نويسنده: حجةالاسلام والمسلمين سيد احمد خاتمي جنگ صفين روزهاي حساس و سرنوشت ساز خود را ميگذراند و ساعت به ساعت سنگرهاي معاويه يكي پس از ديگري فرو ميريخت، به حدّي حمله برق آساي لشگريان مولي بويژه مالك اشتر كاري بود كه معاويه به اعتراف خودش در آستانه تقاضاي امان از امام علي(ع) قرار گرفته بود: «والله لقد رجع عني الاشتر يوم رفع المصاحف و انا اريد ان أساله ان يأخذ لي الامان من علي(ع).»1 در اين شرايط بسيار تعيين كننده با شيطنت عمروعاص و همراهي برخي از چهرههاي منافق در جمع ياران امام علي(ع) همانند اشعث، شرايط عليه مولي تغيير يافت.
سپاهيان شام قرآنها را بالاي نيزه بردند. قرآن بزرگ دمشق به كمك ده نفر بر نوك نيزه حمل شد آن گاه همگي شعار دادند: «حكم ميان ما و شما كتاب خداست.» و از سوي ديگر فرياد ترحم برخاست كه:
اي مردم عرب براي زنان و دخترانتان، خدا را در نظر بگيريد! خداي را خداي را درباره دينتان.
پس از مردم شام چه كسي از مرزهاي شام پاسداري خواهد كرد و پس از مردم عراق چه كسي از مرزهاي عراق حفاظت خواهد كرد؟2 چه كسي براي جهاد با روم و ترك و ديگر كافران باقي خواهد ماند؟ اين شيطنت همانگونه كه از پيش از سوي عمروعاص پيشبيني ميشد كار خود را كرد و شيرازه لشگر مولي را از هم پاشيد. ناگهان بيست هزار نفر از لشكريان امام علي(ع) در حالي كه كاملاً مسلح بودند و پيشاني آنها از سجده پينه بسته بود، مقرّ فرماندهي امام را محاصره كرده و گفتند يا دعوت لشكر شام را بپذيرد و جنگ را متوقف سازد و يا او را خواهند كشت يا او را تحويل معاويه خواهند داد!!
حضرت فرمود:
«و يحكم انا اوّل من دعا الي كتاب الله و اوّل من اجاب اليه و ليس يحلّ لي و لا يسعني في ديني ان ادعي الي كتاب الله فلا أقبله انّما انا اقاتلهم ليدينوا بحكم القرآن فانّهم قد عصوا الله فيما امرهم و نقضوا عهده و نبذوا كتابه ولكنّي قد اعلمتكم انّهم قد كادوكم و انّهم ليسوا العمل بالقرآن يريدون.»3 واي بر شما! من نخستين كسي هستم كه به كتاب خدا دعوت كردم، و اولين كسي هستم كه دعوت كتاب خدا را اجابت كردم و دينم به من اجازه نميدهد كه دعوت به كتاب خدا شوم و آن را نپذيرم، همانا من با آنان ميجنگم تا سر تسليم در برابر حكم قرآن فرود آورند، آنان خدا را نافرماني كردند وپيمان او را شكستند و كتاب او را پشت سر افكندند ولكن من به شما اعلام ميكنم كه اينان حقّه زدهاند و شما را فريفتند آنان در پي عمل به قرآن نيستند.
لكن اين سخن از دل برآمده مولا بر دل آنها ننشست و با اصرار و تهديد از مولا خواستند كه مالك اشتر كه در خط مقدم ميجنگيد و در آستانه فتح نهايي بود برگردد. مالك ابتدا درخواست كرد چند لحظه مهلت دهد كار را تمام خواهد كرد. شورشگران تهديد كردند كه اگر مالك برنگردد با خود مولا برخورد خواهند كرد. سرانجام مالك با دلي خونين برگشت! او هم شورشگران را نصيحت و موعظه كردو سرانجام كار به پرخاشگري كشيده شد كه با پادرمياني مولا خاتمه يافت.4 اين خلاصه فتنه تحكيم بود كه با مختصر كم و زياد همه مورّخان آوردهاند. و قهرا عزيزان خواننده بارها آن را شنيدهاند. آنچه در اين راستا مهم است تحليل اين ماجراي غمانگيز و عبرتهاي آن است.
