مفهوم مصلحت و جایگاه آن در نظام قانونگذاری جمهوری اسلامی ایران

شهرام حسن‏پور

نسخه متنی
نمايش فراداده

مفهوم مصلحت و جايگاه آن در نظام قانونگذارى جمهورى اسلامى ايران

شهرام حسن‏پور

چكيده:

اختلاف نظر ميان شوراى نگهبان و مجلس شوراى اسلامى در خصوص مصوبات اين مجلس، درپاره‏اى موارد منجر به اصرار هر يك از دو نهاد تقنينى و كنترل كننده مذكور، بر راى و نظر خود شده است. تكرار اين وضعيت در شرايطى كه قانون اساسى در اين زمينه ساكت‏بود، راه حلى را مى‏طلبيد. بنابراين، به دستور حضرت امام‏قدس‏سره مجمع تشخيص مصلحت نظام تشكيل شد.

جايگاه قانونى و عملكرد اين نهاد جديد - كه در اصلاحات قانون‏اساسى در سال 1368 وارد قانون اساسى شد - پس از بيان مفهوم مصلحت و ماهيت فقهى و حقوقى آن در اين نوشتار بررسى شده است. در اين بررسى نقش مصلحت در احكام ثانوى و نيز در تعارض احكام شرع به عنوان پايه درك جايگاه حقوقى مجمع مطمح نظر بوده، و از سوى ديگر به ضرورت داشتن يا ضرورت نداشتن اين نهاد، و راههاى قانونى و عملى كاهش، يا جلوگيرى از اختلاف ميان دو نهاد تقنينى و كنترلى توجه شده است.

طرح موضوع و كليات

براساس قانون اساسى، مرجع قانونگذارى در نظام جمهورى اسلامى ايران، مجلس شوراى اسلامى است. همچنين، قوانين مصوب مى‏بايد در چارچوب شرع مقدس اسلام و قانون اساسى باشد. نهاد شوراى نگهبان، تضمين اين شرايط است كه با اعلام مغايرت يا عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با قوانين شرع و قانون اساسى، به آنها اعتبار مى‏بخشد.به‏طور كلى، مجلس بدون شوراى نگهبان اعتبار ندارد.

برخى از قوانينى كه به وسيله شوراى نگهبان رد مى‏شوند، ضرورت و اهميت‏خاصى دارند; به‏طورى كه مجلس نمى‏تواند براحتى رد آنها را بپذيرد، زيرا سكوت مجلس در اين موارد به معناى مسكوت ماندن آن قوانين و در نهايت‏بى‏نصيب ماندن جامعه از اهداف و منافع آنها خواهد بود.

از آنجا كه تنها مرجع ايجاد قوانين مجلس است و نقش شوراى نگهبان نيز - به اصطلاح فقهى - براى «اعتبار ما وقع است نه ايجاد مالم يقع‏»، لذا رد پاره‏اى از قوانين به وسيله شوراى نگهبان، موجب بروز رويه‏اى شد كه مجلس بر مصوبه خودش اصرار مى‏كرده و اين اصرار گاهى موجب جرح و تعديل قوانين و تامين نظرات شوراى نگهبان مى‏شد، و گاه نيز سالها در جريان رد و اصرار دو شورا بلاتكليف و سرگردان مى‏ماند.

در قانون اساسى نيز احتمال اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان پيش بينى نشده بود. در نتيجه، مجلس براى حل مشكل و خروج از بن‏بست، به رهبر انقلاب اسلامى، حضرت امام (ره)، متوسل شد.

همه اينها دست‏به دست هم دادند تا نهاد جديدى به نام «مجمع تشخيص مصلحت نظام‏» به دستور حضرت امام (ره) شكل بگيرد. اين نهاد در اصلاحات قانون اساسى (سال 1368) به‏طور قانونى در اصل يكصد و دوازدهم جاى گرفت.

براى بررسى اين موضوع در اين طرح، ما با دو پديده روبرو هستيم; يكى مصحلت و ماهيت آن، و ديگرى «مجمع تشخيص مصلحت نظام‏» به عنوان سازمانى رسمى در نظام جمهورى اسلامى ايران كه مطابق با قانون اساسى، «تشخيص مصلحت‏» به عنوان مهمترين وظيفه آن برشمرد شده است.

مصلحت‏بحثى است كه ماهيت و صبغه حقوقى و فقهى دارد. سازمان تشخيص مصلحت در نظام جمهورى اسلامى ايران، ماهيتى سياسى دارد و به حقوق اساسى نيز برمى‏گردد. پژوهشهايى كه تاكنون در خصوص موضوع اين طرح صورت گرفته است، عمدتا به چند مقاله در نشريات و چندين كتاب برمى‏گردد كه از نظر شكل و محتوا مى‏توان آنها را به دو دسته تقسيم نمود:

اول، پژوهشهايى كه هدف مستقيم آنها به طرح و بررسى جايگاه سياسى مجمع در اركان نظام برمى‏گردد، و به ماهيت فقهى - حقوقى مصلحت توجهى ندارد.

دوم، شامل پژوهشهايى است كه به ماهيت فقهى - حقوقى پديده مصلحت مى‏پردازد، بدون اينكه به مجمع تشخيص مصلحت نظام و نقش و جايگاه سياسى آن در نظام، توجهى داشته باشد.

اين مقاله، درصدد است تا هر دو هدف پژوهشى فوق را در يك مجموعه منسجم و جامع دنبال كند. ضمن اينكه، هيچ يك از تحقيقات پژوهشى گذشته در حد يك طرح جامع و كامل به اين موضوع نپرداختند; يعنى در حد تحقيقى كه بخواهد ماهيت علمى و نظرى مصلحت را در ارتباط باكاركرد عملى - سياسى يك نهاد بررسى كند.

ضرورت ديگرى كه اين تحقيق را اجتناب‏ناپذير مى‏كند، اين است كه على‏رغم قانونمند شدن مجمع در اصلاحات قانون سال 1368 تا همين اواخر، حركت قابل توجهى در جهت‏سازماندهى و تشكيلات مجمع صورت نگرفت. مقام معظم رهبرى اواخر سال 1375، آقاى هاشمى رفسنجانى را به سمت رياست اين مجمع برگزيدند. بدين ترتيب، موقعيت‏خاص و قابل توجهى از مجمع در اذهان عمومى، محافل علمى و مجامع سياسى داخلى و خارجى شكل گرفت. از نظر تاريخى، در اين تحقيق پس از تبيين شرايط سياسى و عوامل تاريخى مؤثر در شكل‏گيرى مجمع، اين سؤال مطرح مى‏شود كه آيا شكل‏گيرى مجمع، يك ضرورت قانونى و سياسى حتمى و اجتناب‏ناپذير بوده است آيا نقشها و كاركردهاى مورد انتظار مجمع، از طريق نهادها و مراجع جارى قانونى ديگر قابل تامين و تحصيل نبود؟

البته، بايد اين نهادنو پا در حوزه نظام قانونگذارى و نهادهايى همچون: مجلس وشوراى نگهبان، مطالعه و بررسى شود. بنابراين، بايد پرسيد كه روابط متقابل مجلس، شوراى نگهبان و مجمع چگونه است؟ آيا مجمع در طول آنهاست، يا در عرض اين نهادها فعاليت مى‏كند؟

پاسخ دقيق همه اين سؤالها، مستلزم اين است كه ماهيت وحقيقت علمى - نظرى پديده مصلحت در فقه وحقوق تبيين شود، زيرا قانون اساسى مهمترين وظيفه آن را تشخيص مصلحت‏برشمرده است. پس، بايد پرسيد كه آيا مصلحت، قانون است‏يا منبع قانون؟ يا اينكه اصلا موضوعات قوانين است كه مى‏بايد تشخيص داده شوند؟

اگر مصلحت، قانون باشد، آيا مجمع مى‏تواند يك مرجع قانونگذارى باشد؟ اگر قانون نباشد، توالى فاسد آن چيست؟ در ضرورت يا عدم ضرورت مجمع، بايد گفت كه قانون اساسى در ابتداى امر، مسئله اختلاف احتمالى ميان مجلس و شوراى نگهبان را پيش‏بينى نكرده بود. همچنانكه پيش از اين يادآورى شد، سكوت مجلس دربرابر همه مصوبات مردود، مطلوب و پسنديده نمى‏باشد، زيرا تنها مرجع ايجاد قوانين مجلس است. از اين‏رو، به محض رد آنها از سوى شوراى نگهبان، نبايد اهداف و اغراض اصلى طرح آن قانون فراموش شوند. سكوت مجلس به منزله فراموشى آنهاست. در نتيجه، تنها راه‏حل ممكن در اصرار و پافشارى مجلس نهفته است. از آنجا كه قانون اساسى به اين مهم نيز نپرداخته بود، لذا به دنبال موضوعيت و عينيت قضيه، مقام رهبرى اولين مرجعى بود كه بدان رجوع شد.

مخالفت‏با احكام اوليه شرع، دليل شوراى نگهبان در رد اولين قانون مورد اختلاف (طرح قانونى اراضى شهرى) بود. در حالى كه، مجلس با علم و آگاهى و درمقام احكام ثانويه، آن را تصويب كرده بود و انتظار داشت كه شوراى نگهبان نيز بدين نكته توجه كند.

به دنبال رد آن از طرف شوراى نگهبان، مجلس احتمالا چنين استنباط كرد كه شوراى نگهبان، تصويب احكام ثانويه را در صلاحيت مجلس نمى‏داند. به همين دليل، مجلس طى نامه‏اى از مقام رهبرى خواست كه صلاحيت تصويب احكام ثانويه را به استناد نظارت ايشان بر قواى سه‏گانه، به مجلس شوراى اسلامى واگذار نمايد.

به دنبال آن، مجلس شوراى اسلامى براى جلب توجه شوراى نگهبان، در ماده اول همان قانون اعاده شده تصريح مى‏كند كه اين قانون بنابر ضرورت و استناد به احكام ثانويه و به‏طور موقت تصويب مى‏شود. ازاين به بعد، عنوان مصلحت‏بتدريج جانشين ضرورت شد.

