نويسنده: سيد محمد كاظم مصباح موسوي
مقاله حاضر متن تحرير شده سه گفتاري است كه راقم سطور در دانشگاه مكگيل و نيز در ميان جمعي از دانشجويان دانشگاههاي آلبرتا (Alberta) و ادمونتون (Edmonton) و همچنين در انجمن اسلامي دانشجويان مونترال در ماههاي ژوئيه و اوت 1996 ميلادي در كانادا ايراد كرده است.
پيش از آغاز سخن، يادآوري اين نكته بهجاست كه بحث حاضر به هيچ روي در مقام قضاوت و داوري در باره افراد نيست. بحث حاضر در مركزي علمي و دانشگاهي شناخته شده به نام مكگيل ارايه ميشود و من نيز به عنوان يك پژوهشگر مسلمان در مقام بررسيِ صرفا آكادميك تئوري هستم. اصولاً يكي از آفات عمده اينگونه مباحث، بحث از انگيزهها و قضاوت روي اشخاص، به جاي انظار است. در حالي كه انگيزهها و نيات و يا پيشينه يك فرد هر اندازه بزرگ و يا كوچك، مثبت و يا منفي باشد، كمترين دخلي در اتقان و يا ضعف نظريهاش ندارد. مباحث علمي را جز با متد علمي و استدلالي نميتوان پاسخ داد، و نتيجه مباحثات نيز نبايد امري فراتر از قضاوت درباره خود نظريه باشد. و به طور كلي، داوريها بايد در حوزه سخنان و بررسي مقتضيات و لوازم آنها منحصر گردد و از قضاوت در باره گوينده و يا نويسنده آنها پرهيز شود. و اين نه به دليل احتمال عدم تفطّن صاحب سخن به مقتضيات و لوازم كلام خود، بلكه از آن جهت است كه اساسا قضاوت در باره اشخاص و نيات آنان از دايره مباحث علمي بيرون است.
يكي از بحثانگيزترين مباحث كلام نوين، موضوع «معرفت ديني» است. هر چند در تفكيك و تمايز معرفت ديني از دين، ترديدي نيست، امّا ماهيت معرفت ديني محطّ تضارب و اختلاف آراست. بحث در اين است كه آيا معرفت ديني امري قطعي و مطلق (Absolute) و بالأخره عام و فرا عصري و فرامرزي است و يا اين كه شرطي (Conditional) و عصري (Contextual) است. امروزه، متكلمان مسيحي غالبا از عصري بودن (Contextuallty) كلام و معرفت ديني و عصريسازي (Contextualization) دين سخن رانده و در اثبات و ابرام آن فراوان قلم ميزنند. حاصل اين تلاشها، مقالهها و كتابهاي متنوعي است كه در اين زمينه به رشته تحرير درآمده است.
تئوري عصريت كه از اروپا آغاز شده و با توجه به تلائم و تناسب فرهنگي، در اندك زماني خود را به سرزمينهاي امريكاي شمالي و لاتين كشانده بود، نميتوانست در درون مرزهاي غربياش ماندگار شود، بلكه بنا به توصيه نظريهپردازان آن، ميبايست مرزها را در نَوَرديده و بالأخره در قارههاي ديگر نيز غرس شود. پرفسور داگلاس جان هال (Douglas John Hall) در اين باره مينويسد:
تئوري عصريت، خود امري عام و فراگير و قابل انتقال به ديگر قارههاست، بيآن كه مستلزم مسخ و يا تغييرهاي ناگهاني باشد. و چنانچه خاك ديگر قارهها مودّت و شفقت لازم را در پذيرش اين پيوند [شجره] «اروپايي ـ مسيحي» نداشته باشد، در آن صورت ميتوان خاك اروپا را به قارههاي ديگر صادر كرد. 1
اين بود كه مطابق انتظار، پيوندي از تئوري مزبور به ميهن اسلامي ما ايران وارد شد. ولي از آنجا كه خاك فرهنگي اسلامي ما زمينه مناسب براي اين شجره و پيوند «اروپايي ـ مسيحي» وارداتي را نداشت، موجب بروز واكنشهاي متفاوت و احيانا نه چندان خوشايند گرديد. گرچه نفس طرح مسأله بدون اصرار بر پذيرش و تحميل و تطبيق نامناسب آن بر تعاليم اسلامي، امري ميمون و مبارك است، چه آن كه تضارب آرا موجب رشد و تكامل بيشتر انديشههاست.
به هر حال، راز ناسازگاري فرهنگ اسلامي با تئوري جديد، تفاوت اساسي ميان كلام اسلامي و كلام مسيحي است. كلام مسيحي مالامال از نظريهها و سخنان غير عقلي و غير برهاني است و طبعا ماهيتي مبهم و غير يقيني دارد. افزون براين، بنياديترين منابع دينيِ آنها، يعني كتاب مقدس نيز، نوشته انسانِ جايزالخطاء و از جهات گوناگون مورد ابهام و سؤال است. 2
از اينرو، يافتن اصولي قطعي و ضروري در دين مسيحيت، چندان امكانپذير نيست. گفتني است كه امروزه حتي برخي از متكلمان مسيحي در اساسيترين مدعاي ديني خود مبني بر اين كه «مسيح پسر خداست»، با ديده ترديد و بلكه انكار مينگرند.
اما اسلام وضعيتي كاملاً متفاوت دارد. كتاب مقدس اسلام، يعني قرآن، قطعا و بدون ترديد، مستند به خدا و مصون از تحريف و خطاست. دلالت آن نيز هر چند فيالجمله ظنّي است، ولي نسبت به اصول و ضروريات ـ لااقل ـ قطعي و غير قابل ترديد است. سنت نيز، هر چند في الجمله از لحاظ اسَناد ظني است، ولي در پارهاي از موارد قطعي السند والدلالة است. بنابراين، اسلام در ابلاغ اصول و ضروريات دينياش، لااقل ابهام ندارد. و از اين نظر، وضعيتي كاملاً متفاوت با ساير اديان و از جمله مسيحيت دارد. اين بود كه تطبيق عام و مطلق تئوري مزبور بر اسلام، با مشكلات و مقاومتهاي جدي روبهرو شد.