اولين سخن در اين راستا اين است كه دشمن جهت پيشبرد اهداف خود از مقدّسات استفاده ابزاري ميكند و با سلاح بصيرت است كه ميتوان اين سنگر دشمن را هدف قرار داد.
بيترديد نه معاويه و نه عمروعاص ذرهاي اعتقاد به قرآن نداشتند ولي جهت رسيدن به اهداف شيطاني خود آن را سپر كردند.
اين حربه دشمنان را بايد شناخت، و بايد ديد در چه پوششي با حق به ستيز برميخيزد.
شناخت پوششهاي حق گريزي در طول تاريخ ميتواند كمك خوبي جهت شناخت توطئهها و توطئه گران باشد. اين پوششها در طول تاريخ فراوان بودهاند از جمله آنها سوء استفاده از قرآن است. با نام قرآن به ستيز با قرآن برميخاستند. روزي «حسبنا كتاب الله» گفته شد و هدف «علي زدايي» بود.
روزي قرآنها بالاي نيزه رفت و هدف «قرآن زدايي» بود.
از اين رهگذر است كه در روايات فراواني از تفسير به رأي در عرصه قرآن نهي شده است:
پيامبر گرامي اسلام(ص) فرمود: «من فسّر القرآن برأيه، فليتبوّأ مقعده من النّار.»5 هر كس قرآن را با رأي خود تفسير كند براي خود جايگاهي از آتش برگزيند.
در روايتي از حضرت رسيده است كه:
«من فسّر القرآن برأيه فأصاب الحق فقد اخطأ»6 كسي كه قرآن را به رأي خويش تفسير كند، فرضا به واقع هم برسد، خطا كرده است!
تفسير به رأي استفاده ابزاري از قرآن و تحميل نظر خود بر قرآن است.
تفسير به رأي آن است كه مفسّر به جاي آنكه عقيده خود را بر قرآن عرضه بدارد، قرآن را بر عقيده خود تطبيق كند و به جاي شاگردي بر قرآن، بر آن استادي كند!!
در طول تاريخ تمام گروههاي منحرف اعتقادي از آغاز تاكنون اين استفاده ابزاري را از قرآن كردهاند. مرحوم علامه شهيد آية الله مطهري در مقدّمه كتاب «علل گرايش به بحث مبارزه و رفاه و سرمايه، بحث قيام و راحتطلبي، بحث دنياخواهي و آخرت جويي دو مقولهاي است كه هرگز با هم جمع نميشوند و تنها آنهايي تا آخر خط با ما هستند كه درد فقر و محروميّت و استضعاف را چشيده باشند.(29 / 4 / 67) ماديگري» نمونه هايي از آخرين استفاده ابزاري از قرآن را آورده است.
ايشان خطاب به منحرفان فرقاني كه بعدا دست به ترور ايشان زده به شهادت رساندند ميفرمايند:
«شما در تفسير آيه كريمه الّذين يؤمنون بالغيب و يقيمون الصلوة و مما رزقناهم ينفقون، درباره ايمان به غيب اين چنين ميگوييد:
«مفسرين، غيب را آنچه را كه ديدني نيست اعم از خداوند يا فرشتگان و... و از اين قبيل دانستهاند و حال آنكه اولاً خداوند و فرشتگان و... غيب نيستند، ثانيا با طرح عنوان متقين، مسأله ايمان به خدا مطرح شده و گذشته است.» آنگاه خودتان غيب و ايمان به غيب را چنين تفسير ميكنيد:
منظور از غيب معهود و شناخته شده همان مراحل ابتدائي رشد انقلاب توحيدي و زمان انجام تحوّلات كمّي است.
خلاصه مدعي هستيد كه مقصود از ايمان به غيب كه در قرآن آمده است اين است كه مؤمنين بدانند انقلاب مرحله پنهاني دارد و در آن مرحله مبارزه بايد پنهاني باشد اين مرحله مرحلهاي است كه نظام حاكم هنوز مسلّط است و انقلاب مرحله رشد تدريجي را ميپيمايد تا تفسير تدريجي كمّي تبديل به تغيير كيفي دفعي ميشود (اصل چهارم ديالك تيك) و نظام جديد مستقر ميگردد و انقلاب از مرحله غيب به شهادت ميرسد!...
