نويسنده: دكتر احمد بهشتي
سنّت الهي بر اين نيست كه نظام آفرينش -كه به گفته اهل نظر و ايمان، نظام اصلح است- از نور و فروغ علم بيبهره بماند. خداوند، نخستين انسان -يعني آدم- را بر كرسي والاي تعلّم اسماء نشاند و خود، معلّمي او را بر عهده گرفت. آنگاه اسماء را بر فرشتگان عرضه داشت و از آنها خواست كه او را از اسماء آن اسماء -و نه خود آن اسماء- خبر دهند و آنها متواضعانه، خود را ناچيزتر از آن شمردند كه جز آنچه به تعليم الهي فرا گرفتهاند، دانسته باشند يا بتوانند بدانند.
سپس خداوند به آدم دستور داد كه فرشتگان را به اسماء آن اسماء خبر دهد و چون به آنها خبر داد، ايشان را مخاطب ساخت و فرمود:
«...اَلَمْ أَقُلْ لَكُمْ اِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمواتِ وَ الأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ»1
آيا به شما نگفتم كه من غيب آسمانها و زمين را ميدانم و به آنچه آشكار ميكنيد و پنهان ميكرديد، علم دارم؟
با توجه به اين كه در آيات 30 تا 33 سوره مباركه بقره به اسمائي كه به آدم تعليم شده، ضمير جمع مذكّر ارجاع شده و با كلمه «هؤلاء» كه اشاره به جمع مذكر -آنهم ذويالعقول- است، به آنها اشاره شده و حتي يك بار با ذكر «اسماء هؤلاء» نشان داده شده كه آن اسماء نيز اسمائي دارند، معلوم ميشود كه اسماء حقائقند نه الفاظ و آنها براي آدم، معلوم به علم شهودي و حضوريند، نه علم حصولي كه چيزي غير از حقايق اشياء و فقط صُوَري ذهني است كه حكايت از واقع ميكند، نه اين كه خود واقع باشد.
استاد علاّمه طباطبائي ميفرمايد:
«آيه «وَ عَلَّمَ آدَمَ الأَسْماءَ...» مُشعِر به اين است كه اين اسماء يا مسمّاهاي آنها موجودات زنده عاقلي هستند كه پشت پرده غيب، نهانند و علم به اسماء آنها نيز بانحوه علمي كه ما به اسماء اشياء داريم، مغاير است و گرنه فرشتگان، با خبردادن آدم به آنها عالم ميشدند و به لحاظ علمي همرتبه آدم ميگشتند، و اين، نه براي آدم اكرامي بود و نه كرامتي. چرا كه خداوند اسمائي را به آدم تعليم داده و به آنها تعليم نداده بود و اگر به آنها تعليم ميداد، مانند او يا اشرف از او بودند... علمي كه براي فرشتگان به خاطر خبر دادن آدم به اسماء اسماء پيدا شد، غير از علمي بود كه براي آدم از راه حقيقت علم به خود اسماء پيدا شد. يكي از اينها در حق فرشتگان ممكن بود و ديگري نبود»2.
آنچه آدم را شايسته مقام خليفةاللهي ميكند، همان علم به حقيقت اسماء است كه فرشتگان را نشايد، نه خبر دادن از اسماء اسماء كه فرشتگان نيز با خبر دادن آدم، تعلّم يافتند و گفتند:
«قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا اِلاّ ما عَلَّمْتَنا انَّكَ أَنْتَ العَلِيمُ الحَكِيم»3
منزهي تو. ما را علمي نيست جز آنچه تو ما را تعليم دادي. توئي دانا و حكيم.