در هر صورت، تئوري عصريت Contextuallty و به تعبير پرفسور داگلاس جان هال اين پيوند «اروپايي ـ مسيحي» بالاخره با آثار آقاي دكتر عبدالكريم سروش به ايران انتقال يافت و واكنشهاي متفاوتي را موجب گشت. مقاله حاضر و مقالات آينده، به بررسي نقادانه اين تئوري خواهد پرداخت.
به طور كلي، مباحث ما پيرامون تئوري عصريت كلام و معرفت ديني، متشكل از پنج قسمت خواهد بود:
مقاله اول (مقاله حاضر) به تبيين اجمالي سه موضوع ذيل اختصاص يافته است: الف) جايگاه تئوري عصريت در ميان تئوريها؛ ب) اركان نظريه عصريت؛ ج) پيشينه و سير تاريخي تئوري.
مقاله دوم به بحث از تبيين تئوري بر مبناي آثار پرفسور داگلاس جان هال ـ يكي از نظريهپردازان تئوري عصريت در قاره امريكا ـ خواهد پرداخت.
مقاله سوم با عنوان «مدلهاي كلام عصري» به گفتوگو در باره مدلهاي مختلف تئوري خواهد پرداخت. در اين مقاله از پنج مدل ذيل بحث خواهد شد: 1 ـ مدل ترجمه Treanslation Model؛ 2 ـ مدل آنترو پولوژي Antropological M0del؛ 3 ـ مدل پركسيس Praxis Model؛ 4 ـ مدل تركيبي Synthetic Model ؛ 5 ـ مدل ماورايي Transcendental Model .
مقاله چهارم، مشخصا به بررسي نظريه عصريت معرفت ديني بر مبناي نظريههاي آقاي دكتر سروش اختصاص خواهد يافت. ضمنا در اين مقاله بررسي خواهد شد كه نظريه عصريت معرفت ديني آقاي سروش مبتني بر كدام يك از مدلهاست و آخرين بخش از سلسله بحثهاي ما در اين زمينه، بحثي تخصصي در ارزيابي دلايل ارايه شده در كتاب قبض و بسط تئوريك شريعت خواهد بود، كه تدريجا از نظر خوانندگان گرامي خواهد گذشت.
در باب معرفت ديني عمدتا از سه نظريه گفتوگو ميشود:
1 ـ نظريه نخست، نظريه كلاسيك قديم مبتني بر قطعيت و ثبات و اطلاق و تأثير ناپذيري كلام و معرفتهاي ديني است. مطابق اين نظريه، كلام و معرفت ديني بهطور كلي امري ثابت و فراعصري و فرامرزي است كه به هيچ نحوي از انحا متأثّر از فرهنگ و شرايط زماني ـ مكاني و بالأخره ساير معرفتهاي بشري غير ديني نميشود. اين نظريه كه يك نظريه تفريطي بيش نيست، به هيچ نحوي قابل دفاع و توجيه نيست. براي بطلان اين نظريه كافي است كه به تحولهايي كه در موارد عديدهاي از معرفتهاي ديني رخ داده است، توجه كنيم. هيچ ترديدي نيست كه هم در اسلام و هم در ساير اديان، موارد فراواني يافت ميشود كه فهم و تفسير عالمان ديني امروز، با فهم و تفسير عالمان ديروز متفاوت است. به عنوان نمونه ميتوان از تفاسير مفسران پيشين در باره آيه شهابها و تفسير مرحوم علامه طباطبائي در اين زمينه ياد كرد. قطعا نميتوان تأثير معارف غير ديني را در گروهي از معارف ديني انكار كرد.
2 ـ نظريه دوم، نظريه عصريت Contextuallty است. اين نظريه مبتني است بر نفي قطعيت و ضرورت و ثبات معرفتهاي ديني، و به طور موجبه كليه مدعي است كه تمامي معرفتهاي ديني، بدون استثنا، عصري و آفريده شرايط عصري خودشان است و طبعا با دگرگوني و تحول آن شرايط بر اثر تحولات علوم و فرهنگ و... تكتك معرفتهاي ديني هم تغيير مييابد؛ زيرا كه تمامي معارف بشري در ارتباط تحولي تكاملي با يكديگر بوده و كوچكترين تحول در جزئي از اجزاي معرفت بشري، موجب تحول در تمامي علوم و معارف و از جمله معرفت ديني ميشود.
افزون براين، «واقعيت»، امري نيست كه بتوان به صورت آبجكتيو Objective و با ذهني خالي از پيش فرضها و پيشداوريها بدان دست يافت. «واقعيت»، با وساطت معاني قابل وصولاند. اين، ما هستيم كه واقعيت را معنا ميكنيم و براساس معلومات پيشين، پيشرفتها، پيشداوريها و شرايط فرهنگي و اجتماعي و تاريخي خودمان به تفسيري متناسب و متلايم ميپردازيم. بنابراين، هيچ معرفت دينياي، مطلق و ثابت نيست، بلكه همگي عصري و تحولپذير بوده و در شرايط متفاوت، متفاوت خواهد بود.
اين نظريه كه به عصريت Contextuality شهرت دارد و از سوي فلاسفه و متكلّمان غربي عنوان و احيانا برآن تأكيد ميشود، با قيد كليت آن، مورد استقبال آقاي دكتر عبدالكريم سروش قرار گرفته و كتاب قبض و بسط تئوريك شريعت نيز عمدتا به حمايت و جانبداري از اين تئوري تحرير شده است.
