(ع)باشد كه روايت آن خواهد آمد.

برداشت ما اين است كه اين سيره و عملكرد ائمه عليهم السلام درهريك از آن موارد وجه خاص خود را دارد. مثل تشجيع و واداشتن‏مردم به امر به معروف و نهى از منكر، كشاندن مردم به صحنه‏هاى‏سياسى، اجتماعى و فرهنگى و سوق دادن مردم از بى‏توجهى، ناآگاهى‏و غفلت‏به توجه و آگاهى و هشيارى و... كه همه اينها لازمه هدايت‏و ايمان پايدار جامعه و افراد است و هيچ يك از باب نياز ائمه‏عليهم السلام به نصيحت نيست. معاذالله كه ائمه عليهم السلام‏نيازى به نصيحت‏با اين معنى رعيت داشته باشند.

بله، اگر منظور از ائمه مسلمين را امثال معاويه، عثمان، عمرو ابوبكر بدانيم نصيحتشان به معناى موعظه و ارشاد و ارائه شيوه‏مملكت‏دارى است اما به هيچ وجه نمى‏توان چنين عموميتى در معناى‏ائمه مسلمين قائل شد. چرا كه خدا و پيامبر هركسى را امام‏مسلمين نمى‏دانند و امامت مسلمين تنها به جعل و نصب الهى و ابلاغ‏نبوى ثابت مى‏شود. زيرا خدا بهتر مى‏داند كه رسالتش را كجا قراردهد.(الله اعلم حيث‏يجعل رسالته)[9]; زيرا خدا بهتر مى‏داند كه‏رسالتش را كجا قرار دهد. و دليلى برنصب هيچ يك از ايشان وجودندارد.

وانگهى آن قدر روايات نصيحت اهل‏بيت‏نبى صلوات الله عليهم‏فراوان است و آن قدر روشن است كه شكى در تطبيق آن باائمه‏طاهرين عليهم السلام باقى نمى‏ماند. از جمله در وسائل الشيعه‏و چند كتاب روايى ديگر آمده است كه پيامبراكرم(ص)فرمود: «من‏اسبغ وضوءه و احسن صلاته و ادى زكاه ماله وكف غضبه و سجن لسانه‏واستغفر لذنبه و ادى النصيحه لاهل‏بيت نبيه فقد استكمل حقائق‏الايمان و ابواب الجنه مفتحه‏له‏» [10]هركه وضوى خود را كامل و نمازش را نيكو كند، زكات مالش رابپردازد، خشم خود را نگاه دارد، زبانش را زندان كند، براى‏گناهش آمرزش طلبد و نصيحت اهل‏بيت پيامبرش را ادا نمايد، حقايق‏ايمان راتكميل كرده ودرهاى بهشت‏براى او گشوده است.

و نيز فرمود: «الدين نصيحه قيل لمن يا رسول الله قال: لله ولرسوله و لائمه‏الدين و لجماعه‏المسلمين‏» [11]

دين نصيحت است‏براى خدا و رسولش و براى رهبران دين و جماعت‏مسلمانان.

دين در لغت‏به معناى اطاعت است. لذا خداوند فرمود: «ان‏الدين عندالله الاسلام‏»[12]; دين در نزد خدا اسلام است. و اسلام يعنى‏تسليم بودن. جماعت مسلمانان همان جماعت اهل حق است اگرچه ك م‏باشند. [13]و اگر چه ده نفر باشند. هسته مركزى جماعت مسلمين نيزكسى جز اهل‏بيت عليهم السلام نيست. با توجه به اين معانى، منظوراز نصيحت‏براى خدا و رسول و ائمه دين تا حدودى روشن مى‏شود. درروايت ديگرى مى‏فرمايد: «من يضمن لى خمسا اضمن له الجنه قيل وماهى يا رسول الله قال: النصيحه‏لله عزوجل و النصيحه لرسوله والنصيحه لكتاب الله و النصيحه لدين الله و النصيحه‏لجماعه المسلمين‏» [14]

هركه پنج چيز را براى من ضمانت كند من بهشت را براى او ضمانت‏مى‏كنم. عرض شد: آنها چيست؟

فرمود: نصيحت‏خدا، نصيحت فرستاده‏اش، نصيحت كتاب خدا، نصيحت‏دين خدا و نصيحت جماعت مسلمانان.

اميرالمؤمنين(ع)در خطبه‏اى در صفين مى‏فرمايد: «من واجب حقوق‏الله عزوجل على العباد النصيحه‏له بمبلغ جهدهم... » [15]

از حقوق واجب خدا بربندگان نصيحت او است‏به اندازه توانشان.

امام صادق(ع)مى‏فرمايد: «المؤمن له قوه فى دين... و طاعه‏لله‏فى‏نصيحه....» [16]

مؤمن نيرويى در دين... و طاعتى براى خدا در نصيحت دارد.