رابطه مصلحت‏با احكام ثانويه چگونه است؟ آيا همه احكام ثانويه برمصلحت مبتنى‏اند؟ اگر صلاحيت تشخيص احكام ثانويه مبتنى برمصلحت از طرف مقام رهبرى به مجلس واگذار شده باشد، پس چرا مجددا نهادى به اسم مجمع تشخيص مصلحت نظام شكل گرفت؟ چگونه ممكن است فقهاى منصوب رهبرى در شوراى نگهبان با اين مصلحت‏سنجى مجلس مخالفت نمايند، و بعد همين مصالح رد شده به وسيله منصوبان ديگر رهبر در مجمع تاييد و تصويب شود؟

حضرت امام (ره) مايل بودند كه شوراى نگهبان با عنايت‏به اهميت مسئله مصلحت و تاييد مصوبات مجلس، مانع شكل‏گيرى يك نهاد جديد در اركان نظام بشود. اما اصرار شوراى نگهبان بر رد برخى از قوانين ديگر، عملا موجب شكل‏گيرى مجمع تشخيص مصلحت نظام شد. عدم اقناع شوراى نگهبان، ريشه در عوامل خاصى دارد كه به روش كار داخل آن شورا مطابق اصل نود وششم قانون اساسى برمى‏گردد. اين اصل، صلاحيت تاييد مصوبات مجلس از نظر انطباق با احكام شرع را فقط در شش مجتهد شوراى نگهبان منحصر كرده است. واقعيت اين است كه مجمع درباره اختلاف مجلس و شوراى نگهبان، همان نقش شوراى نگهبان را تكرار مى‏كند. اما اگر ماهيت مجمع را به عنوان سازمان مشاوره رهبرى تعريف كنيم، در اين صورت مى‏توان گفت كه تشخيص واقعى مصلحت در اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان، در صلاحيت مقام رهبرى است و مجمع، مقام رهبرى را در اين مهم يارى مى‏دهد.

بااين تحليل، ديگر لزومى ندارد كه اساسا اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان، در اصل مربوط به مجمع تشخيص مصلحت وارد بشود; زيرا اگر مرجع حل اختلاف را رهبرى بدانيم، در اين صورت موضوع فوق مى‏بايست در رديف وظايف و اختيارات رهبرى بيابد. همچنين، ذكر نشدن آن در رديف وظايف و اختيارات رهبرى نيز مشكل خاصى را به وجود نمى‏آورد، زيرا اين صلاحيت از روح قانون اساسى با توجه به انتصاب فقهاى شوراى نگهبان از سوى ايشان و نيز نظارتشان بر همه قواى سه‏گانه و بى‏اعتبارى مجلس بدون شوراى نگهبان، قابل تحصيل است.

حسن و قبح ذاتى و هدفمندى شريعت

نظام و اصول اعتقادى شرع مقدس اسلام، در علم كلام مطالعه و بررسى مى‏شود. موضوع علم كلام، افعال خداوند است. وضع شريعت درمقام شارع‏الهى نيز يكى از همين شئون وافعال خداوند محسوب مى‏شود. از همان سالهاى اوليه، به تدوين و تكميل علم كلام توجه شد. در اين بحث، سؤال اصلى اين است كه هدف از وضع قوانين - كه جلوه‏اى از طرف ذات مقدس پروردگار است - چيست؟

گروهى مشهور به اشاعره، منكر هدفمندى افعال خداوند دروضع شريعت‏شدند و آن را دون شان و ذات او دانستند. مطابق اعتقاد اينان، احكام شرع تابع مصالح و مفاسد نيستند. از اين‏رو، ممكن است‏شارع مقدس به چيزى امر كند كه در آن مفسده باشد يا از چيزى نهى نمايد كه در آن مصلحت‏باشد. مهم اين است كه شارع برآنها امر و نهى كرده است. پس به ناچار بايد همه آنها را حمل برمصلحت كنيم. به عبارت ديگر، ما حق نداريم بگوييم كه خداوند عادل است تا امر ونهى او نيز مبتنى برعدل باشد; زيرا: «الحسن ما امر به الشارع و القبيح ما نهى عنه‏». اين كار، تقييد افعال خداوند است. با تقييد افعال خداوند به عدل يا حسن و قبح، لازم مى‏آيد كه شارع حكيم در تشريع خودش محدود و مقيد باشد و اين تحديد و تقييد، هرگز در شان او نيست (مدكور، بى‏تا، ج‏1، ص‏168). بنابراين، امرى كه در آن مفسده وجود دارد، پس از اينكه متعلق امر شارع قرار مى‏گيرد، آن امر ذومفسده به ذو مصلحه تبديل مى‏شود. همچنين، نهى شارع ازيك امر ذومصلحه، مى‏تواند ذومفسده بسازد(بجنوردى، بى‏تا، صص‏52-50) در مقابل اينان، «عدليه‏» معتقدند كه برخى افعال قطع نظر از اينكه مورد اراده تكوينى يا تشريعى شارع قرار بگيرند، در ذات خود با افعال ديگر تفاوت دارند. يعنى، برخى از افعال در ذات خود عدل است. طبعا، شارع مقدس نيزكارهاى خودش را با معيار عدل برمى‏گزيند. از اينجا،بحث‏حسن وقبح ذاتى افعال و اشيا مطرح مى‏شود.

چيزى كه ما را به حسن و قبح ذاتى اين افعال و امور رهنمون مى‏كند، صرفا عقل است. به همين دليل، از حسن و قبح ذاتى به حسن و قبح عقلى نيز تعبير شده است، و امور پيشگفته را «مستقلات‏» - از اين حيث كه درك وشناخت آنها به تنهايى از طريق عقل ممكن است - نيز مى‏نامند نتيجه بسيار مهم نظريه حسن وقبح ذاتى، اعتقاد به هدفمندى احكام شرع است. يعنى، احكام شرع به طور جزاف و بيهوده جعل نشده‏اند. هدف كلى همه احكام شرع نيز جلب منافع بندگان و دفع مفاسد از آنهاست. از هدفدارى احكام شرع، حكمت و علل احكام نيز تعبير مى‏شود. منظور از حكمت، همان انگيزه و غايت‏شارع از جعل و تشريع احكام مى‏باشد; يعنى جلب منافع بندگان و دفع مفاسد از آنها، كه مرادف مصلحت مى‏باشد(ريسونى،1376، ص‏31):

«در اين حال، مقصود از حكمت، مقصود اصلى از تشريع حكم است كه غالبا با صفت ظاهر و معينى كه علت ناميده شده، مرتبط است و دست‏يافتن به آن براى مردم به هنگام تعريف احكام شرع آسان است. و همين حكمت، علت‏حقيقى ترخيص شارع است. ليكن شارع نمى‏گويد، هر جا دچار سختى شديد، مشمول ترخيص مى‏شويد، بلكه براى تحقق مشقت، نشانه‏ها و عوامل خاصى مى‏گذارد و آنها را معين مى‏كند، كه اصوليان آنها را «اوصاف ظاهر منضبطه‏» يا علتها مى‏نامند، و با بودن اين علتها ترخيص صورت مى‏گيرد; مانند: سفر، بيمارى، ناتوانى، اضطرار و اكراه.»

پس، به طور كلى واجمالى بايد پذيرفت كه كليه احكام شرع، مبتنى برحكمت و مصلحت هستند; اگر چه به‏طور دقيق و معين به آنها علم و آگاهى نداشته باشيم، زيرا ممكن است مصالح متعدد و بسيار وعلم دقيق آنها نزد خود شارع باشد.

ملاكات و مدارك احكام شرع

مصلحت، مبناى كليه احكام شرع است. قاعده: «كل ما حكم به الشرع حكم به العقل و كل ما حكم به العقل حكم به الشرع‏»، قاعده كلى كلامى و اعتقادى مسلمى است كه در حوزه فقه و اصول نيز وارد شد، و يك اصل و قاعده اصولى مشهورى از آن استنتاج گرديد كه به قاعده «ملازمه‏» شهرت دارد. البته، قسمت دوم قاعده مطلق نيست; يعنى عقل نسبت‏به درك فلسفه و علل تام همه احكام شرع، عاجز و ناتوان است. در هر حال، ناتوانانى عقل در درك و بيان مصالح و همه حكمتهايى كه احكام شرع بر آنها بنا شده است، موجب خدشه و خلل‏پذيرى قاعده فوق نمى‏شود. اين، به ضعف عقل ما و آماده نبودن خودمان در ادراك همه مصالح و حكمتهاى احكام شرع برمى‏گردد. وظيفه علم فقه، تعيين حقوق و تكاليف بندگان در رابطه با خداوند و نيز روابط با همديگر مى‏باشد.

اين حقوق و تكاليف، با استناد به منابع احكام به‏دست مى‏آيند. منابع احكام با مبانى احكام تفاوت دارد. كتاب، سنت، اجماع و عقل، منابع استنباط احكام در فقه شيعه به شمار مى‏روند (دفتر همكارى حوزه و دانشگاه، 1364 ، ص‏174):

ومى‏باشد كه در قرون اخير، حقوقدانان مسلمان نيز در مباحث‏خود به كار برده‏اند. و لذا مقدار زيادى از ابهام اين دو واژه به خاطر بى‏سابقه بودن آنها در جامعه‏اسلامى است. اصطلاحى كه از ديرباز در ميان فقهاى مسلمان به جاى مبنا و منبع به كار رفته است، ملاكات و مدارك بود; كه مراد از اولى [ملاكات] مبانى احكام، ومراد از دومى [مدارك] منابع حقوق است. روشن است كه ملاك احكام عبارت از اصولى است كه احكام و مقررات اجتماعى براساس آن وضع گرديده، ومدارك احكام عبارت از منابعى است كه از مسير آنها احكام و وظايف اجتماعى در اختيار ما قرار مى‏گيرد.»

يكى ديگر از علماى حقوق درباره تفاوت منابع و مبانى احكام وقوانين مى‏گويد (جعفرى لنگرودى،1369، ص‏42):

«اصول قابل استناد براى اثبات حق يا تكليف را منابع بايد ناميد. به اين ترتيب، بين منابع حقوق و مبانى حقوق، رابطه عموم خصوص من‏وجه هست. در حقوق اسلام با اينكه منبع اصلى حقوق و تكاليف، خداوند است، از نظر قابليت استناد براى اثبات حق تكليف، چهار منبع حقوقى را معرفى مى‏كنند كه نزد اماميه عبارت است از: كتاب، سنت، اجماع و عقل. چون اين چهار منبع وسيله اثبات حق و تكليف است، آنها را «ادله‏» مى‏نامند.»

در واقع بايد گفت كه مبانى يك نظام حقوقى، كلى‏ترين اصول وقواعدى است كه نظام برآنها استوار است. اين كليات، هيچگاه نمى‏توانند مستند حق و تكليف قرار بگيرند.