3 ـ نظريه سوم، كه يك نظريه رئاليستي است، نه كليت نظريه كلاسيك سنتي مبتني بر قطعيت و اطلاق همه معرفتهاي ديني را ميپذيرد، و نه به كليت نظريه عصريت، كه نافي هر گونه اطلاق و جزميت بوده و معرفتهاي ديني را به طور كلي زاييده شرايط عصري ميداند، اذعان دارد.
برمبناي نظريه سوم، نظريه عصريت يك نظريه افراطي است و به همان اندازه خطا و غيرمنطبق بر واقع است كه نظريه تفريطي كلاسيك. واقعيت، نه آن اندازه ساده است كه ارزان و آسان قابل وصول باشد و نه آنچنان پيچيده است كه فقط به صورت سابجكتيو Subjective قابل مطالعه باشد و هيچگاه قابليت وصول و حصول را نداشته باشد. واقعيت، هر چند پيچيده است و ارزان به چنگ نميآيد، امّا به هر حال حاصلْ شدني است و علم كاشف و منطبق بر واقع هر چند نادرالوجود، ولي، محقّق الوجود است. البته اين سخن بدان معنا نيست كه رسيدن به كنه واقعيتها و كشف همه مراتب حقيقت ممكن است. بلكه مدعا اين است كه اقل مراتب يك حقيقت با جدّ و جهد قابل وصول است و اين معلومِ حداقليِ كاشف ميتواند همچنان ثابت و استوار در عصرها و نسلها در ميان آدميان باقي بماند. هر چند كه بر اثر تحولات تكاملي علوم و معارف بشري، امكان فهم عميقتر و متكاملتر شريعت در پارهاي از موارد، قابل انكار نباشد.
حاصل آنكه، نظريه عصريت كلام و معرفت ديني به طور موجبه جزئيه، هم مقبول است و هم منطبق بر واقع و برهاني است، اما به نحو موجبه كليه، نه منطبق بر واقع و نه برهاني است و ادلّه اقامه شده در اين زمينه، از اثبات اين كليت عاجز است.
تئوري عصريت به نظر ما خود يك نظريه «عصري» است كه تحت تأثير شرايط كنوني و گرايشهاي نوين و در قبال نظريه كلاسيك سنتي پديد آمده است و رفتهرفته تعديل خواهد شد و به رئاليسم حقيقي ـ و نه ادعايي ـ باز خواهد گشت.
به طور كلي، نظريه عصريگري Contextuallsm جديد، تافته جدا بافته نيست، بلكه داستاني مشابه نظريههاي علمي پيشين دارد. به شهادت تاريخ، هرگاه نظريهاي نوين، ديده به جهان علم ميگشايد، در بسياري از موارد، براي مدتي، تلاطمي احيانا عميق در جهان انديشهها ايجاد ميكند و گرد و غباري راه مياندازد و هواداران شتابزدهاش با ديدي جزمي به آن نگريسته و از آن به عنوان معقولترين و مقبولترين نظريه ياد ميكنند و با كمك آن، دست به شستوشوي انديشههاي پيشين مييازند، ولي پس از مدتي كه گرد و غبار فرو مينشيند و آتش احساسات فروكش ميكند، همان نظريه به دست همطرازان و يا احيانا شاگردان آنان به ترازوي نقادي گذاشته شده، و آهسته آهسته رو به تعديل گذارده و به كمال نزديكتر ميشود.
حاصل آن كه، در برخورد با تئوريهاي نوظهور، بايد با شفقت و مهرباني و در عين حال با شكيبايي فراوان برخورد كرد. به ديگر سخن، ضمن تعمّق و تلاش بر فهم و هضم تئوريهاي نوين، بايد از هر گونه شتابزدگي در تعميم و اطلاق آنها جدا پرهيز كرد. نكتهاي كه بايد هميشه آويزه گوش داشت اين است كه به رغم همه زرق و برقها و جار و جنجالهاي مقطعي تئوريها، احتمال هميشگي ابطال نظريههاي نوظهور اجتنابناپذير است. و به طور كلي، بايد اذعان كرد كه امكان دگرگوني تئوريها و تحولهاي پاراديمي Paradigm Change علوم ـ همانگونه كه توماس كوهن Thomas Kuhn در كتاب معروفش The Structure of the Sctenttllc Revolutions گفته ـ امري معقول و مقبول است. از اين رو، نبايد با تئوريهاي نوظهور علمي با ديدي جزمي و ابدي و مطلق نگريست و يا بيصبرانه به تعميم آنها پرداخت.3
تئوري عصريت، داراي دو ركن اساسي است: 1 ـ معرفتي (توصيف و تبيين)؛ 2 ـ عملي (توصيه). 4
1 ـ جنبه معرفت شناسانه يا اپيستمولوژيك Epitemologic ناظر است به توصيف و تبيين چگونگي شكلگيري و حصول معرفت ديني. اين بُعد از تئوري، به بررسي عوامل و شرايط طبيعي مؤثر در پيدايش معرفت ديني پرداخته و در مقام آن است كه كلام و معرفت ديني به طور موجبه كليه، معلول و مخلوق عوامل و شرايط عصري و متأثّر از فرهنگ و معارف بشري غيرديني است؛ و به ديگر سخن تئوري مزبور در اين ركن ناظر به «است» ميباشد.
2 ـ ركن ديگر تئوري، ناظر به جنبههاي اختياري و ارادي دخيل در معرفتشناسي ديني و در مقام توصيه به عصري سازي Contextuallztion دين است. اين مقام كه در واقع از «بايد»ها و ضرورت دخالت دادن و لحاظ كردن شرايط زماني ـ مكاني و بالأخره فرهنگ اجتماعي در تفسير و تأويل متون ديني سخن ميراند، به عنوان بُعد اصلاح طلبانه تئوري است كه به بازسازي دين و تجديدنظر در معرفتهاي ديني، دعوت و توصيه ميكند.
گرچه بسياري از مقالهها و كتابهايي كه در باره تئوري مزبور نگاشته شده است، ناظر به هر دو جنبه تئوري است، ولي برخي تأكيد را بر جنبه نخست و برخي بر دومين جنبه تئوري گذاردهاند و در اين امر، حقيقتا عصري Contextualبرخورد كردهاند.
امروزه تلاش عمده بسياري از عصريگرايان، براين است كه بايد به اصلاح دين و تجديدنظر و بازسازي كلام و معرفتهاي ديني همت گمارد و تفاسيري جديد با الهام از شرايط عصري ارايه كرد. از ديدگاه آنان، تمامي آن چه ما به عنوان دين ميشناسيم، معلول و مخلوق شرايط عصر و مربوط به موقعيت عصري Contextخودشان است و به هيچ روي با شرايط و ويژگيهاي عصري ما سازگاري و تلائم ندارند، و از اينرو، بايد به تجديدنظر و تفسير نوين آنها پرداخت، و در اين امر هيچ معرفتي از معارف ديني مستثنا نيست. در اين جهت، كتابها و مقالههاي فراواني در مغرب زمين به هدف تغيير و تجديدنظر در معارف ديني و از جمله مفهوم «خدا» به رشته تحرير درآمده است.
در اين باره ميتوان از يكي از تئوريسينهاي نظريه عصريت Contextuallty در امريكاي شمالي، پرفسور داگلاس جان هال ياد كرد. وي مصرانه خواستار تغيير و تجديدنظر در مفهوم خداست. از ديدگاه نامبرده، درك ما از خدا به عنوان خداي مطلق، ازلي، ابدي، قدرتمند، عظيم، متعالي The Glorltied God ساخته نظامهاي استبدادي و طبقات حاكم قدرتمند و قدرتطلب است و به هيچ روي، با شرايط عصري جديد و كانتكس موجود تلائم ندارد. و از آن جايي كه شرايط كنوني، حاكي از درد و رنج و محروميت و فقر انسانهاست، وي پيشنهاد ميكند كه بايد درك ما از خدا نيز متلائم و متناسب با شرايط موجود باشد. اينجاست كه ايشان مصرانه ميخواهد كه تعريف و فهم خودمان را از خداي متعالي و برتر The Glorltied God تغيير داده و به عوض آن، از خداي رنج كشيده The Sufferlng God(نعوذ بالله) حقير و ذليل The Humlllated، مظلوم The Oppresed و بالأخره شكنجه شده و به صليب كشيده شده The Glorltied God سخن گفت. اين خدا، خداي متلائم با شرايط عصر و سازگار با واقعيتهاي موجود زندگي است. وي در تأييد مدعاي خود در باره خداي عصري، به سخنان مارتين لوتر Martin Luther پايهگذار پروتستانيسم Protestentismاستناد ميجويد. وي همچنين از نوشتههاي سورن كي بركگارد Soren Kierkegardكارل بارت Karl Barth و نيبر Reinhold Niebuhrدر تبيين و تأييد مدعاي خويش بهره ميگيرد.
داگلاس جان هال كتابهاي متعددي را در اين زمينه به نگارش درآورده است كه از جمله آنها ميتوان به كتابهاي ايشان با عناوين Lighten our Darknass، The Cross and Contemporary Culture، God and Human Sufferlngs، و بالاخره Thinking the falth و Profssslng the Falth ياد نمود.
از ديگر متكلّماني كه در اين زمينه قلم زدهاند، يورگن مولتمن Jurgen Moltmannدر اروپاست. وي كه از متكلمان نامدار مسيحي است، در مقالههاي متعددي و از جمله در مقالهاي تحت عنوان «خداي به صليب كشيده شده» The Crusified God در سال 1974 ميلادي، خواهان تجديدنظر و تعريف دوباره «خدا» ميشود. به عقيده وي مفهوم خدا به عنوان خداي متعالي و مطلق و برتر و قدرتمند، متلائم با كانتكس Context و شرايط عصري جديد نيست، و از اين رو بايد اين مفهوم را دگرگون كرد و از خداي (نعوذ بالله) حقير شده The Humiliated و مظلوم The Opressed و بالأخره به صليب كشيده شده The Glorltied God سخن گفت.
در آسيا نيز ميتوان كي تاموري K. Kitamori و نيز كوياما Kouske Koyama را به عنوان هواداران تجديدنظر در مفهوم «خدا»، متناسب با شرايط عصري جديد خاطر نشان كرد.
از سوي ديگر، برخي از نويسندگان فمينيست Feminist نيز با جديت تمام در پي تجديد نظر و تغيير مفهوم «خدا» هستند. به نظر آنها، درك رايج از خدا، دركي است مبتني بر شرايط استبداد و مرد سالاري Patriarchal ، و از اينرو خواستار تعريفي نوين شدهاند. برخي نيز پيشنهاد ميكنند كه پس از اين نسبت به خدا نبايد از ضمير مذكر «He» و يا «هو» استفاده كرد بلكه بايد به عوض، ضمير مونث «She» و يا «هي» را در ارجاع به خدا به كار گرفت. برخي از فمينيستها نيز ميگويند كه از خدا بايد به عنوان «مادر» ياد كرد تا با تفكرهاي فمينيستي رايج عصر بخواند. برهمين اساس، اخيرا كلامي جديد با عنوان كلام فمينيستي Feminist Theology در مغرب زمين ظهور و رشد گستردهاي يافته است. متكلّمان جديد فمينيست نيز، داعيه اصلاح تفكر ديني را داشته و برآنند كه تفاسير متون ديني و كتب مقدس بايد اصلاح شود و از نو بر مبناي دفاع از شخصيت زن و حقوق اجتماعي و سياسي وي و برابري و مساوات مطلق آن با مرد، تفسير و تاويل گردد. از جمله كساني كه در اين زمينه قلم زدهاند، اليزابت مولتمن وندل Ellooboth Moltmonn Wendellاست كه مقالهاي را تحت عنوان «آيا يك كلام فمينيستي پيرامون صليب وجود دارد؟» Is There a Feminist Theology of the Cross? در كتاب خدا و ضميرهاي مذكر و مونث God His and Hers به رشته تحرير درآورد. دوروثي سول Dorothee Solle نيز يكي ديگر از داعيان اصلاحطلبي ديني است كه كتابي را با عنوان رنج Suffering در سال 1973 ميلادي منتشر كرد. اهتمام وي در اين كتاب، ارايه تفسيري نوين از كلام و متون ديني مبتني بر نظرگاه فيمنيسم Feminismاست.
در همين جهت از مؤلف محترم قبض و بسط تئوريك شريعت ميتوان ياد كرد. گرچه محور اصلي بحث در كتاب قبض و بسط ، جنبه توصيفي تئوري است و بنابه تعبير ايشان «عصري بودن فهم ديني، پيش از آن كه توصيه باشد، توصيف است».5 امّا به هر حال نه تنها جنبه توصيه نفي نشده است كه مؤلف محترم كرارا به صورت مستقيم و يا غيرمستقيم در اين كتاب و در جاهاي ديگر از اصلاح و توصيه به بازسازي و تجديدنظر در معرفتهاي ديني داد سخن ميدهد. ايشان در اين زمينه مينويسد:
بنابراين، عالمان ديني را نبايد به بينظر شدن و تجريد و تخليه ذهن از تمام معلومات پيشين فرا خواند. اين دعوت، عبث و بلكه زيانمند است. به عوض آن، بايد عالمان را به تنقيح و تصحيح مستمر مبادي و ديدگاهها و معلومات پيشين فرا خواند، تا بدين وسيله از چشمه شريعت، جرعههاي زلالتر و خوشگوارتري نصيبشان گردد. بنابراين، نبايد محققان را به بيعصري و بينظري دعوت كرد، بلكه بر عكس، بايد به عصري شدن و نظروَرْز شدن ترغيب و توصيه نمود. از يك سو، عصر بايد ديني بشود [...] از سوي ديگر، دين بايد عصري بشود [...]. 6
اصولاً دعوت مؤلف قبض و بسط به بازسازي اصول و كلام و فلسفه با استمداد از طبيعتشناسي و انسانشناسي نوين، مبتني بر همين جنبه «بايد»ي تئوري است. و از آنجا كه به عقيده ايشان، تمامي اعتقادها و باورهاي ديني ما از خدا و صفات آن اعم از قدرت و وحدت و ساير صفات كماليه و نيز ساير اعتقادهاي ما در باره نبوّت، خاتميت، امامت، عصمت، آخرت، بهشت و جهنم، ثواب و عقاب و بالأخره تمام آن چه ما به عنوان يك مسلمان بدان اعتقاد و باور داريم، بدون استثنا پرورده شرايط عصري استبدادي و نظامات مستبد حاكم بوده است، مؤكّدانه پيشنهاد اصلاح و تجديدنظر در همه آن اعتقادها را ميدهد و خواستار بازسازي و تفسيري دوباره مبتني و ملهم از فكر و فرهنگ نوين و شرايط عصري ميشود.
در همين باره، آقاي سروش در بخش پاسخ به سؤالهاي جمعي از خواهران و برادران ايراني در تورنتو در سال 1374 اظهار ميدارد:
... ما تلقّيي كه از دين داريم، تلقيي كه از خدا داريم، همه اينها بايد مورد تجديدنظر قرار گيرد. بنده اين نكته را خدمت خواهران و برادران عزيزم عرض كنم، يك نكته ما نداريم من اين را بدون استثنا عرض ميكنم در معارف دينيمان و در اين دركهاي اجتماعي كه ما تو جامعهمان داريم كه شايسته تجديدنظر نباشد يك نكته نداريم، از خدا گرفته تا پيغمبر تا دين تا امامت تا معصومين تا حكومت تا دركي كه از قرآن داريم تا هر چه كه هست اخلاق و غيره، همه اينها به اين نحوي كه ما داريم، يادتان باشد، در ظل نظامات استبدادي پرورده شده.
شما فكر نكنيد كه اين دركي كه ما از امامت در اين مجموعه داشتيم، دركي كه از نبوت داشتيم، دركي كه از امامت داشتيم، دركي كه از خدا داشتيم، اينها سالم مانده، ماها قدري كج و كوله شديم. اينطوري نيست، چون اين دركها كج و كوله شده ماها را هم كج و كوله كرده. يك نظام در هم تنيدهاي كه گفت ضَعُفَ الطالِبُ والمطلوبُ، ضَعُفَ العالمُ والمعلوم، ما كه عالمش باشيم آنها كه معلومات ما باشند هر دو تا به هم ميخوريم. يعني يك مجموعهاي درست شده است همهاش درهم تنيده و پيچيده و كوله شده و مورد ترديد كه بايد به ديده سوءظن به آنها نگاه كرد. به هيچ وجه اينها را ثابت و مستقر نبايد گرفت و حتما بايد در انديشه تجديد اينها بود. هرچه را كه شما دست ميزنيد بهش، اين فرض را در بارهاش مدنظر داشته باشيد كه هيچ تضميني نيست كه سالم به دست ما رسيده باشد بلكه بنا را برخلاف بايد گذاشت، مگر آن كه خلافش ثابت شود. 7
آقاي سروش، همچنين در باره ضرورت اصلاح و تجديدنظر در مفهوم خدا و صفات وي و ارايه تصويري متناسب و متلائم با شرايط عصري جديد از خدا، اظهار ميدارد كه تعريفهاي كنوني از خدا و تأكيد بر صفت قدرت و اقتدار الهي، منعكس كننده نظامهاي استبدادي و خودكامه است كه پيرو هيچ منطق و اخلاقي نبودهاند و طبعا با كانتكس و شرايط كنوني تلائم ندارد.
