قلمرو حكومت تا كجاست؟ تنها در محدوده ى خانه و جامعه و هفتاد سال دنيا يا در وسعت هستى و تا بى نهايت عمر انسان؟ اگر تنها در محدوده ى هميشه ى دنيا و 60 سال باشد، نه تنها هيچ نيازى به امام نيست كه به وحى و كتاب و پيامبر هم نيازى نيست; چون براى روشن كردن يك چراغ فتيله اى، احتياجى به نيروى اتمى نيست . اين محدوده نياز به اين همه استعدادهاى فردى و اجتماعى و عالى ندارد . بلكه غرايز كافى است و به بيش از آن نيازى نيست . اما براى انسان مستمر و مرتبط با تمامى عوالم متيقن و محتمل و مظنون كه از استعدادهاى او برداشته مى شود، چاره اى جز پيوند با آگاهى كه به تمامى اين مجموعه آگاه باشد، نيست . آدمى بيش از هفتاد سال است و حكومت كه قلمروى آن وسيع تر از خانه و جامعه و دنياست، حاكمى مى خواهد كه بر اين مجموعه آگاه باشد و بر اين مجموعه مسلط باشد . اگر قدر و استمرار و ارتباط انسان ملاحظه نشود، مى توان به همين حكومت ها با اين شكل و شمايل هاى استبدادى و قراردادى و حكومت فلاسفه و دانشمندان و نخبگان دل خوش كرد و با روش هاى گوناگون به كنترل حاكم پرداخت و او را به كار مردم كشاند . اما اگر انسان در رابطه اى ديگر مطرح شود و در وسعتى ديگر بررسى شود، ناچار موضوع و شكل مساله به طور كلى دگرگون خواهد شد .
و داستان هم به واقع چنين است كه انسان در هستى و كل نظام جهانى مطرح است . مساله اين است كه انسان هم استمرار دارد و هم در اين استمرار اتصال و پيوند دارد، پيوندى با جامعه و پيوندى با كل نظام و با كل هستى . اين تنگ چشمى است كه انسان فقط در محدوده ى جامعه و هفتاد سال دنيا مطرح شود، همين طرح غلط و محدود است كه ديدگاه او را در مساله ى حكومت و رهبرى محدود و تاريك مى سازد . اگر اين ديد محدود و طرح غلط را كنار بگذاريم و انسان را در كل هستى مطرح كنيم، ناچار اين انسان با اين پيوند و ارتباط به حكومتى نياز دارد هماهنگ با نظام هستى و به حاكمى نياز دارد آگاه به اين نظام و به قانونى نياز دارد منبعث از اين نظام و واقعيت . اين چنين حكومت و قانون و حاكمى، مردمى، انسانى، واقعى و حقيقى خواهد بود . در اين ديدگاه و با اين بينش وسيع و مترقى است كه طرح امامت شيعه جان مى گيرد و مفهوم مى شود . در اين بينش، حكومت، امامت است و حاكم، امام و قانون، قانونى هماهنگ با كل اين نظام . در اين ديد حاكم بايد به تمام روابط انسان با هستى آگاه باشد و از تمام نظام باخبر باشد و گذشته از اين آگاهى، بايد از جذبه ها و كشش ها آزاد باشد كه خلق را به راهى ديگر نكشد و شتر حكومت را بر در خانه ى خويش نخواباند .
جمع اين آگاهى و آزادى مى شود همان عصمت كه ملاك انتخاب حاكم است و در هنگامى كه معصوم را نپذيرفتند، كار ولى فقيه - آن هم فقيهى كه نشانه ها و علايمش را خود معصوم بيان كرده است - اين است كه اين زمينه ها را فراهم كند و به معصوم دعوت نمايد و پرچم او را برافرازد و با تربيت مهره هاى كارآمد و دگرگون كردن تلقى توده ها و تشكيل حكومت دينى، زمينه ساز ظهور آن حضرت و حكومت جهانى و فراگير او باشد .