شما در تفسير جمله «و بالآخرة هم يوقنون» ميگوئيد:
اينان به نظام برتر در مرحله شهادت انقلاب يقين دارند وميدانند كه اين موضعگيريهاي خاص و اين روش انقلابي سرانجام آنان را به هدف خويش كه رسيدن به نظام برتر است ميرساند شما هر جا كه نام دنيا آمده آن را با كلمه زندگي پستتر ترجمه كردهايد كه اصل ترجمه درست است ولي مقصود از زندگي پستتر را منحصرا در نظام به اصطلاح سرمايه داري قرار دادهايد و آخرت را كه به نظام برتر ترجمه كردهايد به معناي نظام عادلانه سوسياليستي كه بعد از اين نظام خواهد شد دانستهايد...7 اينها نمونه هايي از استفادههاي ابزاري از قرآن است كه متأسفانه اختصاص به ديروز نداشته و امروز نيز برخي با پوشش قرائتهاي مختلف از دين به معناي نادرست و غلط آن همان را دنبال ميكنند.
در ماجراي تحكيم مواضع عناصر با بصيرت از ياران اميرمؤمنان علي(ع) به شفافي موضع حضرت بود. آنها همراه با مولا خوب فهميدند كه قرآن بر نيزه بردن توطئهاي از سوي معاويه است و به افشاگري پرداختند.
مالك اشتر، عدي بن حاتم، عمرو بن حمق و... از اين كسان بودند اما بيست هزار نفر محاصره كننده مقرّ فرماندهي اميرمؤمنان علي(ع) از مصاديق كامل «بيبصيرتها» بودند كه سرانجام با نصيحتها و افشاگريهاي مولا تعداد زيادي از آنها دست از ستيز با مولا برداشتند و تنها چهار هزار نفر تا آخر ايستادند و حضرت با آنان در نهروان درگير شد. ولي شيطنت دشمن همراه با حماقت اين جمع كار خود را كرد و فاجعه بزرگ در تاريخ آفريده شد. «بصيرت»، روشن بيني، روشن دلي و دشمنشناسي است. «بصيرت» شناخت دشمن از زير پوششها و ستارهاي فريبنده است، نقطه مقابل آن «حيرت» است. حضرت فرمود:
«استعدوا للمسير الي قوم حياري عن الحق لايبصرونه»8 آماده نبرد با كساني باشيد كه از حق رويگردانند و آن را نميبينند. «بيبصيرتها» نتوانستند بين ظاهر يعني خط و جلد آن و معناي آن تفكيك قائل شوند. لذا فريب نيرنگ ساده معاويه و عمروعاص را خوردند. اين بيبصيرتها معمولاً آلت دست شيّادان سياستباز قرار ميگيرند. امام علي(ع) در كلامي چهره اين بيبصيرتها را چنين ترسيم ميكند:
«ثم انتم شرار الناس و من رمي به الشيطان مراميه و ضرب به تهيه...»9 همانا شما بدترين مردم هستيد، او از وجود شما براي زدن نشانه خود استفاده ميكند و مردم را در حيرت و ترديد و گمراهي ميافكند... از اين رهگذر است كه اميرمؤمنان علي(ع) ميفرمايد:
«فقد البصر اهون من فقد البصيرة»10 نابينائي آسانتر از كوردلي است و در روايتي پيامبر اكرم(ص) فرمود نابيناي واقعي كوردلانند:
«ليس الاعمي من يعمي بصره انّما الاعمي من تعمي بصيرته»11 كور آن كس نيست كه چشم ندارد بلكه كسي است كه چشم دل ندارد.
اين كوردلان «امام حق» را پيش روي خود داشتند، «قرآن ناطق» جلودارشان بود اما فريب شيطنت معاويه و عمروعاص را خوردند عبرت اين ماجرا آن است كه از ضروريترين امور براي هدايت و رشد جامعه، رشد بصيرتها است و اين عنصر با شناساندن دشمن ترفندها و حيلههايش به دست ميآيد.
اگر در ماجراي تحكيم با مولا همراهي ميشد و نبرد با معاويه همچنان به پيش ميرفت اكنون سرنوشت جهان اسلام به گونهاي ديگر رقم ميخورد.!!