مستفاد از برخي از روايات اين است كه منظور از اسماء و حقائقي كه آدم تعلّم يافت و فرشتگان را ياراي تعلم آنها نبود، بلكه فقط توانستند با خبر دادن آدم به جلوهها و اسمائي از آن حقائق و اسماء -كه پوشيده در پرده غيب بودند- علم و آگاهي يابند، آنهائي هستند كه در روي زمين خلفاء و حجتهاي خدا هستند و فرشتگان به اين حقيقت واقف شدند كه ملاك و معيار خليفةاللهي در نوع ايشان نيست، بلكه در نوع بشر است و افرادي بزرگوار از اين نوع، همواره بر مسند خلافت تكيه دارند و هرگز اين كرسي خالي نميماند. آنگاه امام ششم عليهالسلام ميفرمايد:
«استعبدهم بولايتهم و محبتهم و قال لهم: الم اقل لكم اني اعلم...»4.
خداوند به ولايت و محبت خلفاء خويش از فرشتگان خداست كه بندگيش كنند و به آنها فرمود: «الم اقل لكم اني اعلم...».
مطالعه آيات مربوط به خلافت الهي و روايات، هم استمرار خلافت را به ما ميفهماند و هم استمرار فروغ علم را. پس علم رباني لدنّي، ملاك خليفةالله است و اگر انسان مسجود فرشتگان ميشود و هم بر كرسي خلافت قرار ميگيرد، به خاطر همان علم است. به همين جهت است كه قرآن كريم پس از بيان قضيه تعلّم آدم و عجز فرشتگان از اين كه اسماء حقايقي كه به آدم تعليم شده بود، را خبر دهند و خبر دادن آدم به آنها -كه قطعا از سنخ خبر دادن و تصوّرات و تصديقات و علوم حصولي، نيست- ميفرمايد:
«وَ اِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لآدَمَ فَسَجَدُوا اِلاّ اِبْلِيس..»5
اي رسول، به ياد آور هنگامي را كه به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد و همگي سجده كردند، ولي شيطان امتناع ورزيد و راه استكبار پيش گرفت، و از كافران بود.
اكنون فرشتگان به عظمت مقام خلافت پي برده و دانستهاند كه عبوديت و بندگي بدون ولايت و محبت خلفاء خدا ممكن نيست. از اينرو با طيب خاطر در برابر فرمان خدا تسليم ميشوند و آدم را به اعتبار مقام خلافت و به ملاك علم ربّاني ولدّني، سجده ميكنند.
ديديم كه اميرالمؤمنين عليهالسلام آرزو كرد كه حاملاني براي علم خود بيابد و سپس چهار گروه را بر شمرد كه هيچيك به دليل ابزار كردن دين براي دنيا و يا به دليل سادهدلي و عدم بصيرت و يا به دليل شهوتپرستي يا مالدوستي، لايق به دوش كشيدن بار امانت علم علوي نيستند و بدين ترتيب، با مرگ حاملان علم، علم هم ميميرد.
به دنبال مطلب فوق، اذهان را به مطلبي اساسي سوق ميدهد كه يكي از اركان جهانبيني اسلامي است و چنانكه ديديم اين ركن مهم يا مهمترين اركان، مسأله خلافت و ولايت و خالي نماندن زمين از خليفةالله و استمرار فروغ علم خلفاء خداوند، براي هميشه است.
از اينرو فرمود:
«اللهم بلي، لا تخلو الأرض من قائم لله بحجة. اما ظاهرا مشهورا او خائفا مغمورا لئلاّ تبطل حجج الله و بيّناته»9.
بلي زمين از وجود كسي كه حجت بر پاي خداست، خالي نميماند، خواه آشكار و مشهور و يا ترسان و پوشيده و پنهان! تا حجتها و نشانههاي خداوند، باطل و زايل نگردد.
ابن ابي الحديد، ميگويد: «بعيد نيست كه اين عبارت، تصريح به مذهب اماميه باشد»10.
ما ميگوئيم: نه اين كه بعيد نيست. بلكه مسلم است كه منظور حضرت همين است. چرا كه اميرالمؤمنين عليهالسلام جز بيانگر جهانبيني اسلامي و شيعي نيست.
سپس ابن ابي الحديد ميگويد:
«ولي اصحاب ما اين كلام را حمل ميكنند بر اين كه منظور ابدالي است كه اخبار نبوي درباره آنها وارد شده كه در روي زمين سياحت ميكنند. برخي از آنها شناخته ميشوند و برخي شناخته نميشوند. آنها نميميرند تا راز خود را كه همان عرفان است به گروه ديگري كه جانشين آنها هستند، به وديعت سپارند»11.