مدرك عقل واستنباط احكام شرع

بحث انگيزترين دليل يا منبع استنباط احكام در فقه شيعه، دليل عقل است. اصوليان شيعه براى اثبات حجيت عقل، از دروازه‏اى به نام حسن و قبح ذاتى يا عقلى وارد مى‏شوند. منابع اصلى و اوليه استنباط احكام، كتاب و سنت‏بودند. اما بتدريج‏به دنبال افزايش فاصله زمانى با سنت رسول‏اكرم(ص) و فوت صحابه و تابعان آن حضرت و نيز اختلاف در تفسير كتاب الهى، لزوم رجوع به دلايل ديگر; يعنى عقل و اجماع، قوت گرفت.

در كيفيت‏حجيت عقل و توجيه آن، مباحث فراوانى در گرفت. دليل عقل، منبعى است كه با در نظر گرفتن مبانى، حكم مورد نظر توجيه مى‏شود. اما در دلايل و منابع ديگر، به‏طور اجمالى و كلى پذيرفته مى‏شود كه همه آنها بر اصل مصلحت و حكمت استوارند. ونيز در حجيت و استنباط دليل عقل ما بايد براساس مبانى آن حكم به قطع و يقين برسيم كه آن حكم داراى مصلحت است، و نيز مصلحت آن هيچ تعارض و تنافى با شرع ندارد. به عبارت ديگر، ممكن است درباب عقل، مبنا و دليل حكم در يك جا جمع باشند. عقل در اين موارد، هم جزء مبانى برخى از احكام، و هم جزء دليل آنهاست. مستقلات عقلى همگى جزء مبانى احكام محسوب مى‏شوند، و عقل وشرع در استنباط آنها يكسانند. در غير مستقلات عقلى، شرع مبانى دليل عقل خواهد بود و عقل اجمالا مى‏پذيرد كه همه آنها مبتنى بر مصلحت و حكمت هستند.

استفاده از عقل در اجتهاد، احتمالا از زمان خود پيامبر(ص) شروع شد. احاديثى كه از ايشان به هنگام اعزام مبلغان به مناطق مختلف در آن روزگار نقل شده، مؤيد اين مدعاست. به هنگام اعزام معاذبن جبل به يمن نقل شده است كه رسول اكرم(ص) از وى پرسيد:

«بم تحكم؟ قال: بكتاب الله. قال: فان لم تجد؟ قال: سنة رسول الله. قال: فان لم تجد؟ قال: اجتهد برايى.»

سپس، پيغمبر(ص) نيز همين روش را تاييد كردند.

در مورد ديگر، پيامبر(ص) به ابن مسعود فرموند:

«اقض بالكتاب و السنة اذا وجد تهما. فان لم تجد الحكم فيهما، اجتهد برايك.»

آنچه كه به اين مقاله ارتباط پيدا مى‏كند، در واقع روش و دروازه‏اى است كه اصوليان شيعه از طريق آن به حجيت عقل مى‏رسند.معيار در حجيت عقل، تحصيل «قطع‏» است. شارع اين قطع تحصيلى را تاييد كرده است. در اصطلاح اصول، حجيت قطع جعلى نيست. بلكه انجعالى است. يعنى حجيت قطع عقلى ذاتى است و اعتبارى نيست. حجيت قطع را شارع تضمين كرده، و حجيت همه حجيتها از همين قطع است (انصارى، بى‏تا، صص‏5-6):

«هنگامى كه مكلف به حكمى از احكام يا موضوعى از موضوعات احكام قطع يابد، مادامى كه قطع موجود است، پيروى نمودن از آن واجب است، چون كه قطع طريق به سوى واقع است و واقع را به كماله و تمامه به مكلف نشان مى‏دهد. بنابراين، حجيت قطع و يقين اثباتا و نفيا قابل جعل از طرف شارع نمى‏باشد.»

به عبارت ديگر، حجت، طريق و وسيله رسيدن به قطع و يقين است، و اطلاق حجت‏به خود قطع و يقين زيبنده نمى‏باشد. نكته ديگر اينكه، حجيت عقل قبل از حجيت‏شرع است; زيرا شرع با عقل اثبات مى‏شود، و عقل شرط لازم براى ورود به محدوده شرع است.مثلا شخص ديوانه اصلا تكليف ندارد، و فقدان عقل مانع ورود او به محدوده شرع مى‏شود. همچنين اگر حكم عقلى بر لزوم متابعت از پيغمبر(ص) وامام(ع) نمى‏بود، از كجا حجيت گفتارشان ثابت مى‏شد؟ حجيت‏شرع با شرع، مستلزم دوراست. اگر حجيت عقل نمى‏بود، هيچگاه پيغمبران راستين از مدعيان دروغين نبوت تشخيص داده نمى‏شدند.

اجمالا، اينكه عقل حكم مى‏كند كه هرگاه در امرى به مصلحت ملزمه‏اى برسيم، بايد آن را انجام دهيم، و برعكس هر گاه در امرى به مفسده ملزمه‏اى برسيم، بايد از آن پرهيز نماييم، بديهى است كه مصلحت متضمن نفع و مفسده جلب ضرر است و عقلا انسان هيچگاه به ترك نفع و جلب ضرر راضى نمى‏شود. انسان هميشه به دنبال منفعت و دفع ضرر از خويش است.

تقسيمات احكام شرع و نقش مصلحت در احكام ثانويه

تقسيم احكام شرع به اوليه و ثانويه، يكى از قديمترين ومهمترين تقسيمات احكام شرع است. مهمترين ويژگى احكام ثانويه، موقتى بودن آنهاست. بدين ترتيب، ممكن است تصور شود كه كليه احكام متغير، همان احكام ثانويه‏اند. مثلا، يكى از محققان مى‏گويد (جعفرى، 1371، ص‏88):

«بخشى از معارف اسلام، مقررات و قوانينى هستند كه در گذرزمان به جهت‏بروز مصالح و يا مفاسدى، توسط ولى امر مسلمانان وضع مى‏گردد. اين دسته از احكام، كه بدانها ثانويه مى‏گويند، تا هنگامى كه مصالح و موجبات و علت صدور آنها باقى و پابرجا باشد و يا مفاسد و موانع برطرف نگردد، ثابت و پابرجاست و هر موقع اسباب آن برطرف شد، حكم هم برطرف مى‏گردد; درست نظير تحريم تنباكو.»

قبل از اينكه احكام حكومتى جزء احكام اوليه يا ثانويه فرض شود، خوب است كه رابطه احكام اوليه و ثانويه روشن گردد. واقعيت اين است كه اين دو دسته از احكام، در مقابل يكديگر قرار ندارد. در واقع، احكام ثانويه قسمى از احكام اوليه‏اند. اصل اين است كه همه احكام شرعى اوليه و دائمى هستند و احكام ثانويه يك حالت استثنايى و موقتى است. اما احكام حكومتى نمى‏تواند يك حالت استثنايى به شمار بيايد.البته، موقتى بودن احكام حكومتى با موقتى بودن احكام ثانويه، قابل مقايسه نيست. اصلا، ماهيت اصلى احكام ثانويه، در موقتى بودن آنهاست، زيرا حالتى استثنايى محسوب مى‏شود، اما ماهيت اصلى احكام حكومتى در موقتى بودن آنها نمى‏باشد، بلكه حاكميت و مصلحت عناصر اصلى اين دسته از احكام را تشكيل مى‏دهد. شايسته نيست كه اين دو ماهيت متفاوت را در يك رديف قرار دهيم و مقايسه كنيم. وانگهى، احكام ثانويه در صلاحيت مجتهد است، اما احكام حكومتى در صلاحيت فقيه و مجتهد حاكم مى‏باشد.

با اين مقدمات، شايد تصور شود كه احكام حكومتى جزء احكام اوليه است. شكى نيست كه كليه احكام، از احكام اوليه شرعى اعتبار مى‏گيرند و در نهايت‏به آن برمى‏گردند. ولى بايد توجه داشت كه شارع مقدس، جاعل احكام اوليه است; ولى احكام حكومتى به وسيله حاكم جامعه جعل مى‏شوند. البته، مبانى و اصول اوليه احكام حكومتى، برهمان اصول و كليات اوليه شرعى استوار است.

همين عوامل موجب شده است تا برخى از محققان معاصر، طرح تقسيم جديدى از احكام شرع را ارائه كنند، كه برمبناى تازه و جديدى استوار است. در اين تقسيم‏بندى، احكام حكومتى به عنوان نوعى از احكام مستقل، در كنار احكام قرار مى‏گيرد (گرجى،1376، ص 15):

«براين اساس حكم شرعى برچهارگونه است: شخصى، فردى، خصوصى و عمومى. فقها معمولا در كتب فقهى از دو قسم احكام «فردى‏» و «خصوصى‏» بحث مى‏كنند، و احكام «شخصى‏» و «عمومى‏» را مورد توجه قرار نمى‏دهند.

احكام شخصى:

احكامى‏اند كه براى شخص خاصى جعل شده است; مثل احكامى كه براى پيامبر(ص) وجود داشت، از قبيل: تهجد و برخى از احكام ديگر.

احكام فردى: احكامى كه براى تك‏تك افراد وضع شده است، و هر فردى داراى حكم است; مثل اينكه همه بايد نماز بخوانند.

احكام خصوصى:

احكامى كه ابتدا متوجه افراد خاصى است كه داراى عنوان خاصى‏اند; مثل احكام بيع ابتدا متوجه بايع و مشترى است. احكام نكاح ابتدا متوجه زوج و زوجه است، هرچند ثانيا و بالعرض براى ديگران نيز احكامى دارد.

احكام عمومى:

احكامى است كه «موضوع آن جامعه است‏» و اگر افراد هم موضوع آن قرار مى‏گيرند از آن روست كه جامعه را به وجود مى‏آورند. ولى «جامعه‏»، غير از «مجموع‏» است. جامعه خود يك عنوان انتزاعى است. به اين احكام عمومى، «احكام حكومتى‏» هم مى‏توان گفت.»