به بيان ديگر نيروى مؤمن در دين است و اطاعتش از خدا درنصيحت.

همچنين در پاسخ مفضل مى‏نويسد: «اما بعد فانى اوصيك و نفسى‏بتقوى الله فان من التقوى الطاعه و الورع و التواضع لله والطماءنينه و الاجتهاد و الاخذبامره و النصيحه لرسله و المسارعه‏فى مرضاته...» [17]

تو را و خودم را به تقواى خدا سفارش مى‏كنم كه از جمله تقوا،اطاعت، ورع، فروتنى براى خدا، آرامش، تلاش، تمسك به امر او،نصيحت پيامبرانش و شتاب در موجبات خشنودى او است.

در برخى از زيارتها نيز مى‏خوانيم:

«اشهد انك... نصحت‏الله و لرسوله مجتهدا...» [18]گواهى مى‏دهيم كه تو... براى خدا و رسولش با تلاش و كوشش ناصح‏بودى.

و در زيارت قبر ابى‏الفضل العباس(ع)مى‏خوانيم:

اشهد لك بالتسليم و التصديق و الوفاء و النصيحه لخلف‏النبى(ص)المرسل...» [19]

شهادت مى‏دهم كه تو در مقام تسليم و تصديق و وفاء و نصيحت‏براى جانشين پيامبر(ص)مرسل بودى.

متاسفانه فرصتى براى شرح اين روايات نيست، گرچه به قدر كافى‏روشن است كه درهيچ يك از اين قبيل موارد كه بسيارهم وارد شده‏نمى‏توان نصيحت را به معناى موعظه، ارشاد، راهنمايى يا انتقادو معانى ديگر كه رايج است معنا كرد. چنان كه در دعا براى امام‏زمان(ع)چنين معنايى ممكن نيست كه مى‏خوانيم:

«... وامنن علينا بمتابعته واجعلنا فى حزبه القوامين بامره،الصابرين معه، الطالبين رضاك بمناصحته.»[20]... برما به پيروى از او منت گذار و ما را در حزب او كه‏برپاكنندگان امر او، ااستقامت كنند با او و جويندگان رضاى توبه وسيله مناصحه با اويند. قرار ده.

ممكن است‏به ذهن خطور كند كه در تمام موارد نصيحت‏براى خدا ورسول، منظور نصيحت مردم است. يعنى مردم را به دين خدا و اطاعت‏رسول ارشاد كردن... اما بر فرض قبول، همين معنا را بايد درمورد نصيحت‏براى ائمه مسلمين نيز پذيرفت كه يعنى مردم را به‏اطاعت و پيروى از ائمه و رهبران مسلمانان ارشاد كردن، ولى‏بسيار واضح است كه اين معنا خيلى تكلف دارد. چرا كه با اين‏معنا بايد در تمام موارد، نصيحت‏شونده(مردم)را در تقدير گرفت.

چون حتى در يك مورد هم نصيحت‏شونده و ذى نفع در نصيحت‏باهم ذكرنشده است. آن‏هم اگر منصوح و منصوح له در ادبيات عرب دو چيزمختلف باشد كه البته چنين نيست. يعنى مفعول نصيحت گاهى بدون لام‏و گاهى با لام به كار مى‏رود و در هر صورت معنا يكى است.

علاوه براين كه در موارد بسيارى نه محذوف مى‏توان در تقديرگرفت و نه معناى ارشاد و نصيحت كردن درست است. مثل باب توبه كه‏گفته مى‏شود توبه نصوح و در دعايى مى‏خوانيم:

«اللهم انى اسئلك توفيق اهل الهدى و اعمال اهل التقوى ومناصحه‏اهل التوبه. »يعنى خدايا... مناصحه‏اى كه اهل توبه با تو دارند مى‏خواهم.

لذا در ادامه مى‏گوييم «... وحتى اناصحك فى التوبه خوفا لك وحتى اخلص لك فى النصيحه حبا لك...» [21]تا از ترس تو در توبه باتو خلوص ورزم و به عشق تو در نصيحت‏خالص گردم.

و پيامبر(ص)فرموده: «علامه التائب فاربعه: النصيحه لله فى‏عمله...» [22]كه معناى آن بسيار نزديك است‏به «الاخلاص لله فى‏عمله‏» يا «اخلاص العمل لله‏» كه در حديث مسجد خيف آمد.

تا اينجا دو مطلب به خوبى مشخص شد: يكى اين كه در روايات‏«النصيحه لائمه‏المسلمين‏» منظور از ائمه، فقط عادل از جانب‏خداوند متعال خصوصا اهل‏بيت عليهم السلام است. و دوم اين كه‏منظور از نصيحت در اين موارد، موعظه، ارشاد و امثال آن نيست.