در همين باره ايشان در همين بخش از پاسخ به سؤالات در تورنتو ميگويد:
... حالا ما دونه دونه خودمون بعد مراجعه كنيم در خلوت به درون خودمان، ببينيم ما چه خدايي را ميپرستيم، مسأله مهمي است، خدايي كه در بسياري از نوشتههاي فيلسوفان ما، عرفاي ما ـ حتي ـ به ما معرفي شده، يك خداي صددرصد خودكامه است، هيچ منطقي در كار او نيست. اين را اصلاً نشانه كمال ذاتي باري ميگرفتند. توجه ميكنيد، قدرت خدا براي خيلي از متكلّمان ما مهمترين صفت خداوند بود. 8
سخنان فوق و نظاير آن، همگي به وضوح و صراحت تمام، مبيّن رسالتي است كه مؤلف محترم قبض و بسط ، خود را مأمور و موظف به ابلاغ آن ميداند؛ يعني عصريسازي (Contextualization)، بازسازي و بالأخره تجديدنظر در مفهوم خدا به طور خاص و در دين به طور كلي كه به عقيده ايشان مجموعهاي است از باورها و معرفتهاي «درهم تنيده، پيچيده و كوله شده و مورد ترديد كه بايد به ديده سوءظن به آنها نگاه كرد... و حتما بايد در انديشه تجديد اينها بود».
حاصل آن كه تئوري عصريت داراي دو بعد اساسي معرفتشناسانه (Epistemoligic) است كه از آن با عنوان عصري بودن (Contextuality) ياد ميشود، و نيز بُعد اصلاحطلبانه يا عصريسازي (Contextualization) است كه هر دو به شدت موردنظر و التفات آقاي دكتر سروش است.
ج) نگرشي اجمالي به پارهاي از ابعاد تاريخي تئوري عصريت
پيش از بحث از ابعاد تاريخي موضوع، به جاست خاطر نشان كنم كه بحث از تاريخچه مسايل و بستر تولد تاريخي يك تئوري، به معناي قضاوت در صحت و يا سقم آن نظريه نيست و به هيچ وجه كاوشگر را از بررسي محققانه آن تئوري بينياز نميكند. ولي از سوي ديگر، تحليل تاريخي، نقش مهمي را در فهم و درك بهتر آن مسايل ايفا ميكند، و به تعبير قبض و بسط: «مطالعه پيشينه تاريخي يك امر و توجه به رشد تاريخي آن مسأله و فهم انگيزههاي تولد آن، در فهم خود مسأله و كشف راه حلهاي محتمل آن تأثير جدي دارند. تاريخ هر علم پارهاي از آن علم و بل، عين آن علم است، و هيچ معرفتي در آراي امروزينش محصور نميشود».9 بنابراين، ضرورت بحث تاريخي بر احدي پوشيده نيست. ولي به دليل لزوم اختصار و پرهيز از افزايش حجم مقاله، تنها به پارههايي از ابعاد تاريخي اشاره ميشود و تفصيل كلام به فرصتي ديگر احاله ميشود.
هر چند زمينهها و احيانا نمونههايي از گرايشهاي عصري گرايانه را ميتوان در قرون وسطي مشاهده كرد، اما تولد و ظهور تئوري عصريت را، بنابرنظر پرفسور گروگري بوم Grogry Baum بايد مستند به قرن نوزدهم دانست. به طور مشخص، بُعد معرفتشناسي تئوري يعني عصري بودن كلام و معرفت ديني، به نحوي مبتني است بر نظريه مدرن هِرْمِنُوتيك Hermenutice كه به دست متكلم مسيحي آلمان فِرِدريك شلايرماخر Friedrich Schlilermacher (1768 ـ 1834 ميلادي) پايهريزي و تأسيس شد. وي هدف خود را از اين تئوري، تبيين و توسعه كنترلهاي متدولوژيك براي پرهيز از خطا و سوء فهم در تفسير متون ديني اعلام كرد.
پوشيده نماند كه هر چند نوعا از شلاير ماخر به عنوان پايهگذار اصلي هرمنوتيك مدرن Hermeneutics Modern ياد ميشود، نبايد از نقش تعيين كننده ويلهم دِلِثي Wilhem Dilthoy (1833 ـ 1911 ميلادي) در تعميم و توسعه آن غفلت كرد. وي نخستين كسي بود كه رؤياي تعميم هرمنوتيك را به همه علوم فرهنگي ديگر، در سر پروراند و براي آن، تلاش چشمگيري كرد؛ هر چند به آرزوي خود نرسيد.