ايشان درباره منبع استنباط احكام عمومى يا حكومتى مى‏گويند (گرجى،1376، ص‏15):

«منبع استنباط اين قسم از احكام، با اقسام ديگر فرق دارد. اقسام ديگر از «كتاب و سنت و عقل و اجماع‏» اخذ و استنباط مى‏شوند، ولى منبع و دليل اين احكام، «مصالح و مفاسد عمومى‏» است; ولو اينكه كلياتى از آنها در كتاب وسنت هست، مثل: «ان تحكموا بالعدل‏» ويا امر به مساوات. در اين قسم، براى رسيدن به چنين احكامى، بايد از هر قشر و جمعيتى، گروهى از عقلا كه مصالح و مفاسد عمومى را تشخيص مى‏دهند، انتخاب شوند و آنها را جعل كنند. پس، دليل اصلى اين احكام مصالح و مفاسد است و تشخيص اين مصالح و مفاسد هم با برگزيدگان جامعه است.»

به تعبير فقها، در اينجا بناى عقلا منبع و مبناى احكام مجعول را تشكيل مى‏دهد. از اين‏رو، ميان احكام حكومتى مبتنى برمصلحت و احكام ثانويه، رابطه عموم و خصوص من‏وجه برقرار است. احكام ثانويه عناوين خاصى دارد. اگر اين عناوين موضوع احكام حكومتى قرار بگيرد، به احكام ثانويه حكومتى تبديل مى‏شود. اما برخى از عناوين ثانويه، فقط در صلاحيت فقيه است، و به حوزه حكومت و صلاحيت فقيه و مجتهد حاكم نمى‏آيد. بنابراين، بازگشت‏برخى از احكام حكومتى، به عناوين احكام ثانويه است; همچنانكه برخى ديگر نيز به موارد بلانص - يا به تعبير شهيد صدر به «منطقة الفراغ‏» - برمى‏گردند. همچنين، ارتباط احكام ثانويه غيرحكومتى، احكام ثانويه حكومتى و احكام حكومتى غيرثانويه را مى‏توان در نمودار ذيل نشان داد. حوزه «الف‏» در صلاحيت فقيه مفتى است، و حوزه «ب‏» و «ج‏» در صلاحيت فقيه و مجتهد حاكم قرار دارد.

در پايان اين مبحث مهم، چند نكته ضرور مطرح مى‏شود:

1. نسبت احكام اوليه با احكام ثانويه

در تقسيمات احكام، معمولا احكام اوليه و ثانويه برحسب ظاهر مقابل يكديگر قرار داده مى‏شوند. اما در واقع و با توجه به ماهيت آن دو، بايد گفت كه احكام ثانويه، نوعى مستقل از احكام در مقابل احكام اوليه نيستند. در واقع، احكام ثانويه جزء و قسيم احكام اوليه‏اند. مهمترين عنصر مشترك آنها نيز منبع جعل و صدورشان; يعنى شارع مقدس است. به عنوان مثال، همه عناوين ثانويه از قبيل: «اضطرار» و «لاحرج‏»، از ناحيه شارع مقدس جعل و صادر شده است.

2. نسبت احكام حكومتى با احكام ثانويه

احكام حكومتى نيز هميشه جزء و قسيم احكام ثانويه نيستند. اصلا، دانستن احكام حكومتى به عنوان جزئى از احكام ثانويه، جاى شك و ترديد دارد.

شايد بتوان همه آنها راجزء و اقسام احكام اوليه شرع فرض كرد، زيرا كامليت، تماميت و شامليت احكام شرع و مقدس اسلام، قضيه‏اى مورد اتفاق همگان مى‏باشد. حال اگر فلسفه احكام حكومتى را براى تكميل شريعت و انطباق آن با نيازهاى روز بدانيم، دراين صورت خود بخود لازم مى‏آيد كه شارع مقدس برخى از نيازها و ضروريات را مسكوت گذاشته باشد. شايد به همين دليل، حضرت امام خمينى(ره) در آرا و نظراتشان به جاى طرح بحث ثابت و متغير در احكام شرع، به نظريه فراوانى موضوعات در احكام شرع پرداختند. درحالى كه علامه طباطبائى معتقد است (طباطبائى، بى‏تا، ص‏20) :

«...مقررات اسلام بر دو قسمند. و به عبارت ديگر، درجامعه اسلامى دو نوع مقررات اجرا مى‏شود: نوع اول احكام آسمانى و قوانين شريعت كه مواردى ثابت و احكام غيرقابل تغيير مى‏باشند. اينها يك سلسله احكامى هستند كه به وحى آسمانى به عنوان دين فطرى غيرقابل نسخ رسول‏اكرم(ص) نازل شده‏اند، و براى هميشه درميان بشر واجب الامر معرفى گرديد; چنانكه در آيه اشاره شد: «فطرة الله التى فطر الناس عليها لاتبديل لخلق الله ذلك الدين القيم‏». و در سنت نيز وارد شده: «حلال محمد حلال الى يوم القيامة و حرام محمد حرام الى يوم القيامة‏». نوع دوم، مقرراتى است كه از كرسى لايت‏سرچشمه گرفته، به حسب مصلحت وقت وضع شده و اجرا مى‏شود. البته چنانكه روشن شد، اين نوع از مقررات در بقا و زوال خود، تابع مقتضيات و موجبات وقت است و حتما با پيشرفت مدنيات و تغيير مصالح و مفاسد، تغيير وتبديل پيدا مى‏كند. آرى، خود اصل ولايت و رهبرى جامعه - چنانكه خواهد آمد - چون يك حكم آسمانى از مواد شريعت است، قابل تغيير و نسخ نيست.»

مطابق نظر شهيد صدر، اسلام در نظام قانونگذارى خود، منطقه‏اى خالى از احكام الزامى (وجوب و حرمت) قرارداده و تامين و پاسخگويى آنها را برعهده ولى امر وفقيه حاكم قرار داده است، در حالى كه مطابق نظر حضرت امام(ره)، (مبلغى، 1376، ص‏32):

«دست نزدن شارع به تشريع حكم نسبت‏به يك منطقه، لازم نمى‏آيد تا گفته شود براساس روايات هيچ مورد واقعه‏اى را شارع بدون حكم نگذاشته است. بلكه، لازم مى‏آيد كه بپذيريم شارع در مقام تشريع، بسيار فعال عمل كرده و به اندازه موضوعات فراوانى كه در سايه شرايط مختلف عينيت مى‏يابند، حكم تشريع كرده است. همچنين به موجب آن، اعتقاد به دست كشيدن شارع از بخشى از احكام خود لازم نمى‏آيد تا با اصل خدشه‏ناپذير: «حلال محمد» مغايرت پيدا كند، زيرا همان‏طورى كه گذشت، كنار رفتن يك حكم به خاطر منتفى شدن موضوع آن، به معناى بى‏اعتبار شدن آن نيست; چه بسيارند احكام شرعى كه ما آنها را پياده نمى‏كنيم، چون موضوع آنها محقق نيست. به عبارت ديگر، نظريه امام، ناظر به دگرگونى موضوع حكم شرعى است، نه خود حكم.»

بايد توجه داشت كه احكام و موضوعات احكام، از همديگر جدايند و تفاوت دارند.همين جا لازم است كه رابطه حكم و موضوع آن، كمى تبيين شود. احكام شرعى و قانونى هميشه از يك رشته قضايا تشكيل مى‏شوند. اين قضايا دو ركن عمده و يك عامل رابط دارند كه آنها را به هم ربط مى‏دهد. از اين دو ركن، يكى طبعا حق تقدم دارد. به همين سبب، آن ركن را در زبان فصيح به هنگام سخن گفتن مقدم مى‏دارند; چنانكه در «ماده 11» قانون مدنى: «اموال بر دوقسم است: منقول و غيرمنقول‏»، كلمه «اموال‏» ركن اول، عبارت: «دوقسم‏» ركن دوم و فعل «است‏» رابطه به شمار مى‏رود. ركن اول قضيه را درعلم منطق و اصول «موضوع‏» ناميده‏اند، و ركن دوم را در منطق «محمول‏» و در علم اصول «حكم‏» مى‏نامند. (جعفرى‏لنگرودى،1369، ص‏155).

شهيد محمدباقر صدر در اين باره مى‏گويد (صدر، 1375، ج‏1، ص‏319):

«... موضوع هميشه مقدم برحكم است. موضوع، سبب فعليت‏حكم است و فعليت‏حكم سبب ايجاد متعلق و داعى به سوى آن است. رابطه ميان حكم و موضوع آن، به گونه‏اى است كه اگر خود بخود موضوع وجود داشت، حكم نيز موجود خواهد بود; و اگر نبود، حكم هم نيست.»

عده‏اى تصور مى‏كنند كه وظيفه مجتهد فقط تعيين حكم است و تشخيص موضوعات آن مطلقا برعهده مقلدان مى‏باشد. اين اطلاق در اينجا صحت ندارد(محمدى، 1375، ص 298):

«بديهى است در [تشخيص] موضوعات شرعى [احكام] كه احتياج به اعمال نظر و اجتهاد دارد، مقلد بايد از مجتهد «استفتاء» كند و از او پيروى نمايد. مثلا هر گاه در نكاح زنى ترديد باشد، به علت اينكه از محارم رضاعى باشد، چون قرابت رضاعى مفهومى است‏شرعى كه درك آن احتياج به نظر اجتهادى دارد، لذا در اين گونه موارد مقلدين نمى‏توانند شخصا [مثلا] اصل برائت را به كاربرند.»

واقعيت اين است كه برخى از مواقع تشخيص موضوعات شرعى حكمى، مشكلتر از تشخيص خود حكم است. بنابراين، نمى‏توان گفت كه تشخيص موضوع مطلقا برعهده مقلدان است. وانگهى، به دنبال تشكيل حكومت اسلامى، كليه احكام اجتماعى فقه رنگ حكومتى مى‏گيرد، وبيان و اجراى آنها ونيز تشخيص موضوعات برعهده حكومت‏خواهد بود. از اين‏رو، حتى اگر يكى از مراجع وقت نيز درگير يكى از موضوعات اجتماعى فقه بشود، نمى‏تواند در مقابل ديگرى به فتواى خويش استناد نمايد; بلكه تنها مرجع حل هرگونه اختلاف احتمالى، مرجع حكومت‏خواهد بود. اين موضوع، يكى از مصاديق بسيار كوچك ديدگاه حضرت امام (ره) است كه فرمودند: هرگاه يكى از مراجع وقت در زمان غيبت موفق به تشكيل حكومت‏بشود، برديگران است كه از او اطاعت نمايند.