در هر حال، اين چنين طرحى مى شود طرح حكومتى تشيع و اين چنين طرحى با چنين بينش وسيع و مترقى، سزاوار اين همه خون در تاريخ و اين همه شور و حماسه در جامعه ى انسانى است . ما امامت شيعه و طرح حكومتى تشيع را فقط اين گونه مى توانيم بفهميم و در اين جايگاه مى توانيم لمس كنيم . يك مساله ى مهم اين كه اين حاكم را تحميل نمى كنند، فقط در دسترس مى گذارند . اين تويى كه بايد آن را كشف كنى و بردارى . تويى كه براى استخراج نفت چراغت و سوخت كارخانه ها و ماشين هايت اين قدر كوشايى و كشف مى كنى و بهره برمى دارى، بايد به خاطر نياز عظيم ترى كه نياز تو را در هستى تامين مى كنند و تو را و جامعه ات را از سطح دام پرورى بالا مى آورد، بكوشى و براى اين كوشش مهره هايش را بسازى و افرادش را آماده كنى .
خدا براى انسانى كه در هستى طرح شده و با كل نظام رابطه دارد، حاكمى انتخاب كرده و در دسترس گذاشته است و او را با ملاك عصمت يعنى آگاهى و آزادى همراه ساخته است تا در هر دوره، آن ها كه مى خواهند به پا خيزند و مهره هايش را فراهم سازند .
امامت، طرح آن هايى است كه در اين زندان نمانده اند و انسان را در جايگاه خودش طرح كرده اند و امام جلودار كسانى است كه جلوتر از زمان را مى خواهند . چون امام براساس واقعيت هايى، حكومت و رهبرى مى كند كه هنوز علوم انسانى آن را كشف نكرده اند و جلوتر از علم و جلوتر از زمان و آگاهى انسان است; چون چنين امامى ضرورت دارد . پس وجود دارد و چنين امامى را تو بايد كشف كنى و چنان امامتى را تو بايد زمينه ساز باشى .
با اين بينش، تولد چنين امامى يك ضرورت است، حتى اگر تمامى تاريخ بر آن بشورند و تمامى قدرت ها و حكومت ها آن را نخواهند حكومت هايى كه در چارچوبه ى منافع خويش و يا در محدوده ى هفتاد سال دنيا حكمران هستند و انسان ها را به بيگارى كشيده اند و آن ها را تا سرحد يك جامعه ى دام پرورى به ابتذال كشانده اند و در مدارى بسته به چرخ انداخته اند .
اين امام ضرورت دارد . پس وجود دارد . پس متولد مى شود، در حالى كه تمام قدرت ها و چشم هاى خليفه ى عباسى براى نابود كردنش بيدار نشسته اند; كه موسى در دامن فرعون بزرگ مى شود و در حقيقت، فرعون هاى حاكم تاريخ، خود زادگاه موساهاى تاريخ هستند . موساهايى كه حكومت محدود آن ها را درهم مى شكنند و انسان را در جايگاه خودش در هستى رهبرى مى كنند تا تمامى رابطه هاى انسان، حساب شده و هماهنگ باشد . ما تولد چنين امامى را پيش از آن كه از دهان تاريخ و شهادت تاريخ بشنويم، از شهادت همين ضرورت شنيده ايم و باور كرده ايم كه انسان در اين هستى، پيوند و رابطه دارد و به اين رابطه ها آگاهى ندارد . پس رسالتى مى خواهد و امامتى; رسالتى كه قانون اين رابطه ها را بياورد و امامتى كه در هر نسل جلودار آن ها و امام زمان شان باشد .
كسانى كه اين گونه اضطرار به ولى را احساس كرده اند، مى توانند از جان و مال خود در راه اين حق عظيم و پيمان الهى بگذرند و هستى خود را فداى امام كنند و هم چون ياران حسين عليه السلام جلوى او سرخ و گلى ظاهر شوند; (18) كه بدون ولى، زندگى محدود و كور است و با او مرگ، استمرار و حيات جاويد است . (19) اين بينش، آثار زيادى دارد و نه تنها بر انتظار ما از حجت و انتظار ما براى حجت مؤثر است كه بر تربيت و اخلاق و سياست و حقوق و اقتصاد نيز تاثيرگذار است و تربيت و اخلاق ديگرى را مى طلبد كه در جاى ديگرى بايد از آن گفت وگو كرد .