از ديدگاه دلثي Dilthoy، هرمنوتيك جديد ارتباط وثيقي دارد، با جرّ و بحثها و منازعهها ميان پروتستانها و كاتوليكها در چگونگي تفسير كتب مقدس. وي اظهار ميدارد كه شلاير ماخر كه خود هوادار پروتستانيسم ليبرال Liberal Protestantismبود، به هدف حل اين مشكل دست به تأسيس هرمنوتيك جديد زد تا بدين وسيله از خطر كژ فهمي و تفسير نادرست كتب مقدس، بكاهد. شلاير ماخر كه از سوي ديگر، موضعگيري مسيحيان ارتدوكس را ميديد كه با به كارگيري هرگونه روش «نقادانه تاريخي» Historical Critlc در تفسير و تأويل كتب ديني، مخالفت و معارضت ميكردند، دست به راه حل تازهاي براي آشتي ميان دو نگرش زد. وي با پيشنهاد دگرگوني معناي رايج «ايمان ديني» اظهار كرد كه واژه مزبور، نه به معناي «باور يك نظريه و يا اصل اعتقادي» است، بلكه به معناي «تجربه ديني» است. 10 و براين مبنا، نتيجه گرفت كه اشكال مختلف ديني، عبارتند از صور فرهنگيِ زاييده شرايط زماني كه نهايتا به همان احساس ديني كلي مشترك ميان همه اديان، باز ميگردند، و بدين شكل شلاير ماخر نه تنها معناي واژه «ايمان» را از «اعتقاد» به «تجربه» باز گرداند، بلكه پايههاي توصيف علمي دين Descriptive Science of Religion را كه بعدها با همكاري رودولف اتو Rudolf Otto (1896 ـ 1937) و جي واچ J. Wach (1898 ـ 1955) تعقيب و توسعه يافت، پايهريزي كرد. اين است كه شلاير ماخر به خصوص، و پروتستانيسم ليبرال Liberal Protestanism به طور كلي، حساسيت و علاقه وافري به مسأله تفسير Hermeneutlcs از خود نشان دادهاند.
و نيز ميتوان از متكلم آلماني ديگر رودلف بولتمن Rudolf Bultmann (1884 ـ 1976) به عنوان يكي از ديگر چهرههاي برجسته هرمنوتيك ياد كرد. وي در مقالهاي با عنوان «آيا تفسيري عاري از پيشداوري ممكن است؟» 11 اذعان ميدارد كه به پرسش مزبور بايد پاسخي مثبت داد در صورتي كه منظور از پيشداوري، مفروض دانستن نتايج تفسير نباشد. و به ديگر سخن، انسان ميتواند بدون پيشداوري و بدون قضاوت پيشين، به تفسير متون ديني بپردازد. ولي اگر مقصود از پيشفرض (Presupposltlon) تفسير كتاب با ذهني كاملا خالي و بيتئوري است، پاسخ به سؤال منفي خواهد بود؛ زيرا هر مفسري، از ديدگاه بولتمن، محكوم ذهنيتها، تعصبها، عادتها، ضعفها و بالأخره محكومِ فرهنگي است كه در آن پرورش يافته است. و بيش از همه، مفسر، محكومِ متد تاريخي بررسي و ارزيابي كتاب است. و از اينرو تفسير، به عنوان شرح و تاويل كتب تاريخي،
بخشي از علم تاريخ است. 12
از سوي ديگر، هانس جورج گدامر Hans - George Gadamer مقالهاي در تعميم و كليت مشكل هرمنوتيك نوشت كه اين مقاله، از نگاه نقادانه يورگن هَبِرْمَس Jurgen Habermas دور نماند.
اين بود اشارهاي اجمالي به برخي از زمينهها و پيشينههاي تئوري عصريت در بُعد اپيستمولوژيك.
امّا عصريسازي دين Contextuallzation of Rellgion كه آن روي ديگر سكه، و در حقيقت، هدف نهايي مدعيان اصلاحطلبي ديني است، ماجراي نسبتا متفاوتي دارد كه به اختصار بدان اشاره ميشود: بعد عصريسازي دين، هر چند از نقطه نظر تاريخي، تقريبا معاصر بعد معرفتشناسي تئوري است، ولي شكوفايي و تبلور آن عمدتا در دهههاي اخير سده حاضر صورت گرفته است. به روايت تاريخ، كليساي كاتوليك روم تا پيش از سال 1960 ميلادي در برابر عصريسازي دين مقاومت و ايستادگي ميكرد. ولي از انعطاف كليسا در سال 1960 به بعد، اوضاع به نفع تئوري مزبور دگرگون شد و نظريه عصريسازي از قوتي نسبي برخوردار گرديد. تا آن كه در سال 1966 ، كنفرانسي با عنوان «مسيحيان در پروسه تحولات تكنيكي و اجتماعي عصر »Christians in the Social and Technical Revolutlon of our Time در ژنو و به دنبال آن كنفرانسهاي مشابه ديگر توسط كانسيل جهاني World Councilبرگزار شد كه مجموعا زمينههاي لازم را براي تبلور و شكوفايي بيشتر تئوري عصريت فراهم كردند.
گرايش به اين تئوري، بنابه نظر رابرت جي شرايتر Robert J. Scherter در اوايل 1970 قوّت افزونتري يافت. وي از سه موضوع به عنوان مهمترين عوامل تعيين كننده در شكوفايي تئوري مزبور ياد ميكند:
1 ـ قوّت و قدرت ظهور يافتن بسياري از مسيحيان كه تا پيش از آن زمان به فراموشي سپرده شده بودند.
2 ـ نارضايتي و ناخرسندي از متدهاي سنتي موروثي كلامي.
3 ـ ضرورت كاوش و جستوجو در واژههاي كلامي و ديني كه با واقعيتهاي متحول عصر، تلائم و سازگاري داشته باشد. 13 از ديگر عوامل مؤثر در رشد و توسعه تئوري عصريت، به ويژه در آمريكاي شمالي و جنوبي، كنفرانس مهمي است كه در اوت 1975 ميلادي در شهر ديترويت Detroit در ايالات متحده آمريكا برگزار شد.14 نتيجه كنفرانس مزبور، كنفرانس ديگري بود تحت عنوان «عصريسازي كلام ديني امريكاي شمالي» The Contextualization of the North American Theology كه يك سال بعد يعني در سال 1976 ميلادي در همانجا برگزار شد. از آن پس، واژههاي «عصري بودن» و «عصريسازي» به صورت فزايندهتري در نوشتهها و آثار كلامي مسيحي به كار رفت. و بدين ترتيب، سه دهه اخير بستر تولد و پيدايش مقالهها و كتابهاي قابل توجهي در درايت و حمايت و توسعه و تكامل تئوري ياد شده بوده است.