نقش مصلحت در تعارض احكام شرع

1. تعارض احكام

اصلى‏ترين وظيفه فقيه حاكم درجامعه اسلامى، همان اجراى قوانين و احكام شرعى است. در مقام اجراى احكام شرع، ممكن است كه گاهى باتعارض و اجمال احكام يا سكوت شرع در برخى از موضوعات روبرو بشويم. سكوت شرع را مى‏توان به همان موارد بلانص تعريف نمود. اما در مورد تعارض بايد گفت (محمدى، 1375، ص 335):

«هرگاه دو يا چند دليل متعادل در برابر يكديگر قرار گيرند، به‏طورى كه عرفا نتوان آنها را جمع كردو يكى ناسخ ديگرى نباشد، در اين صورت تعارض محقق است.

گاهى دو دليل در ظاهر با هم متعارضند، ولى يكى از آنها مرجحى دارد كه بدان سبب برديگرى مقدم داشته مى‏شود. اين صورت، از تعارض خارج است. و به همين سبب، باب تعارض را معمولا به دو بخش تقسيم مى‏كنند; تعادل و تراجيح. در بخش اول، از دو يا چند دليل بحث مى‏كنند كه هيچ يك برديگرى ترجيح نداشته باشد. و در بخش دوم، از تراجيح ومرجحات و اقسام آن بحث مى‏كنند.»

واقعيت اين است كه تعارض ميان ادله شرعى اندك است، زيرا تعارض يا تناقض در مرحله قانونگذارى و جعل است و بعيد مى‏نمايد كه شارع مقدس دو دليل متعارض يامتناقض را بطلبد. شايد به همين دليل، حكم تعارض در حقوق موضوعه با نظر علماى اصول و فقها تفاوت دارد. از اين‏رو، (محمدى، 1375، صص‏336-337):

«اين جمله مشهور كه: «الدليلان اذا تعارضا تساقطا»، اين از نظر حقوق موضوعه قابل قبول است. از نظر شرعى نيز على‏القاعده مى‏توان آن را پذيرفت، ولى اخبار و احاديث مختلف است. وهمين امر باعث اختلاف نظر اصوليين وفقها گرديده كه به‏طور خلاصه، بعضى معتقدند به تخيير، برخى معتقدند به احتياط در صورت امكان وگرنه تخيير، و گروهى معتقدند به توقف.»

اما همان‏طور كه يادآورى شد (محمدى، 1375، صص‏336-337):

«گاهى دودليل به ظاهر متعارضند، ولى پس از دقت و چاره‏جويى معلوم مى‏شود كه تعارض واقعى نيست، چه منظور از تعارض واقعى اين است كه شارع و قانونگذار نتواند مدلول هر دو دليل را بخواهد. اما در مورد تعارض ظاهرى چنين نيست و خواستن هر دو ممكن است. اين موارد عبارتند از: تزاحم احكام، تخصيص، ورود، حكومت و جمع عرفى.»

مباحث مربوط به تزاحم و به‏طور كلى تعارض ظاهرى در علم اصول فقه، بسيار بيشتر از مباحث تعارض واقعى است. به‏طور كلى، اين يك قاعده اساسى در همه علوم است كه در مسائل و موضوعات همسنخ ياهمنوع، امكان تعارض كمتر است تا در مسائل و موضوعات متفاوت. تعارض واقعى ميان احكام زمانى بروز مى‏كند كه مسائل و موضوعات آن از يك نوع و سنخ نباشد. فقه شيعه تاكنون يك فقه فردى و شخصى بود، و براى مدت طولانى در قالب يك نظام سياسى و حكومت اجرايى قرار نداشت. در حالى كه حكومت‏به تعبير حضرت امام (ره)، فلسفه عملى تمام فقه به شمار مى‏رود.

فقه غير حكومتى يك فقه فردى و به اصطلاح حقوق موضوعه، از مقولات حقوق خصوصى است. وقتى كه يك نظام سياسى بخواهد اين فقه فردى را در قالب حكومت اجرا نمايد، زمينه‏هاى تعارض فراوانى ميان احكام داراى موضوعات فردى و احكام داراى موضوعات جمعى بروز مى‏كند. تا وقتى كه حكومتى در كار نباشد، اصلا دلايل جمعى و عمومى احكام شرع موضوعيت نمى‏يابد. حكومت، نماينده عموم است. حاكم، مفتى نيست كه فتوا بدهد، بلكه او با حكم حكومتى سروكار دارد. اين احكام، بايد متضمن منافع كلى و عمومى جامعه باشد.

متاسفانه فقه شيعه به دليل نداشتن تجربه كافى در امر حكومت، نسبت‏به كشف و استنباط احكام عمومى بسيار ضعيف بوده است. احكام عمومى و خصوصى شرع قاعدتا از يك سنخ نمى‏باشند. پس، امكان تعارض در اينجا قوى است. اجراى احكام عمومى، ممكن است كه احكام داراى موضوعات شخصى و خصوصى را تحت الشعاع قرار بدهد. در توجيه تقدم و اولويت احكام عمومى و حكومتى، بايد گفت كه چون در احكام عمومى اين تصرفات به نفع عموم و جامعه صورت مى‏گيرد، درنهايت همه از حقوق فردى خودشان ضمن حقوق جمعى بهره‏مند مى‏شوند. در اينجا، حقوق فردى اشخاص نفى نمى‏شود، بلكه حقوق فردى و شخصى، شكل جمعى و اجتماعى به خود مى‏گيرد. اينكه گفته مى‏شود تعارض در مرحله جعل و قانونگذارى است، به خاطر اين است كه هنوز به حكم نرسيديم و از ميان دو دليل متعارض و متعارف، بايد يكى را انتخاب كرد تا به حكم برسيم. در تزاحم دو حكم وجود دارد و همين نقطه تفاوت ميان تعارض و تزاحم است، كه اولى در مرحله جعل قوانين و دومى در مرحله اجراى آنهاست. نقطه اشتراك تعارض و تزاحم در اين است كه هر دوى آنها با استناد به مبانى جعل قوانين و قاعده اهم و مهم يا وجود يك مرجح خاص، يكى را برديگرى ترجيح مى‏دهند.

2. مفهوم و جايگاه مصلحت

قاعدتا مبانى احكام برخلاف ادله احكام، نمى‏تواند مثبت‏حق و تكليف باشد. ولى در اينجا، مبانى و دليل احكام، تقريبا يكسانند. مصلحت جزء مبانى احكام است، كه از دليل عقل و حجيت عقل به‏دست مى‏آيد. البته، اين مبانى در احكام عمومى كه موجب اولويت آنها مى‏شود، متكى بركليات و اصول شرعى است كه مطابق آنها اجتماع بر فرد يا افراد ترجيح داده مى‏شود. اولويت احكام عمومى بر احكام فردى، قسمى از احكام ثانويه شمرده مى‏شود كه تنها در صلاحيت فقيه و مجتهد حاكم جامعه است.

مجمع تشخيص مصلحت

1. نگاهى به نظام قانونگذارى جمهورى اسلامى ايران

مرجع قانونگذارى در جمهورى اسلامى ايران، مجلس شوراى‏اسلامى است. اصل هفتاد ويكم قانون اساسى، مجلس را مجاز به وضع قوانين در عموم مسائل در حدود مقرر در قانون اساسى مى‏داند. مطابق اصل نودو سوم قانون اساسى، همين مجلس بدون شوراى نگهبان اعتبار نخواهد داشت، مگر در باره تصويب اعتبارنامه‏هاى نمايندگان و نيز شش نفر حقوقدان اعضاى شوراى نگهبان كه از طرف رئيس قوه قضائيه به مجلس شوراى‏اسلامى معرفى مى‏شوند.

مطابق اصل نودو يكم قانون اساسى، وظيفه شوراى نگهبان پاسدارى از احكام اسلامى و قانون اساسى، از نظر عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با آنهاست. بنابراين از نظر سلسله مراتب در نظام قانونگذارى كشور، مى‏توان گفت كه شوراى نگهبان يك مرجع عالى در برابر مجلس است. آيا ممكن نيست كه ميان يك مرجع عالى و بالاتر، و مرجع زيردست آن اختلاف بروز كند؟ قانونگذار اوليه قانون اساسى درخصوص رابطه مجلس و شوراى نگهبان، اختلاف احتمالى ميان آنها و مرجع حل اختلاف، هيچ چيزى را پيش بينى نكرده بود. تعرض نكردن قانونگذار بدين موضوع، ممكن است‏به دليل احتمالات ذيل باشد:

اول، قانونگذار، شوراى نگهبان را يك مرجع عالى مى‏دانسته و حق هيچ‏گونه اعتراض و اصرارى براى مجلس در مقابل نظريه شوراى نگهبان قائل نبوده است تا اختلاف ميان دو نهاد موضوعيت‏بيابد. به عبارتى، شوراى نگهبان يك مرجع عالى و مسلط برمجلس است، ونظريه او قاطع و بلاتعقيب محسوب مى‏شود.

دوم، قانونگذار مرجع حل اختلاف ميان دو نهاد را مقام رهبرى مى‏دانسته، ولى به خاطر امكان استنباط اين حقيقت از روح قانون و اصول كلى قانون اساسى، آن را تصريح نكرده است. از آنجا كه نظام مبتنى بر اصل ولايت فقيه است و مطابق اصل پنجاه وهفتم قانون اساسى نيز قواى سه گانه نظام زير نظر ولايت مطلقه امر و امامت امت قرار دارند، و مجلس بدون شوراى نگهبان اعتبار ندارد، و شش نفر مجتهد اين شورا به وسيله رهبر انتخاب مى‏شوند، و شش نفر حقوقدان آن شورا نيز از طرف رئيس قوه قضائيه منصوب رهبر به آن معرفى مى‏شوند، پس مرجع حل اختلاف مجلس و شوراى نگهبان، خودبخود مى‏بايست مقام رهبرى باشد.

در برسى اين دو احتمال بايد گفت كه احتمال دوم ضعيف است. اگر قانونگذار چنين نظرى مى‏داشت، حتما آن را بيان مى‏كرد. همچنين در اين نظر، به مرجع حل اختلاف احتمالى اشاره شده است، در حالى كه هنوز بحث‏برسر اين است كه آيا قانونگذار اصل احتمال و موضوعيت اختلاف را مى‏پذيرد؟ از آنجا كه موضوع اصل اختلاف برموضوع مرجع حل اختلاف مقدم است، بنابراين همان وجه اول اقوى است.