هيچ دليلي نيست كه اينها همان ابدال باشند. به خصوص كه حضرت، سرانجام افراد مورد نظر خود را به عنوان خلفاء خداوند معرفي كرده و دربارهشان فرموده:
«اولئك خلفاء الله في ارضه و الدُعاة الي دينه»12.
اينان خلفاء خداوند در روي زمين و دعوت كنندگان به سوي دين او هستند.
اين دو عنوان، بر امامان معصوم شيعه منطبق است، نه بر ابدال و اوتاد و غير از اينها.
متأسّفانه گرايشهاي مذهبي اعتزال، گاهي ابن ابي الحديد را از جادّه انصاف خارج ميسازد.
همانطوري كه ميبينيم مولوي نيز با همه سعه نظري كه دارد، گاهي گرفتار انحراف ميشود او چنين ميگويد:
مهدي و هادي وي است اي راهجو هم نهان و هم نشسته پيش رو13 اين اشعار از هر جهت با عقائد شيعه اثنا عشري مطابقت دارد، جز از يك جهت و آن اين كه به نظر وي لازم نيست آن وليّ قائم از نسل علي عليهالسلام باشد. حال آنكه ما شيعيان معتقديم ائمه و اولياء قائم همه از نسل پيامبر و اميرالمؤمنين و فاطمه زهرايند و دوازدهمين وليّ قائم، هماكنون غايب از انظار مشتاقان و شيفتگان و دلباختگان خويش است.
به هر حال، اميرالمؤمنين عليهالسلام كه فروغ علم ربّاني را خاموشيناپذير و سلسله حجج الهي را گسستنيناپذير ميداند، درباره آنهايي كه هرگز نبايد زمين از وجود آنها خالي گردد، ميفرمايد:
«و كم ذا؟ و أين اولئك؟ اولئك -والله- الاَقلّون عددا و الاغطمون عندالله قدرا»14.
و اينان چندند و كجايند؟ به خدا سوگند، شمار آنها كمترين و قدر و منزلت آنها پيش خدا بزرگترين است.
آري گو اين كه از شمار دو چشم، چند تني بيش نيستند، ولي از شمار خرد «هزاران بيش».
اينجا كمِّيت مهم نيست، بلكه كيفيت مهم است. اينانند كه پاسداران واقعي حجتها و ببيّنات خدايند و به وجود پربركتشان همواره راه هدايت روشن و به فروغ علمشان، اهداف كاروان كمالجوي بشري، آشكار و پديدار است. آري:
«يحفظ الله بهم حججه و بيّناته حتي يودعوها نظرائهم و يزرعوها في قلوب اشباههم»15.
خداوند حجتها و نشانههاي روشن خود را به وجود ايشان حفظ ميكند تا آنها را به امثال خويش بسپارند و در دلهاي آماده اشباه و نظائر خويش بكارند.
با روشن بودن چراغ علم لدّني ايشان و استمرار سلسله امامت است كه مردم ميتوانند به اندازه ظرفيت و استعداد و قابليت خويش بهره گيرند و در فروغ مكتب آنها جان و دل خود را روشني بخشند.
بازهم در تعريف مقام والاي علمي و معرفتي آنها ميفرمايد:
«هجم بهم العلم علي حقيقةالبصيرة و باشروا روحاليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنيا بأبدان ارواحها معلّقة بالمحل الأعلي»16.
علم و دانش، بر حقيقت بينش و بصيرت به آنها روي آورده و روح يقين رامباشرت كرده و آنچه را نازپروردگان دشوار ديدهاند، نرم و آسان شمرده و پذيرفتهاند و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند، خويگر شدهاند. با بدنهاي خويش مصاحب دنيايند و با ارواح خويش وابستهاند به محل و مقام اعلي.