حال ببينيم برداشت‏خودمان از نصيحت ائمه چيست؟

خلاصه مطالب

گفته شد در اين سالهاى اخير براى وجوب نصيحت ائمه به رواياتى‏با اين مضمون استناد مى‏شود. ولى ابتدا بايد پاسخ دو سؤال روشن‏گردد:

1- مقصود از ائمه واجب النصيحه كيست؟

2- منظور از نصيحت ائمه چيست؟

در پاسخ به سؤال اول به مطالب زير اشاره شد:

1- روايت كافى در باب نصيحت ائمه مقصود از ايشان را توضيح‏داده است.

2- قدر مسلم اين است كه ائمه مسلمين شامل ائمه معصوم عليهم السلام نيز مى‏شود.

3- ائمه جائر يعنى آنان كه غاصبانه بر مسلمين حكومت كنند از نظر خدا و رسول ائمه مسلمين نيستند.

4- اگر منظور، ائمه ناحق باشد دستور همراهى آنها با رسالت پيامبر (ص) منافات دارد.

5- روايات بسيارى نيز نقل شد كه مؤيد آنند كه مقصود از ائمه مسلمين، اهل بيت عليهم السلام است.

و اما پاسخ سؤال دوم، با توجه به اين نظر به دلايل زير معناى نصيحت ائمه را نمى‏توان ارشاد، راهنمايى و ارائه شيوه مملكت‏دارى دانست:

1- لازمه آن معنا نفى علم، عصمت و تقدم ايشان در تمام امور است.

2- تحقق آن معنا آن هم از هر مؤمن مكلف نه عقلايى است و نه عرفا ممكن است.

3- هيچ يك از اصحاب متعهد و راستين پيامبر و ائمه به آن معنا از نصيحت عمل نكرده است.

4- استقبال پيامبر و ائمه عليهم السلام از نظر ديگران دليل بر وجوب نصيحت اشيان نيست و علل ديگرى دارد.

5- نصيحت در روايات مشابهى به كار رفته است كه نمى‏تواند به معناى ارشاد و راهنمايى باشد.

[1] - اصول كافى با ترجمه، ج 2، ص 258

[2] - تا روشن شدن مفهوم نصيحت از ترجمه آن صرف نظر مى‏كنيم

[3] همه اين گروهها بر اثر اختلاف در مساله جانشينى پيامبر(ص) به وجود آمدند. - مرجئه عنوان گروههايى است كه در توده ناآگاه مردم از ناكثين( پيمان شكنان) به وجود آمدند و معتقد بودند كه امامت‏به راى مردم محقق مى‏شود و حتى گناه كبيره به امامت او لطمه نمى‏زند و فقط ايمان براى مسلمان كافى است. - قدريه به كسانى گفته مى‏شود كه افعال خداوند و انسانها را محكوم تقدير مى‏دانستند تا بدين وسيله اعمال غاصبين خلافت را توجيه كنند. - حروريه بقاياى خوارج نهروان يا مارقين بودند كه در روستاى حرورا در خارج كوفه با امير المؤمنين(ع) جنگيدند و آن حضرت را كافر مى‏دانستند و معتقد بودند كه امامت مختص كسى نيست و با بيعت‏حداقل دو نفر محقق مى‏شود. - جهميه گروهى از مرجئه در خراسان و از ياران جهم بن صفوان در زمان امام صادق(ع) بودند و مى‏گفتند: ايمان چيزى غير از شناخت‏خدا نيست و عمل مهم نيست.(ر.ك: فرق الشيعه، نوبختى.)

[4] بحار الانوار، ج 23، ص 130، روايت 62.

[5] - فصلت، آيه 42.

[6] بحار الانوار، ج 37، ص 113، روايت 6.

[7] - روضه كافى، ص 201، روايت 550.

[8] اصول كافى با ترجمه، ج 4، ص 452، روايت 5.

[9] انعام، آيه 124.

[10] - وسايل الشيعه، ج 1، ص 342، و 487، من لا يحضر الفقيه، ج 4، ص 359، بحار الانوار، ج 77، ص 46 روايت 3 .

[11] وسايل الشيعه ج 11 ص595 وج 16 ص 382 روايت 21823

[12] .- آل عمران، آيه 19.

13بحارالانوار ج 27 ص 67 0

[14] خصال صدوق، ص 294

[15] -. نهج البلاغه فيض الاسلام، خ 207 و كافى ج 8، ص 352 روايت 550

[16] كافى، ج 2، ص 231، روايت 4

[17] بحار الانوار، ج 24، ص 286، روايت 1.

[18] تهذيب، ج 6، ص 59، باب 16

[19] - بحار الانوار، ج 101، ص 277، روايت 1.

[20] - مفاتيح الجنان.

[21] - بحار الانوار، ج 91، ص 198، روايت 3.

[22] - تحف العقول با ترجمه، ص 20.