2. زمينه‏هاى تاريخى -قانونى طرح مصلحت در نظام جمهورى اسلامى ايران

زمينه ابتدايى مصلحت در نظام قانونگذارى ايران، تحت عنوان «ضرورت‏» شكل گرفت. زمانى كه قرار شد اين جريان رسما در اصول قانونى (قانون اساسى) وارد بشود، عنوان «مصلحت‏» جانشين «ضرورت‏» شد (مهرپور، 1372، ص‏48):

«قانون اراضى شهرى در مردادماه 1360 از تصويب مجلس شوراى اسلامى گذشت و براى اظهار نظر به شوراى نگهبان فرستاده شد. طبق اين قانون، كليه اراضى موات شهرى در اختيار دولت جمهورى اسلامى قرار مى‏گيرد و اسناد و مدارك صادره در مورد آنها فاقد ارزش قانونى است. در مورد اراضى باير نيز فقط صاحبان آن حداكثر مى‏توانند تا 1000متر در اختيار داشته باشند و آن را عمران و احيا كنند و حق فروش آن را ندارند مگر به دولت و با تقويم دولت. و مالكان اراضى باير و داير شهرى موظفند زمينهاى مورد نياز دولت و شهرداريها را باتقويم دولت، به آنها بفروشند. در مورد اول; يعنى اراضى موات، مشكل و اختلاف ماهوى وجود نداشت. ولى شق دوم و سوم كه آشكارا سلطه مالك را تهديد مى‏كرد، مورد بحث فراوان (شوراى نگهبان) واقع شد.»

بر همين اساس شوراى نگهبان طرح قانون اراضى شهر را مغاير شرع دانست و به شرح ذيل رد نمود (مهرپور، 1371، ج‏1، ص 48):

«...قسمتهايى از ماده «7و8» و تبصره‏هاى آنها و ماده «10» كه با اراضى باير و داير ارتباط دارد و مغاير با آيه كريمه:«لاتاكلوا اموالكم بينكم بالباطل الا ان تكون تجارة عن تراض‏»، و حديث‏شريف معروف: «لاتحل مال امرء مسلم الاعن طيب نفسه‏»، و قاعده: «الناس مسلطون على اموالهم‏» مى‏باشد، به نظر اكثريت فقها رد شد.»

اين قانون در شرايطى به وسيله مجلس شوراى اسلامى تصويب و از طرف شوراى نگهبان رد شد، كه اكثريت طبقات پايين جامعه در سراسر كشور بويژه شهرهاى بزرگ، از معضل زمين ومسكن در رنج‏بودند. مجلس اين قانون را از باب احكام ثانويه حكومتى تصويب كرده بود، وانتظار داشت كه شوراى نگهبان نيز بدين نكته توجه كند. واقعيت اين است كه ايرادهاى شوراى نگهبان به هنگام تصويب قانون، براى مجلس قابل پيش‏بينى بود. ولى - همان‏طور كه يادآورى شد - مجلس باعلم و آگاهى بدين موضوع و در مقام احكام ثانويه حكومتى، آن را تصويب كرد.

به دنبال رد شوراى نگهبان، نگارنده احتمال مى‏دهد كه مجلس چنين استنباط كرد كه شوراى نگهبان اصولا صلاحيت تصويب احكام ثانويه را براى مجلس قائل نيست. به همين دليل، مجلس طى نامه‏اى از حضرت امام (ره) در خواست كرد كه صلاحيت و حق تصويب احكام ثانويه را به مجلس واگذار كند. در هر حال، اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان و مرجع حل اختلاف - كه قانونگذار آن را پيش‏بينى نكرده بود - عملى گرديد، و خودبخود مقام رهبرى اولين مرجعى بود كه بدان رجوع شد. امام خمينى نيز طى نامه‏اى، صلاحيت تصويب احكام ثانويه را به شرط كسب‏23 آراى نمايندگان مجلس و نيز لزوم تصريح به موقتى بودن آنها، به مجلس شوراى اسلامى واگذار كرد. به اين ترتيب، مجلس شوراى اسلامى طرح فوق‏الذكر را با اندكى جرح و تعديل، مجددا به شوراى نگهبان فرستاد. مهمترين اصلاحات در ماده يك طرح قانونى اراضى شهرى صورت گرفت. در اين ماده با استناد به برخى از اصول قانون اساسى، كمبود شديد مسكن براى طبقات محروم جامعه، نياز مبرم دولت‏به زمين و نيز اجازه حضرت امام خمينى(ره) مبنى بر صلاحيت مجلس در تصويب احكام ثانويه، تصريح شد كه طرح قانونى اراضى شهرى، براى مدت 5 سال «ضرورت‏» تشخيص داده مى‏شود. شوراى نگهبان اين بار نيز طرح قانونى اصلاح شده را رد نمود، به اين دليل كه (مهرپور، 1371، ج‏1، ص‏80):

«باتوجه به اينكه ضرورت مسكن در همه شهرها و بخشها در حدى كه مجوز رفع يد از احكام اوليه باشد، على‏السويه نيست، بلكه در بعضى نقاط اصل آن منتفى است و... حاكى از اين است كه ابعاد تشخيص مصلحت [ضرورت] در رابطه با اين قانون [اراضى شهرى] كامل نشده است.»

از پاسخ شوراى نگهبان چنين برمى‏آيد كه مسئله «ضرورت‏» يا «مصلحت‏»، حدود وضوابطى دارد. مصلحت و ضرورتى مى‏تواند به عنوان حكم ثانوى و حكومتى مجوز رفع يد از احكام اوليه باشد، كه موضوع آن مصلحت‏يا ضرورت مشمول عموم جامعه بوده باشد. مقصود از عموميت در قانون اراضى شهرى نيز عموميت مكانى معضل مسكن در سراسر كشور بوده است. به عبارت ديگر، حكم ثانوى حكومتى بايد متضمن نفع عمومى باشد و تازمانى كه به اين درجه نرسيده است، امكان رفع يد از احكام اوليه وجود نخواهد داشت.

سرانجام با اقناع شوراى نگهبان درباره عموميت و كليت معضل مسكن در سراسر كشور، قانون اراضى شهرى تصويب شد. بعد از اين قانون، مهمترين قانونى كه مباحث گسترده‏اى را موجب شد و اختلاف ميان دو نهاد مجلس و شوراى نگهبان را پديد آورد، قانون كاربود. هدف از قوانين كار، تنظيم و تنسيق روابط كارگر و كارفرما در نظام جديد توليد و كار بود. در اين قوانين الزامهايى بر دوطرف قرارداد كار تحميل شد. از همان آغاز طرح اين قانون، شبهاتى مطرح شد كه آيا اين قبيل مداخلات والزامهاى دولت مشروع است؟ زيرا براساس مبانى فقهى، رابطه كارگر و كارفرما يك قرارداد خصوصى محسوب مى‏شود (مهرپور، 1372، ص‏54):

«در مشروعيت اين امر شبهه و اشكال وجود داشت و راه‏حلى كه براى رفع اين اشكال اتخاذ گرديد، اين بود كه اين الزام در قبال خدماتى كه دولت‏به افراد مى‏دهد، قرار داده شود.»

مجلس نيز براى گريز از شبهه مذكور، در ماده يك مصوبه خودش به راه حل فوق استناد كرد و آن را به شوراى نگهبان ارسال نمود. شوراى نگهبان نيز به استثناى ماده يك فوق‏الذكر، ساير مواد قانون‏كار را مغاير با شرع اعلام نمود. خالفت‏شوراى نگهبان، موجب شكل‏گيرى مباحث نظرى بسيار مهمى درباره احكام حكومتى و شرايط آن شد. واقعيت اين است كه تكرار اين مباحث‏بعد از طرح و تصويب طرح قانونى اراضى شهرى، دور از انتظار مى‏نمود، زيرا پس از پذيرفته شدن احكام حكومتى ونقش آن به عنوان يك فرمول كلى، ديگر لزومى براى بحث در باره تك‏تك طرحها و قوانين مشمول موضوع احكام حكومتى نخواهد بود.اين موضوع، همان چيزى بود كه حضرت امام‏قدس‏سره انتظار داشتند كه شوراى نگهبان بدان توجه كند حضرت امام‏قدس‏سره نسبت‏به نقش احكام ثانوى حكومتى معتقد بودند (امام خمينى،1377، ج‏21، ص‏98):

«مسئله‏اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر همان مسئله در روابط حاكم برسياست و اجتماع واقتصاد يك نظام، ممكن است‏حكم جديدى پيدا كند. بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است، واقعا موضوع جديدى شده است كه قهرا حكم جديدى مى‏طلبد. »

درباره رابطه كارگر و كارفرما در قانون كار نيز مى‏توان گفت كه اين رابطه در شرايط فعلى، با رابطه متعارف اجير و موجر مطروحه در فقه گذشته ما تفاوت دارد. در قديم رابطه اين دو، يك رابطه ساده مبتنى برآزادى اراده دوطرف و توافق آنها و عرف بود. اما امروزه جذب و به‏كارگيرى نيروى كار و نيز اشكال وموضوعات كار، بسيار متنوع و پيچيده شده است; و عوامل متعدد داخلى و خارجى برآن تاثير مى‏گذارند.

تحت تاثير همين عوامل و شرايط، بسيارى از موضوعات حقوق موضوعه نيز كم‏كم تغيير شكل داده واز دايره حقوق خصوصى وارد حقوق عمومى شده‏اند. در حقوق عمومى، هميشه يك طرف قضيه دولت است. بديهى است كه هر جا موضوع دولت در كار باشد، الزام و اجبار دولتى نيز به دنبال آن خواهد بود; البته، الزام و اجبارى كه به دنبال تامين و اجراى نفع عمومى است. عمومى كردن حقوق خصوصى، امروزه مورد توجه حقوقدانان كشورهاى توسعه يافته صنعتى است. نحوه فعاليت‏شركتهاى بزرگ و واحدهاى توليدى بزرگ، بويژه شركتهاى عظيم چند مليتى، كه گاه تا هزار شركت و دفتر در سراسر جهان دارند، حقوق خصوصى را عمومى كرده است; زيرا در اداره اين واحدها، جدا كردن اين حقوق از يكديگر كار مشكلى است. با شكست مفهوم كامل فردپرستى و فرو ريختن بت مالكيت فردى و شناخت‏يك مالكيت دسته جمعى براى سهامداران شركتهاى سهامى، حقوق خصوصى به حقوق عمومى تبديل شده است و روز بروز دامنه آن گسترده مى‏شود. هر چه شركت‏سهامى بيشتر توسعه يابد، مالكيت دسته جمعى‏تر مى‏گردد، زيرا شركت‏سهامى مركز تجمع سرمايه است و مالك اين سرمايه هم خود شركت‏سهامى يا شخصيت‏حقوقى است كه تشكيل دهنده آن، گروهى از اشخاص است (فرشاد،1336، ص‏165).

اينها حقايقى است كه انتظار مى‏رفت تا شوراى نگهبان به آنها توجه كند. در هر حال، قانون كار سالها ميان اختلاف مجلس و شوراى نگهبان، سرگردان مانده بود. در اين مدت، حضرت امام(ره) به مناسبتهاى مختلف براهميت مسئله مصلحت و ضرورت در اداره امور نظام اسلامى تاكيد كردند. سرانجام به دستور امام‏قدس‏سره، مجمع تشخيص مصلحت نظام تشكيل شد. از متن اين دستور چنين برمى‏آيد كه ايشان به تشكيل اين مجمع بى‏علاقه بودند، و انتظار داشتند كه مراجع ذى‏ربط با درك ضرورت واهميت موضوع مصالح نظام، اختلاف با مجلس را خاتمه دهند. اگر چه اين تاكيدها زمينه‏هاى مباحث علمى نظرى فراوانى را در درون نظام فراهم كرد، و ليكن هيچگاه موجب عدول شوراى نگهبان از نظرياتش نگرديد. اين مجمع تا زمان بازنگرى قانون اساسى در سال 1368، جايگاه قانونى معينى در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران نداشت. به دنبال اصلاحات قانون اساسى، شوراى بازنگرى قانون اساسى در سال 1368، اصل 112 قانون اساسى را به مجمع تشخيص مصلحت نظام اختصاص داد. در اين اصل آمده است:

«مجمع تشخيص مصلحت نظام براى تشخيص مصلحت در مواردى كه مصوبه مجلس شوراى اسلامى را شوراى نگهبان خلاف موازين شرع و يا قانون اساسى بداند و مجلس با در نظر گرفتن مصلحت نظام نظر شوراى نگهبان را تامين نكند، ومشاوره در امورى كه رهبرى به آنان ارجاع مى‏دهد و ساير وظايفى كه در اين قانون ذكر شده است، به دستور رهبرى تشكيل مى‏شود.»

نكته بسيار مهم درباره اين اصل، آن است كه آيا در همه مواردى كه مصوبه مجلس از طرف شوراى نگهبان مغاير با موازين شرع و قانون اساسى اعلام مى‏شود، مسئله مصلحت موضوعيت مى‏يابد به عبارت ديگر، آيا به محض بروز اختلاف، مسئله مصحلت موضوعيت مى‏يابد؟ چرا قانونگذار مى‏گويد كه وظيفه مجمع براى تشخيص مصلحت، در مواردى است كه شوراى نگهبان مصوبه مجلس را مغاير با موازين شرع و قانون اساسى بداند؟ اجمالا، بايد گفت كه قانونگذار اصل را برحجيت نظر شوراى نگهبان قرار داده است. واقعيت اين است كه هر مصوبه‏اى كه از طرف شوراى نگهبان رد مى‏شود، موضوع مصلحت نمى‏باشد. زمانى موضوع مصلحت فرض مى‏شود، كه مجلس ادعا كند و بر مصوبه اعاده شده‏اش از سوى شوراى نگهبان اصرار نمايد; و در مقابل، شوراى نگهبان نيز منكر آن شود. البته، اين ادعاى مجلس يك ادعاى حقوقى به معناى خاص نيست، كه محتاج اثبات از طرف مجلس باشد. قانونگذار به محض اختلاف، تشخيص را برعهده مجمع تشخيص مصلحت نهاده است.

3. ضرورت مجمع تشخيص مصلحت نظام

براى تبيين دقيق اين موضوع، مى‏بايست زمينه‏هاى تاريخى قوانينى كه موجب شكل‏گيرى مجمع شدند،كاملا بررسى شوند. چنانكه گفته شد، به هنگام بروز اولين اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان، مقام رهبرى اولين مرجعى بود كه به اين اختلاف رسيدگى كرد. ايشان طى جوابى كلى و گويا، به مجلس حق دادند كه بتواند در حوزه احكام ثانويه قانون جعل نمايد (روابط عمومى، 1364، ص‏169):

«آنچه در حفظ نظام جمهورى اسلامى دخالت دارد، كه فعل يا ترك آن موجب اختلال نظام مى‏شود و آنچه ضرورت دارد، كه ترك آن يا فعل آن مستلزم فساد است و آنچه فعل يا ترك آن فعل مستلزم حرج است، پس از تشخيص موضوع به وسيله اكثريت وكلاى مجلس شوراى اسلامى با تصريح به موقت‏بودن آن، مادام كه موضوع محقق است و پس از رفع موضوع خودبخود لغو مى‏شود، مجازند در تصويب و اجراى آن. و بايد تصريح شود كه هر يك از متصديان اجرا كه از حدود مقرر تجاوز نموده، مجرم شناخته مى‏شود و تعقيب قانونى و تعزير شرعى مى‏شود.»

در جريان مباحث مربوط به قانون‏كار، وزير كار وقت در استفتايى از حضرت امام‏قدس‏سره سؤال نمود:

«...آيا مى‏توان براى واحدهايى كه از امكانات و خدمات دولتى و عمومى از قبيل ... استفاده مى‏نمايند، اعم از اينكه اين استفاده از گذشته بوده و استمرار داشته باشد يا به تازگى به عمل آيد، در ازاى اين استفاده شروط الزامى را مقرر نمود؟ » اين استفتا تقويت پشتوانه‏هاى نظرى قانون‏كار را در نظر داشت، كه ميان اختلاف مجلس و شوراى نگهبان سرگردان مانده بود.

حضرت امام قدس‏سره در پاسخ فرمودند:

«در هر صورت چه در گذشته و چه در حال، دولت مى‏تواند شروط را مقرر نمايد.»

نشانه‏هاى روشنى در جاى جاى سخنان امام قدس‏سره ديده مى‏شود و مى‏رساند كه ايشان تمايل چندانى به تشكيل نهادى در جنب شوراى نگهبان نداشتند و مايل بودند كه اين شورا خود با روشن‏بينى وبرداشت صحيح از حكومت اسلامى واختيارات آن و درك واقعيات زمان، مسائل را بررسى و در حل معضلات نظام كمك كند و موضع قانونى خود را مستحكم نمايد.(امام خمينى‏قدس‏سره،1369، ص 61)مطالب پيشگفته، فقط اشكال ظاهرى قضيه است. اما از نظر علمى و از ديدگاه تجزيه و تحليل اصول قانون اساسى و بررسى ماهيت‏شوراى نگهبان و ارتباط آن با مجلس، كمتر كار شده است.

هر دو طرف قضيه به اهميت و ماهيت مسائل آگاهى داشتند، ولى هيچگاه آن توافق دلخواه به‏دست نمى‏آمد. نتيجه آنكه با اين شرايط ممكن بود گاهى قوانينى حتى با اكثريت قابل توجهى از نمايندگان مجلس تصويب بشود، اما به دليل مغايرت با احكام شرع به وسيله اكثريت‏شش نفرى فقهاى شوراى نگهبان يا به خاطر مغايرت با قانون اساسى به وسيله اكثريت مجموع دوازده نفرى فقها و حقوقدانان شوراى نگهبان رد بشود. ريشه علمى اين معضل را مى‏بايست در اصل نود وششم قانون اساسى جستجو كرد كه مى‏گويد:

«تشخيص عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با احكام شرع، با اكثريت فقهاى شوراى نگهبان است. و تشخيص عدم تعارض آنها با قانون اساسى نيز برعهده اكثريت همه اعضاى شوراى نگهبان است.»

همان‏طور كه قبلا يادآورى شد، مطابق قانون اساسى تنها مرجع وضع قوانين مجلس است. نقش شوراى نگهبان نيز به اصطلاح فقهى براى «اعتبار ماوقع است نه ايجاد مالم يقع‏». به عبارت ديگر، شوراى نگهبان مى‏تواند هر قانونى را با تشخيص خودش رد نمايد، ولى ابتدائا حق طرح و وضع ابتدايى و اوليه هيچ قانونى را ندارد. در مقابل، مجلس شوراى‏اسلامى مى‏تواند هر قانونى را وضع كند، ولى اين احتمال وجود دارد كه همه آنهابه وسيله شوراى نگهبان رد بشود. از اين‏رو، تشخيص مغايرت نداشتن با شرع (مصوبات مجلس)، برعهده اكثريت جمع مجتهدان شوراى نگهبان است. بدين ترتيب، شوراى نگهبان مرجعى‏عالى در مقابل مجلس محسوب مى‏شود.

4. تيتر فرعى يادت نره آقاى محمودى

قانونگذار در اصل نودوشش قانون اساسى، صلاحيت‏شوراى نگهبان را در دو حوزه: قانون اساسى و احكام شرع، تفكيك كرده است. يعنى، اعضاى حقوقدان شوراى نگهبان فقط در موافقت‏يا مغايرت مصوبات مجلس با قانون اساسى حق اظهار نظر دارند. بايد توجه داشت كه مبانى و پايه‏هاى حقوق منبعث از شرع مقدس است و چنين حقوقدانانى از اصول و قواعد شرعى بيگانه نيستند. وحدت صلاحيت‏حقوقدانان و فقهاى شوراى نگهبان، مى‏تواند زمينه همفكريهاى بسيار مفيدى را فراهم كند.

تاكنون عمده قوانينى كه موجب بروز اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان شده، مربوط به مواردى است كه اكثريت فقهاى شوراى نگهبان در آنها ملاك بوده است. انتظار اختلاف نداشتن مجلس با شوراى نگهبان با چنين شرايطى كه در اصل نودوششم قانون اساسى پيش‏بينى شده است، كاملا اجتناب ناپذير مى‏نمايد.

نگارنده معتقد است كه در صورت اصلاح اصل نودوششم قانون اساسى، موارد اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان در تشخيص مصلحت، كاهش چشمگيرى يابد. اما وقتى كه اختلاف با شرايط فوق اجتناب ناپذير باشد، طبعا مرجع حل اختلاف نيز اجتناب ناپذير خواهد بود. نپذيرفتن اين راه حل و ايجاد مرجع ديگرى به اسم مجمع تشخيص مصلحت نظام، بنابر ضرورياتى اجتناب‏ناپذير است، ولى مشكلاتى نيز در پى خواهد داشت. شكى نيست كه مجمع به عنوان نهادى در عرض شوراى نگهبان قرار مى‏گيرد، و همين موجب دوباره كاريها وضعف سيستم قانونگذارى كشور خواهد شد. از نظر شكلى با توجه به نقش اساسى مجمع به عنوان مرجع اختلاف ميان مجلس وشوراى نگهبان، بايد گفت كه مجمع تشخيص مصلحت نهادى در عرض شوراى نگهبان است.