در همين جهت ميتوان از مقالههاي قبض و بسط و برخي ديگر از گفتهها و نوشتههاي آقاي دكتر عبدالكريم سروش ياد كرد كه عمدتا در تطبيق تئوري مزبور براسلام و معرفت اسلامي طرح شده است.
1 ـ در اينجا يادآوري اين نكته به جاست كه مقصد ما از بيان مشابهت ميان برخي از متكلمان مسيحي و يا فمينيست Feminist از يك سو و آقاي دكتر سروش از سوي ديگر، بيان شباهت كامل، از هر جهت و در تمامي ابعاد نيست. مطمئنا آقاي سروش در جستوجوي «خداي رنج ديده» و به «صليب كشيده شده» نيستند، شباهت تنها در ايدهها و اهداف كلي و نيز نحوه تحليل و برخورد با عقايد ديني و بالأخره شيوه اصلاح و بازسازي دين به طور كلي و مفهوم خدا به طور خاص است. در يك كلمه، تشابه در پذيرش اصل تئوري عصريت و التزام به مقتضيات آن، يعني بازسازي دين و تغيير دايمي آن با انطباق بر فرهنگ و شرايط رايج هر عصر و زمان، است. و به ديگر سخن، هر چند ميان صاحب نظريه قبض و بسط و متكلمان مسيحي و يا فيمنيست در تحليل از عقايد ديني موجود و مفهوم خدا اختلاف اساسي چشمگيري وجود ندارد، بلكه مشتركا معرفتهاي ديني موجود و از جمله مفهوم رايج خدا را ساخته و پرداخته نظامهاي استبدادي و خودكامه ميدانند و از اين رو درصدد اصلاح و تفسير مجدد آنها هستند، ولي در بسياري از مسايل مطمئنا با يكديگر اختلافنظر دارند و لااقل آن كه، آنها در پي تطبيق تئوري عصريت بر كتب مقدس خودشان و آقاي سروش در پي تطبيق آن بر قرآن و سنت هستند.
2 ـ آثار قلمي اخير كه در باره تئوري عصريت نگاشته شده است، هر چند در اصلِ اذعان و جانبداري از تئوري مزبور اتفاق نظر دارند، ولي در مورد روش و چگونگي تبيين عصري بودن Contextuallty و عصريسازي Contextualization دين از شيوهها و مدلهاي متفاوتي بهره ميگيرند. استيفن بيوانس Stephen Bevance در كتابش با عنوان «مدلهاي كلام عصري»Modeis of Contextual Theology از پنج مدل در نظريه عصريت سخن ميراند و از جمله، مدل پركسيس Praxis Model كه متد منتخب پرفسور داگلاس جان هال Douglas John Hall ، استاد با سابقه دانشگاه مك گيل است كه داراي آثار فراواني در مسايل كلامي است. در ميان آثار و نوشتههاي هال Hallكتاب Thinking the Falth از ويژگي خاص برخوردار است. او در آن كتاب، به نحوي روشمند و عاري از پيچيدگيها و صعوبتهاي فلسفي، به تبيين تئوري عصريت پرداخته است.
1 . در اين باب ميتوان به كتاب Theology for the Third Millennium ص 55 نوشته متكلم معروف مسيحي معاصر، هانس كونگ Hans Kung مراجعه كرد.
1 . Douglas John Hall Thinking the Falth (Mineapolise: Fortressk 1989) P.77
2 . يادآوري اين نكته به جاست كه ما فعلاً در مقام بيان اين نيستيم كه تئوري عصريت معرفتديني، علمي است يا غير علمي. تفصيل كلام در اين زمينه، موكول به فرصتي ديگر است. قصد ما از اين گفتار، تنها هشداري است به هواداران نظريه عصريت كه با تفطّن و تأمّل بيشتر با نظريههاي نوين برخورد كرده و از تعميمهاي افراطي بيدليل اجتناب كنند.
3 . شايان ذكر است كه برخي از كتب مانند قبض و بسط تئوريك شريعت نوشته آقاي عبدالكريم سروش از سه امر به عنوان اركان نظريه عصريت نام بردهاند: 1 ـ توصيف؛ 2 ـ تبيين؛ 3 ـ توصيه. ولي اين تقسيم با تقسيمبندي ما، تنافي ندارد؛ چرا كه ما توصيف و تبيين را به عنوان يك ركن معرفتي و در قبال ركن عملي محسوب كردهايم.
4 . قبض و بسط تئوريك شريعت، تهران، انتشارات صراط، 1374، چاپ سوم، ص 487 .
5 . قبض و بسط تئوريك شريعت، تهران، انتشارات صراط، 1374، چاپ سوم، ص 487 .
6 . نوار سخنراني دكتر عبدالكريم سروش در تورنتو در تاريخ 1995 ميلادي برابر با سال 1374 خورشيدي.
7 . نوار سخنراني دكتر عبدالكريم سروش در تورنتو 1995 م / 1374 خ .
8 . قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 481 .
9 . براي آشنايي بيشتر با نظرهاي وي درباره دين و ايمان ديني، به كتاب معروفش درباره دين On Rellgion مخصوصا مقاله دوم و پنجم مراجعه فرماييد:
Trisdrieh Cehlslsrmseher On Rellglon, New York Csmbridgs University 1988
Existence and Falth, London, Hodder and Stoughton, 1961 Rudolf Bultmann, 1 .
10 . همان، ص 291 .
11 . 1992), P.lx Stephen Bevans, Models of Contextual Theology (New York: Orbis Books,
12 .Sergio Trres & John Eaglesn (eds.) The Ollogy In The Americas (Newyork :Or Books, 1976) bis