اما متأسفانه با مولا مخالفت شد و تا مرز تهديد به قتل پيش رفتند! به مجرد آنكه پانصد قرآن بالاي نيزه رفت فريب خوردند و هرچه مولي فرياد زد كه «اللهمّ انّك تعلم انّهم ما الكتاب يريدون»12 خدايا تو ميداني كه اينها من در ميان شما باشم يا نباشم، به همه شما وصيت ميكنم كه نگذاريد انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بيافتد، نگذاريد پيش كسوتان شهادت و خون در پيچ و خم زندگي روزمره خود به فراموشي سپرده شوند.امام خميني 29 / 4 / 67 كتاب خدا را نميخواهند، اثر نكرد!
تا كار بدانجا كشيد كه اميرمؤمنان علي(ع) مظلومانه فرمود:
«ألا انّي كنت امس اميرالمؤمنين فاصبحت اليوم مأمورا و كنت ناهيا فاصبحت منهيا...»13 آگاه باشيد من ديروز اميرمؤمنان بودم امروز مأمورم! ديروز نهي ميكردم امروز نهي ميشوم!!
در كتاب وقعة صفين آمده است كه وقتي اهل شام قرآنها را بالاي نيزه بردند.
اميرمؤمنان علي(ع) فرمود:
«عبادالله إنّي أحقّ من أجاب إلي كتاب الله ولكن معاوية و عمروبن العاص وابن أبيمعيط و حبيب بن مسلمة و ابن ابي سرح ليسوا باصحاب دين و لا قران انّي أعرف بهم منكم صحبتهم اطفالاً و صحبتهم رجالاً فكانوا شرّ اطفال و شرّ رجال، انّها كلمة حق يراد بها باطل انهم والله ما رفعوها انهم يعرفونها و يعملون بها ولكنّها الخديعة والوهن والمكيدة...»14 اي بندگان خدا من از هر كس ديگر به پاسخگويي بدين دعوت و پذيرفتن حكم قرآن شايسته ترم ولي معاويه و عمرو بن عاص و ابن ابي معيط و حبيب بن مسلمة و ابن ابي سرح نه اهل دينند و نه مرد قرآن، من بهتر از شما ايشان را ميشناسم چه از خردي با آنان همدم بوده و در كلانسالي با آنها همنشين بودهام و ميدانم كه ايشان بدترين كودكان بودند و اينك بدترين مردانند اين شعار كه سر دادهاند سخن حقّي است كه از آن اراده باطل دارند به خدا سوگند آنها قرآن را از سر شناخت و معرفت و به قصد عمل كردن بدان بر نياوردهاند بلكه قرآن را دستاويز خدعه و نيرنگ ساخته و به آهنگ خوار داشتن و فرو گذاشتن آن برافراشتهاند ولي اين نابخردان همچنان بر مخالفت خود پاي فشردند و گفتند اي علي اينك كه ترا به كتاب خدا خواندهاند بدان قوم پاسخ مثبت ده وگرنه ما همچنان كه عثمان را كشتيم تو را نيز ميكشيم!!
با اينهمه مخالفتهاي صريح مولا با فتنه تحكيم برخي افراد غير مطّلع از تاريخ ميگويند:
«علي(ع) حكومت و ولايت را يك امر مردمي و امانتي از سوي مردم و حكومت شونده تلقي ميكند نه از طرف خدا. در ختم جنگ صفين و آتش بس هم تسليم رأي عمومي شد.»15 اين سخن از دو جهت نادرست است:
1ـ درست است كه امام علي(ع) در مواردي از نهج البلاغه حكومت را امانت ميداند،16 ولي كجا ايشان فرموده كه حكومت امانتي از سوي مردم است؟ بيترديد اين تفسير به رأي است، امانت در كلام امام علي(ع) امانت الهي است همان كه قرآن فرموده: «انّ الله يأمركم ان تؤدوا الامانات إلي أهلها»17 در ذيل اين آيه چندين روايت «امانت» را به «امامت» تفسير كرده است. در كلام مولي مقصود اين است كه حكومت امانت الهي است نه لقمه چرب.
2ـ امام علي(ع) در ختم جنگ صفين و آتش بس رأي مردم را حق نميدانست و به صراحت مخالفت كرد آنچنان كه خوانديد. در كلامي امام علي(ع) صريحا اكثريت ياران نابخرد را به جهت مخالفت با نظر حضرت در زمينه تحكيم ملامت ميكند:
«اما بعد فانّ معصية الناصح الشفيق العالم المجرّب تورث الحسرة و تعقب الندامة و قد كنت امرتكم في هذه الحكومة امري و نخلت لكم مخزون رأيي «لو كان يطاع لقصير امر» فابيتم عليّ اباء المخالفين الجُفاة والمنابذين العصاة حتّي ارتاب الناصح بنصحه و ضنَّ الزندُ بقدحه.»18 اما بيترديد مخالفت با نصيحتگزار دلسوز و داناي با تجربه موجب حسرت است و پشيماني در پي خواهد داشت من در مسأله حكميت فرمان لازم را به شما صادر كردم و خالصانه نظر واقعي خود را اعلام داشتم «اي كاش مورد پذيرش قرار ميگرفت» امّا شمايان چون مخالفان جفاپيشه و تبهكاران بيريشه آن را ناديده انگاشتيد و دور افكنديد و چراغ از روشني بخل ورزيد...
ولي سرانجام حضرت چارهاي جز تسليم نداشت. آن چنانكه در آغاز انحراف خلافت از مسير خود در ماجراي سقيفه امام، امامت را حق خود ميدانست ولي سرانجام چارهاي جز سكوت نيافت.
اينان اينجا با امام مخالفت ورزيدند اندكي طول نكشيد كه پشيمان شدند و از مولا خواستند كه پيمان بشكند ولي ديگر دير شده بود آنان با حماقت خود مانع پيروزي مسلّم اميرمؤمنان شده و موجب تحكيم مجدد سلطه ظالمانه معاويه شدند.
در مقاله بعدي ادامه ماجراي تحكيم را پي ميگيريم انشاءالله.
موسوعة الامام علي بن ابيطالب,جلد =6,صفحه =196 الفتوح,جلد =3,صفحه =191 موسوعة الامام علي بن ابيطالب,جلد =6,صفحه =188 وقعة صفين,صفحه =489 المناقب ابن شهر آشوب,جلد =3,صفحه =183 تاريخ طبري,جلد =5,صفحه =49 الكامل في التاريخ,جلد =2,صفحه =386 تفسير صافي,جلد =1,صفحه =70 مجمع البيان,جلد =21,صفحه =13 تفسير تبيان,جلد =1,صفحه =4 مجموعه آثار استاد شهيد مطهري,جلد =1,صفحه =465، 466 فهرست موضوعي غرر الحكم,صفحه =34 وقعة صفين,صفحه =478 بحارالانوار,جلد =32,صفحه =529، 530 وقعة صفين,صفحه =483 الامامة والسياسة,جلد =1,صفحه =136 بحارالانوار,جلد =32,صفحه =532-449 مروج الذهب,جلد =2,صفحه =401 الكامل في التاريخ,جلد =2,صفحه =386 دو هفته نامه ايران فردا,tarikh=8/10/78,جلد =ش65,صفحه =2
1. موسوعة الامام علي بن ابيطالب ج6، ص196 به نقل از الفتوح ج3، ص191. 2. همان، ج6، ص188. 3. وقعة صفين ص489 المناقب ابن شهر آشوب ج3، ص183. 4. تاريخ طبري ج5، ص49؛ الكامل في التاريخ ج2، ص386. 5. تفسير صافي ج1، ص70، چاپ جديد 7 جلدي. 6. همان به نقل از مجمع البيان ج21، ص13، س14؛ تفسير تبيان، ج1؛ ص4. 7. مجموعه آثار استاد شهيد مطهري، ج1، ص465و 466. 8. نهج البلاغه، خطبه125. 9. همان، خطبه127. 10. فهرست موضوعي غرر الحكم، ص34. 11. كنزالعمال حديث1220. 12. وقعة صفين ص 478 ؛ بحارالانوار، ج32 ص529 و 530. 13. وقعة صفين ص 483 ؛ الامامة والسياسة ج1، ص136. 14. وقعة صفين ص 489 ؛ بحارالانوار، ج32، ص532 ـ 449؛ مروج الذهب ج2، ص401؛ الكامل في التاريخ، ج2، ص386. 15. دو هفته نامه ايران فردا، 8 / 10 / 78 ش 65، ص2. 16. نهج البلاغه خطبه35، و نامههاي 5 و 26 و 41 و 42 و 53 و 71. 17. سوره نساء آيه 58. 18. نهج البلاغه، خطبه35.