راه‏حل و نتيجه‏گيرى

در نظام جمهورى‏اسلامى، همه قواى حاكم حتى قوه مقننه، زير نظر ولى فقيه قرار دارند و از او اعتبار مى‏گيرند. مرجع قانونگذارى، مجلس شوراى‏اسلامى است كه از طرف شوراى نگهبان منصوب رهبر (مستقيم يا غيرمستقيم) اعتبار مى‏يابد. مطابق قانون اساسى، مجلس شوراى اسلامى حق وضع قوانين در عموم مسائل را دارد. قانون اساسى، آگاهى به زمان را از شرايط ولايت امر، امامت امت و نيز مجتهدان شوراى نگهبان برشمرده است.

مهمترين محور ايفاى نقش شوراى نگهبان در حوزه احكام ثانويه و احكام حكومتى است. اجتهاد و استنباط در اين حوزه از احكام، علاوه برشم اجتهاد دينى بسيار بالا و قوى، نيازمند جامعه شناسى فقهى - حقوقى قابل توجهى مى‏باشد; زيرا در اينجا فتوا مطرح نيست، بلكه احكام حكومتى در كار مى‏باشد كه موضوع آن جامعه است. احكام ثانويه حكومتى در شان فقيه حاكم مى‏باشد، و فتوا در صلاحيت فقيه مفتى است. ارتباط فقيه مفتى با حكم و دليل است، اما فقيه حاكم با حكم و مصلحت‏سروكار دارد.

مصلحت دليل احكام نمى‏باشد، بلكه پايه ومبانى كليه احكام شرعى و وضعى محسوب مى‏شود. اين در مرحله جعل و وضع قوانين است، اما به هنگام اجراى قوانين، مصلحت‏يكى از مرجحات باب تعارض و تزاحم احكام محسوب مى‏شود. در احكام حكومتى عمومى، مصلحت‏به معناى تامين و ترجيح منافع عمومى است.

نقش عمده شوراى نگهبان، به تشخيص استثنائات و ثانويات از اصول اوليه شرع برمى‏گردد. اصلا، شايد اجتهاد به معناى خاص، همانا تشخيص چنين استثنائات و ثانوياتى از اصول اوليه شرع باشد. عموميات و اوليات شرع، از امورى است كه هر اسلام شناس غير متعهد نيز از آنها آگاه مى‏شود. همان‏طور كه اشاره شد، در نظام اسلامى - كه در قانون اساسى ترسيم شده است - همه اينها در درجه اول در صلاحيت مقام رهبرى است، كه عملا ايجاد، تاييد و اعتبارشان را به مجلس و شوراى نگهبان واگذار كرده است. واگذارى اين صلاحيت در مرتبه سوم به مجمع تشخيص مصلحت‏يا مرجع ديگرى، مبتنى بر برخى ملاحظات حكومتى و برمبناى مصلحت جامعه بوده است.

البته، شكل‏گيرى اين مرجع سوم در اثر نياز وضرورت اجتناب‏ناپذيرى بوده است، كه به نظر مى‏رسد با اصلاح اصل نودوششم قانون اساسى تا حد زيادى قابل تامين و ترميم است.

انحصار صلاحيت تاييد مصوبات مجلس در حوزه احكام شرعى فقط براى شش نفر از مجتهدان شوراى نگهبان، عملا موجب عدم تحصيل اكثريت لازم از اين جمع شش نفرى و در نهايت، اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان در احكام ثانويه حكومتى مبتنى بر مصلحت مى‏گردد. همان‏طور كه گفته شد، اولين و مهمترين اختلافات مجلس و شوراى نگهبان در قوانينى همچون: طرح قانونى اراضى شهرى وقانون كار، از اين قبيل بوده است. توزيع يكسان صلاحيت‏حقوقدانان و فقهاى شوراى نگهبان براى تحصيل اكثريت آن شورا در تاييد عموم قوانين مصوبه مجلس، احتمال بروز اختلاف ميان مجلس و شوراى نگهبان را كمتر خواهد كرد.

مبناى اين استدلال اين است كه چون نظام حقوقى ايران تحت تاثير مستقيم فقه اسلامى تدوين و تصويب مى‏شود و يا اگر چنين امرپذيرى را با خود به همراه ندارد، لااقل مغاير با موازين اسلامى هم نبايد باشد. بنابراين مى‏توان با لحاظ دانش فقهى و حقوقى يك شخص وى را به عنوان حقوقدان يا فقيه شوراى نگهبان پيشنهاد و منصوب كرد در اين صورت مى‏توان گفت‏با اندكى تغيير در اصل نود وشش قانون اساسى امكان دخالت و اعلام نظر تمام اعضاى شوراى نگهبان در هنگام بررسى مصوب مجلس شوراى اسلامى فراهم خواهد شد و در نتيجه با افزايش حد نصاب براى تاييد يا رد مصوبات، موارد اختلاف ميان شوراى نگهبان و مجلس شوراى اسلامى كمتر خواهد بود. از سوى ديگر چنين روشى موجب قوام و استحكام بيشتر مصوبات شوراى نگهبان نيز خواهد شد.

استدلال مذكور در خصوص برخوردارى اعضاى شوراى نگهبان از دانش فقهى و حقوقى صرفا مختص حقوقدانان يست‏بلكه شامل فقها نيز مى‏شود زيرا صلاحيت اظهار نظر فقيهان شورا در خصوص مغايرت يا عدم مغايرت مصوبات مجلس شوراى اسلامى با قانون اساسى لزوم شناخت و دانستن مسايل حقوقى را نمايان مى‏كند.

اصلاح پيشنهادى در اصل نودوشش قانون اساسى اين شبهه را نيز برطرف مى‏كند كه حقوق ايران از شرع جدا و منفك است در حالى كه در مقدمه و مبانى قانون اساسى - كه به صراحت قابل درك است - مبناى حقوق ايران اسلام است و اين دو جدايى‏ناپذيرند. تصويب اصل چهار قانون اساسى نيز مؤيد مهم اين مدعا است.

از طرفى، به دنبال پيروزى انقلاب اسلامى و شكل‏گيرى تحولات بسيار عمده در نظام تعليم و تربيت كشور، بسيارى از حقوقدانان مسلمان سعى مى‏كنند تا معلومات حوزوى خويش را نيز تاحدودى تكميل كنند، زيرا بخوبى دريافته‏اند كه مطالعه در حقوق ايران بدون اطلاع عميق از فقه بيفايده خواهد بود. امروزه، فارغ‏التحصيل حقوق از مراكزى همچون: دانشگاه امام صادق(ع)، دانشگاه مفيد و مدرسه عالى شهيد مطهرى، با فارغ‏التحصيل عادى حقوق تفاوت دارد. بسيارى از علماى روحانى و طلاب جوان نيز سعى مى‏كنند در كنار مطالعات حوزوى، به‏نحوى مطالعات دانشگاهى خويش را در حقوق تكميل نمايند. انضمام آراى اين دو گروه در شوراى نگهبان، امر تحصيل و تشخيص مصلحت را آسانتر مى‏كند. اما اگر با همه اين تمهيدات باز هم در مواردى جزئى و نادر اختلافى ميان مجلس وشوراى نگهبان بروز كرد، تعيين مرجع صالح براى حل اختلاف كه اينك مجمع تشخيص مصلحت نظام است ضرور مى‏نمايد.

× دانش‏آموخته كارشناسى ارشد رشته معارف‏اسلامى و حقوق خصوصى دانشگاه امام صادق(ع)

1. [امام] خمينى، روح‏الله، صحيفه‏نور، سازمان مدارك فرهنگى‏انقلاب‏اسلامى، ج‏21، چ‏1،1369

2. انصارى، مرتضى، فرائدالاصول، قم: انتشارات اسماعيليان، ج‏1، بى‏تا

3. بجنوردى، سيدمحمد، مقالات اصولى، بى‏جا، بى‏تا

4. جعفرى، محمدتقى، جايگاه تعقل وتعبددر معارف اسلامى، مجله حوزه، شماره‏49، 1371

5. جعفرى لنگرودى، محمد جعفر، مقدمه عمومى علم حقوق، تهران: انتشارات گنج دانش، چ‏2،1369

6. دفترهمكارى حوزه و دانشگاه، درآمدى برحقوق اسلامى، تهران: انتشارات سمت، چ‏1، 1364

7. روابط عمومى مجلس شوراى‏اسلامى، نگاهى به اولين دوره مجلس شوراى اسلامى، 1364

8. ريسونى، احمد، اهداف دين از ديدگاه شاطبى، ترجمه: سيدحسن اسلامى و سيدعلى ابهرى، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم،1376

9. صدر، سيدمحمدباقر، اقتصادنا، ترجمه ج. اسپهبدى، ج‏2، چ‏2،1357

10. همو، قواعد كلى استنباط، ترجمه و شرح: رضااسلامى، قم، دفتر تبليغات‏اسلامى حوزه علميه، 1375

11. طباطبائى، سيدمحمد حسين، معنويت تشيع، جمع‏آورى و تنظيم: محمد بديعى، قم: انتشارات تشيع، بى‏تا

12. فرشاد، محسن، مفهوم حقوق اقتصادى در ايران، انتشارات مدرسه عالى بازرگانى ايران،1336

13.گرجى، ابوالقاسم، روزنامه جمهورى‏اسلامى، 21مهر1376، ص 15

14. مبلغى، احمد، «ثابت و متغير»، كيهان انديشه، شماره 71،1376

15. محمدى، ابوالحسن، مبانى استنباط حقوق اسلامى، تهران: دانشگاه تهران، چ‏8، 1375

16. مدكور، محمدسلام، مباحث الاحكام عند الاصوليين، ج‏1، بى‏جا، بى‏تا

17. مهرپور، حسين، ديدگاههاى جديد در مسائل حقوقى، تهران: انتشارات اطلاعات، چ‏1، 1372

18. همو، مجموعه نظريات شوراى نگهبان، سازمان انتشارات كيهان، چ‏1، 1371