مشكل بزرگي كه در تبيين قلمرو فلسفه دين وجود دارد، خلط مبحثهائي است كه معمولاً صورت گرفته و مسائل فلسفه علم دين وارد در قلمرو فلسفه دين شده يا بالعكس.
بايد توجه داشته باشيم كه هرگاه -مثلاً- عرفان را به فلسفه عرضه كنيم، فلسفه عرفان پديد مي آيد. چنان كه شيخ الرئيس در آغاز نمط نهم اشارات مي گويد:
«يستنكرها من ينكرها و يستكبرها من يعرفها»1.
«منكران، مسائل عرفاني را غير قابل قبول و عارفان، آن را بزرگ مي شمارند».
اين سخن به معناي ورود شيخ الرئيس در فلسفه عرفان است؛ تا معلوم دارد كه آيا از ديدگاه فلسفه و از منظر فيلسوف، مسائل عرفاني قابل قبولند يا نه؟ آيا آن چه عارف، مدعي شهود آن از راه رياضيات و سير و سلوك است، خيال و پندار است يا واقعيت غير قابل انكار؟
حافظ مي گويد:
حافظ مكن ملامت رندان كه در ازل ما را خدا ز زهد ريا بي نياز كرد گويا حافظ مي خواهد صوفي را از عارف تفكيك كند. بنابراين استنكار او متوجه نيرنگ بازان و استكبار او متوجه بي نيازان از زهد ريائي است2.