دين و مفاهيم اساسى آن، متاسفانه، از سوى برخى از روشنفكران، دست خوش تعابير انسانى گرديده است. كسانى كه مفاهيم عالى در ادبيات دين، مانند «خاتميت » را به معناى «سرآمدن دوران كودكى بشر» قرار داده اند و «بشر را قافله سالار خود در همه ابعاد هدايت و سعادت مى دانند» ، نمى توانند از حضور دين در هيچ عصرى بعد از بعثت سخن به ميان آورند بنابراين، مقصود ما از مفهوم دين، آن گوهر اصلى و قدسى است كه از يك منبع غيبى در اختيار بشر قرار داده و در هر زمانى بايد حافظى امين و معصوم داشته باشد و بدون هر گونه زنگ و زنگار باشد.
در جاى خود ثابت و روشن است كه عقل، قدرت و احاطه بر ملاكات جميع افعال و امور را ندارد و تشخيص او در حد بسيار محدودى است. اين امر، با توجه به اين نكته روشن تر مى گردد كه اساسا، شناخت هيچ حقيقت و واقعيتى به آن نحو كه شايد و بايد است، براى عقل ميسور نيست تا جايى كه منطقيان نسبت به فصل اشياء - كه حقيقت هر نوعى را تشكيل مى دهد - فصل مشهورى را ذكر كرده اند كه از آثار و لوازم فصل حقيقى است و لذا در برخى از موارد، به جاى يك فصل، دو فصل براى يك نوع ذكر كرده اند، در حالى كه اشياء، بيش از يك فصل حقيقى ندارند. از اين رهگذر، ما به خوبى مى توانيم بگوييم عقل، تنها، قدرت درك برخى از خواص و آثار افعال و اشياء را دارد، آن هم به صورت محدود و ضعيف از اين رو، بشر، نمى تواند تنها به عقل خودتكيه كند، بلكه او بايد به سمت چيزى برود كه تمام ملاك ها را درك كند و مطابق آن ها، انسان ها را هدايت كند.
براى دين، دو مرحله وجود دارد: يكى، مرحله بيان و تبليغ و ديگرى، مرحله اجرا است ما معتقديم كه اكمال و اتمام دين از نظر بيان و تبليغ با بعثت مقدس پيامبر صلى الله عليه و آله شكل گرفت و مرحله اجراى كامل، با ظهور حضرت حجت - عجل الله تعالى فرجه الشريف - انجام خواهد گرفت. به عبارت ديگر از يك طرف مى دانيم كه اگر دين كامل، اجراى كاملى را در پيش نداشته باشد، چه بسا بيان برخى از قوانين و احكام آنكه در هيچ زمانى به مرحله اجراء نرسد، لغو باشد. بنابراين، لازم است براى دين كامل، مرحله اجراى كامل نيز باشد در زمان بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله شرايط براى اجراى كامل آن هم به نحو جهانى و براى جميع بشريت مهيا بوده است و از طرف ديگر آگاهيم كه، پس بايد زمانى برسد كه دين، در سطح جهانى، اجرا شود و اين، جز با ظهور حضرت حجت - عجل الله تعالى فرجه الشريف - ميسر نمى شود.
در پرتو اين مطالب، به راحتى مى توان مقصود از رواياتى كه مى گويد: «ان الله يبعث لهذه الامة فى راس كل مئة سنة من يجدد لها دينها» (2) را دريافت.
معناى اين مطلب، آن است كه بشر، در اثر نياز به دين و ارتباط وثيق و محكمى كه با آن دارد، ممكن است ديندارى او به زياده و نقصانى آميخته شود و چون بشر، صاحب دين نيست و آشنايى كامل با دين ندارد لازم است مجددى قيام كند و دين را از افكار بشرى غير صحيح غبارروبى كند.
پس از بيان اين مطالب، اكنون لازم است به بررسى رواياتى كه در مورد چگونگى دين در زمان ظهور وارد شده، بپردازيم و از تعبيراتى كه در آن ها به كار رفته است، نما و چهره اى از دين را در آن زمان ترسيم كنيم.
روايات از نظر تعبير، متعدد است. برخى از روايت ها مى گويد: