سليمان عبداللّه آبادى
در شمارهء پيشين مجله با روش فقهى شيخ مفيد- كه همانروش اجتهادى است- آشنا شديم و دانستيم كه وى در استنباط احكام، غير از روش اهل حديث را برگزيده بود. حال در صدديم تا ببينيم: الف- شيخ مفيد در آثار فقهى اش تا چه اندازه از اين شيوهء خود بهره برده است. ب- در هر كتاب به چه موضوعى مى پردازد. ج- ويژگيهاى هر كتاب چيست؟
1. الاعلام بما اتفقت عليه الاماميه من الاحكام ((234)) اين كتاب به درخواست سيد مرتضى و به عنوان متمم كتاب اوائل المقالات نوشته شده است. كتاب اوائل المقالات به عقايد و اصول مختص شيعه پرداخته و در نتيجه با ضميمهء اين دو كتاب به هم، به ويژگيهاى اصول و فروع شيعه و اهلتسنن پى مىبريم.
الف- نويسنده تنها مسائلى را ذكر كرده كه اماميه در آن اتفاق نظر دارند و همهء اهلسنت با آن مخالفند. در نتيجه با خواندن اين كتاب به مسائل اختصاصى شيعه در فروعات پى مىبريم. ب- در اين اثر، استدلال و برهان به چشم نمىخورد. نويسنده تنها در بعضى موارد اشاره به دليل فتوى نموده. مثلا مىنگارد: (واتفقت الاماميه على ارسال اليدين فى الصلاه وانه لايجوز وضع احداهما على الاخرى كتكفير اهل الكتاب، وان من فعل ذلك فى الصلاه فقد ابدع وخالف سنه رسول اللّه (ص) والائمه الهادين من اهل بيته(ع). وانكروا ما تعلقت به العامه فى هذا الباب من حديث ابى هريره، لتهمته فى الحديث،وتكذيب اميرالمومنين على بن ابى طالب(ع) له، وتكذيب عمر و عائشه له ايضا فيما كان يرويه من مناكير الاخبار، ولعدم الثقه بروايته عن ابى هريره ايضا، وكون الحديث به مضطرب الاسناد. ((235)) شيخ مفيد در اينجا اشاره به دليل عامه در اين مساله نموده است.
اين كتاب شامل يك سلسله سوال، و جوابهايى از سوى مرحوم شيخ است. بنا به نوشتهء شيخ در مقدمه، مسائل مطرح در اين كتاب حاصل مباحثاتى است كه درجلسات متعدد با مردى نيشابورى داشته است و علت نوشتن مباحثات، درخواست يكى از حاضران در آن جلسه از مرحوم شيخ مفيد بوده است و خواسته است مسائلى را هم كه در آن تمام يا بعضى عامه متفق و يا مخالف با نظر شيعه هستند را متذكر شود. مرحوم شيخ مفيد هم به درخواست او قول مساعد داده و در نتيجه به نوشتن آن مباحث پرداخته است. از جمله خصوصيات بارز اين كتاب عبارت است از: الف- اين سوالها به صورت معما مطرح شده، لذا شيخ مفيد(ره) به بعضى از آنها چند جواب داده است. مانند سوال دوم كه عبارت آن چنين است: مساله اخرى فى رجلين خطبا امراه حره مسلمه، فساغ لها مناكحه احدهما، ولميحل لها مثل ذلك من الاخر وليس بينهما رحم يمنع من النكاح، ولاخلاف فىحريه ولادين. ((237)) الجواب: هذا رجل له اربع نسوه، فحرام عليه نكاح اخرى بالاجماع. جواب آخر: ويحتمل ان يكون قد كان فجر بهذه المراه فى حال تبعلها، فلاتحل له ابدا فى قول آلالرسول(ع) خاصه. جواب آخر: ويحتمل ان يكون قد كان عقد عليها فى عده من زوج، ودخل بها جاهلا ثم استبصر، فاعتزلها،فلما قضت العده خطبها مع الاخر الذى ذكرناه، فلم تحل له بالاجماع من آل محمد (ع) وقول بعض اهل الخلاف. جواب آخر: ويحتمل ان يكون قد كان عقد عليها وهى فى عده من زوج علىبصيره من امرها، فعقده باطل، ولاتحل له ابدا على الخبر الماثور عن آلمحمد(ع) . جواب آخر: ويحتمل ان يكون قد كان عقد عليها فى الاحرام وهو عالم بذلك فعقده ايضا باطل، ولاتحل له ابدا على قول اهل الامامه، المروى عن آلالرسول(ع). جواب آخر: ويحتمل ان يكون قد كانت زوجته فيما سلف، و بانت منه ثلاث مرات على طلاق العده بتسع تطليقات، فلاتحل له ابدا باجماع الاماميه عن ائمه الهدى(ع). جواب آخر: ويحتمل ان يكون قد كان فجر بابنها او ابيها او اخيها فاوقب، فذلك يحرم نكاحها عليه وان تاب مما سلف منه، او اقام عليه، باجماع آلالرسول(ع) وقد حكى مثله عن بعض اصحاب الحديث من اهل الخلاف. جواب آخر: ويحتمل ان يكون قد كان زوجا لامها او ابنتها، وقد دخل باحديهما ثم فارقها، فلاتحل له لاجل ذلك بالاجماع. جواب آخر: ويحتمل ان يكون عاقدا على احدى امهاتها او بناتها او اخواتها، فلايحل له مناكحتها وان لميكن بينها وبينه فى نفسه رحم، او خلاف فى حريه او دين. جواب آخر: ويحتمل ان يكون قد كان فجر بامها او ابنتها، فلاتحل له ابدا على قول بعض الشيعه، وجماعه من اهل الخلاف. ب- در پايان هر جواب متذكر نظر عامه هم شده است. لذا مىشود اين كتاب را در ليست كتابهاى فقه مقارن شيخ مفيد(ره) به حساب آورد.
تفاوت المسائل العويصه با كتاب الاعلام اول: در المسائل العويصه در آخر هر جواب اشاره به نظر عامه شده است. در بعضى موارد همهء عامه با اماميه اتفاق دارند در بعضى موارد همهء عامه با اماميه اختلاف دارند و در بقيه، برخى از آنها مخالف و برخى ديگر موافقند. لذا گاه شيخ مفيد مىفرمايد: (وليس فى هذا الجواب بين الامه خلاف.) ((238)) ودر بعضى موارد گويد: (وفى هذا الجواب اجماع من الاماميه ووفاق من بعض العامه لهم وخلاف من آخرين.) ((239)) از اين رو با خواندن اين كتاب نمىتوان به مختصات شيعه پىبرد، بر خلاف كتاب الاعلام. دوم: در اين كتاب تمام مسائل اختلافى آورده نشده بلكه به مناسبت مساله مطرح شده نظر عامه نيز بيان گرديده است، اما در كتاب الاعلام تقريبا همهء مسائل اختلافى آورده شده است.
1. رساله المتعه ((240)) مرحوم شيخ مفيد كتابهاى متعددى را در باب متعه نوشته كه در بعضى از آنها مثل خلاصه الايجاز سعى وافر نموده كه از براهين متعدد براى اثبات مشروعيت آن استفاده نمايد اما در اين كتاب فقط از روايات اهلبيت(ع) براى اثبات مشروعيت آن استفاده نموده و 43 روايت در اين رابطه نقل كرده است. به نظر مىرسد مشى شيخ در اين كتاب، مشى اهلحديث است.
2. المقنعه ((241))
از مهمترين كتابهاى فتوايى شيخ مفيد، المقنعه است. بعضى شيوهء فقهى او را در اين كتاب شيوهء اهل حديث دانستهاند. ((242)) به نظر مىرسد اين نظر درست نباشد، به جهت اين كه شيخ(ره) در اين كتاب فتاوايى دارد كه منشا حديثى و روايى ندارند، مثلا در لباس و مكان نمازگزار فرموده است: ومن صلى فى ثوب مغصوب لميجزه ذلك ووجب عليه اعاده الصلاه ومن صلى فى مكان مغصوب لميجزه ذلك ووجب عليه اعاده الصلاه. ((243)) كسى كه در لباس و مكان غصبى نماز بخواند نمازش باطل است و بايد اعاده نمايد. اكثر فقها كه اين فتوا را دادهاند، منشا آن اجتماع امر و نهى است. منشا اين فتواى مفيد(ره) نيز يا اجتماع امر و نهى بوده و يا چيز ديگر غير از آيات و روايات، چون به اين مضمون آيه يا روايتى نداريم. در باب قبله فرموده: فيجب على المتعبد ان يعرف القبله، ليتوجه اليها فى صلاته، وعند الذبح، والنحر لنسكه، واستباحه ماياكله من ذبائحه، وعند الاحتضار، ودفن الاموات، وغيره من الاشياء التى قررت شريعه الاسلام التوجه الى القبله فيها. ((244)) بر انسان متعبد واجب است قبله را بشناسد، تا در نماز و هنگام ذبح و نحر در مناسك حج و ذبحهاى ديگر كه به جهت خوردن گوشت حيوانات است و در وقت احتضار و دفن اموات، كه در تمام اينها رو به قبله بودن شرط است، رو به قبله بودن ممكن باشد. اين فتوا از مصاديق مقدمهء واجب است كه در اصول مطرح است.نمونهء ديگر اين كه در نوشيدن آب نجس مىفرمايد: ولاباس ان يضرب المضطر من المياه النجسه بمخالطه الميته لها والدم وما اشبه ذلك، ولايجوز له شربها مع الاختيار، وليس الشرب منها مع الاضطرار كالتطهر بها لان التطهر قربه الى اللّه- عزوجل- والتقرب اليه لايكون بالنجاسات... . ((245)) هنگام اضطرار مىتوان آب نجس را خورد، اما در موقع اضطرار نمىشود با آب نجس وضو گرفت يا غسل كرد، چرا كه در وضو غسل قصد قربت شرط است. در وضو و يا غسل با آب نجس نمىشود قصد تقرب نمود. مطلب فوق، منصوص نيست بلكه عقل اين را تشخيص مىدهد. به عبارت ديگر عقل، اين را از مصاديق اجتماع ضدين مىداند و در نتيجه حكم به عدم جواز وضو و غسل با آب نجس مىنمايد.
1. مباحث اكثر كتابهاى فتوايى از طهارت شروع مىشوند، اما شيخ مفيد در اين كتاب از اعتقادات شروع نموده، يعنى چيزهايى كه اعتقاد به آنها واجب است.
2 . اين كتاب نسبت به كتابهاى موجود زمان خود از نظم بيشترى برخوردار است و مطالب با دستهبندى ارائه شدهاند.
3 . مطالبى مثل دعا و زيارات، اكثرا در كتابهايى غير از كتابهاى فقهى نوشته مىشوند، اما در اين كتاب بعضى از اين دعاها و زيارات مثل نمازهاى مستحبى و دعاهاى مستحبى در شبهاى ماه مبارك رمضان و زيارات ائمه(ع) آورده شدهاند.
4 . ديگر از خصوصيات كتاب اين است كه نويسنده در آخر كتاب بابى دارد به نام (باب مختصر رسوم كتب الوصايا و...) كه در آن چگونگى نوشتن وقف نامه، وصيتنامه و را ياد مىدهد.
5 . در اين كتاب در كنار كتاب خمس و زكات بابى را اضافه نموده است به نام (باب الجزيه.)
6 . در كتابهاى فعلى ابوابى وجود دارند كه در مقنعه نيست.(هر چند امكان دارد مسائلى كه در اين بابها مطرح مىشوند، در بابهاى ديگر مقنعه موجود باشند، اما با اين عناوين وجود ندارند.) و آنها عبارتند از: بابهاى حجر، غصب، احياء موات ومشتركات، صلح، جعاله، دين وقرض.
شيخ مفيد در اين كتاب به بيان احكام مخصوص زنها پرداخته است. روش او در اين كتاب، اجتهادى است، چون فتاوايى در آن است كه نصى مشخص از طرف شارع ندارند، مثل فتوايى كه دربارهء آزاد كردن زن بدون اجازهء شوهرش و همچنين وقف و نذر زن بدون اذن شوهر مىدهد و مىگويد: اگر زن بدون اذن شوهرش اين كارها را انجام داد گناه كرده اما عملش صحيح است. در مورد اين فتوا، روايتى نيامده است.در روايات است كه بايد در اين امور زن از شوهرش اجازه داشته باشد و بدون اذن شوهر اين امور را انجام ندهد. روايت چنين است: عن عبداللّه بن سنان عن ابى عبداللّه(ع): ليس للمراه مع زوجها امر فى عتق ولاصدقه ولاتدبير ولاهبه ولانذر فى مالها الا باذن زوجها الا فى حجك او زكاه او بر والديها او صله رحمها. ((247)) بسيارى از فقها اين نهى را ارشاد بر شرطيت اذن شوهر در اين امور دانستهاند و فتوا دادهاند كه بدون اذن شوهر، نذر و امثال آن باطل است. اما شيخ مفيد از اين روايت شرطيت را برداشت نكرده بلكه حكم تكليفى جداگانهاى را متوجه شده است. به اين معنى كه وقتى زن مىخواهد اين امور را انجام دهد بايد از شوهر اجازه بگيرد كه اين اجازه گرفتن تكليف ديگر است و عتق يا وقف بدون اجازه گناه محسوب مىشود اما عمل صحيح است. همانطور كه مىبينيم فتوا به صحت اين امور از اجتهاد مرحوم شيخ نشات گرفته والا روايتى نداريم كه اين اعمال را صحيح معرفى كند. عبارت شيخ مفيد چنين است: ويكره لها ان تعتق بغير اذنه وتوقف وتنذر نذرا حتى تستاذنه فيه، فان فكعكلت شيئا مما ذكرناه بغير اذن زوجها كانت مسيئه فى ذلك ومضى فعلها ولميكن للزوج رده وفسخه. ((248)) درخور توجه است كه در عبارت شيخ كراهت به معنى اصطلاحى آن نيست، بلكه به معنى حرمت است، زيرا مرتكب عمل مكروه گناهكار به حساب نمىآيد.