آري اين اوصاف است كه آنها را بر ديگران برتري بخشيده و بر قُلّه بلند عظمت و رفعت و عزت قرار داده است. حقيقت بينش و بصيرت پيش آنهاست. روح يقين، ملموس جان و مباشر روان آنان است.
نازپروردگان و تنپروران، سر در آخور خود دارند و از نشاط و تكاپوي جان و روان و رياضتهاي مربوط به آن گريزانند و اينها درست در نقطه مقابل سختي مجاهدتها را به جان و دل پذيرفته و تلخي شوكران و سركوب كردن هواهاي نفساني را شيرينتر از شهد ناب شناخته و يافتهاند و به آنها تن داده و همّت سپردهاند. مردم، اعداء و دشمنان مجهولات خويشتند و عالمان به حق، مأنوس به معلومات و دانستههاي خويش. آري تضاد علم و جهل را بايد در تضاد جذب و دفع يافت. آنچه براي عالم جاذبه دارد، براي جاهل دافعه دارد و بالعكس. جاهلان به روح و تن، اهل دنيايند و دوست دارند كه هميشه در اين وطن باقي باشند. اما آنها تن اين جهاني و روح آن جهاني دارند و هرگز وطن اصلي و موقف جاوداني و مرتبه اعلي علّييّن خود را از ياد نميبرند. طرد شهوت و تحمّل خشونت معيشت، براي اينان از آب سرد زلال دركام لبتشنگان، گواراتر و لذتبخشتر است. از عزلت و انزوا و طول صمت و سكوت و ملازمت خلوت، جان خود را نشاط ميبخشند و آميزش با مردم را براي اين ميخواهند كه دستگير گمگشتگان و راهنماي متحيّران و هشداردهنده غافلان و بيدار كننده نائمان و زندگيبخش دلمردگان باشند.
اينجاست كه اميرالمؤمنين عليهالسلام پس از آن كه مقام خلافت والاي الهي را ويژه آنها ميشمارد و دعوت به دين خدا را از شؤون آنها معرفي ميكند، از اعماق دل آه ميكشد و چنين ميفرمايد:
«آه آه شوقا الي رؤيتهم»17 : آه آه كه چه آرزومند ديدار آنانم!
آري:
صاف را هم صافيان طالب شوند دُرد را هم تيرگان جاذب بوند19 *** باري هنگامي كه رشته سخن به اينجا كشيد، پايان آن با خطاب به كميل چنين بود كه «انصرف يا كميل اذا شئت»20 اي كميل، هرگاه ميخواهي، باز گرد. يعني به او فرمان نداد، بلكه ماندن و رفتن را به اختيار خود او گذاشت. هرچند گوينده با اين كلام حكيمانه علاقه خود را به رفتن مخاطب و تنها ماندن خود ابراز ميدارد.
1) البقره، آيه 33.
2) الميزان، ج1، ص 117 و 118.
3) البقره، آيه 32.
4) همان، صفحه 121 به نقل از برخي از كتب روائي.
5) البقره، آيه 34.
6) كليّات مثنوي، چاپ افست اسلاميه، ص 417(جلد چهارم ص79).
7) همان، ص 609(جلد ششم ص 54).
8) همان، ص 611 (جلد ششم، ص 56).
9) نهج البلاغه، نشر خانه فرهنگ ايران در دمشق، حكمت 139 ص 434.
10) شرح نهج البلاغه اابن ابي الحديد، ج18، ص 351 ، ذيل حكمت 143.
11) همان مدرك.
12) همان مدرك، ص 352.
13) كليات مثنوي، چاپ افست اسلاميه، ص 131 و 132(جلد دوم، ص 21 و 22)
14) نهج البلاغه، ابن اببي الحديد، ج1*، ص 347 حكمت 143.
15) همان مدرك.
16) همان مدرك.
17) همان مدرك،.
18) كليات مثنوي، چاپ افست اسلاميه، ص 629 (جلد ششم، ص74).
19) همان مدرك، ص 113 (جلد دوم ، ص3).
20) شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج1*، ص 351، ذيل حكمت 143.