ويژگيهاى احكام النساء: 1 . مهمترين امتياز اين كتاب جمعآورى احكام مخصوص زنان در يك جا و با دقت زياد است و اين كار در آن زمان بىسابقه بوده است. 2 . اين اثر در ميان كتابهاى فقهى شيخ از مسائل بيشترى برخوردار است نه اين كه بيشتر به فروعاتى پرداخته كه منصوص نيستند. بلكه مراد اين است كه بسيارى از مسائل منصوص در باب احكام النساء را در اين كتاب آورده است. 3 . در اين كتاب نگرش مرحوم شيخ نسبت به زن غير از نگرش او در بقيهء آثارش است. وى در اينجا به زنها استقلال راى بيشترى مىدهد تا در كتابهاى ديگر. مثلا مىفرمايد: ولو عقدت على نفسها بغير اذن ابيها، كان العقد ماضيا وان اخطات السنه فى ذلك. ((249)) اگر دخترى بدون اذن پدرازدواج نمود، ازدواجش درست است، هر چند مخالف سنت عمل نموده است. اما در كتاب مقنعه مىفرمايد: وان عقدت على نفسها بعد البلوغ بغير اذن ابيها خالفت السنه، وبطل العقد الا ان يجيزه الاب. ((250)) بدون اذن پدر عقد باطل است مگر پدر اجازه دهد. همچنين در اين كتاب مىفرمايد: ويكره للمراه ان تتبرع بشى من الصدقه الا باذن زوجها على ما قدمناه. ويكره لها ان تعتق بغير اذنه وتوقف وتنذر نذرا حتى تستاذنه فيه، فان فعلت شيئا مما ذكرناه بغير اذن زوجها كانت مسيئه فى ذلك ومضى فعلها، ولميكن للزوج رده وفسخه. ((251)) صدقهء زن بدون اذن شوهر مكروه است و نيز مكروه است بدون اذن او عبدى را آزاد نمايد، و يا چيزى را وقف و يا نذر نمايد. اما اگر بدون اذن شوهر اين اعمال را انجام داد عملش صحيح است، هر چند گناه نموده است.
با توجه به اين كه الاشراف با اختصار زياد نگاشته شده تشخيص شيوهء اجتهادى يا غير اجتهادى در آن مشكل است اما شيخ در اين اثر فتوايى داده كه نشان دهندهء شيوهء اجتهادى او است و آن عبارت است از: بطلان نماز در مكان غصبى و با لباس غصبى و نماز با وضويى كه آب آن غصبى بوده است. در منابع روايى روايتى به اين مضمون وجود ندارد. پس منشا اين فتوا اجتهاد خود شيخ(ره) است. عبارت شيخ چنين است: والصلاه فى ثوب مغصوب والصلاه فى مكان مغصوب والصلاه بما قد حضر من الوضوء بماء مغصوب. ((253)) ازم به تذكر است كه موارد فوق از جمله مواردى شمرده شده كه اعادهء نماز، واجب است.
1. اين كتاب فقط مشتمل بر عبادات است. لذا از وضو شروع و به حج پايان مىيابد.
2.بسيارى از مسائل فقهى پراكنده در كتابهاى ديگر را در اين كتاب براى سهولت يادگيرى جمعآورى نموده و به طور منظم بيان كرده است، مثل مواضع قنوت. بسيارى از فقها در مسالهء قنوت مىفرمايند: در ركعت دوم نماز بعد از حمد و سوره قنوت مستحب است. آن وقت در بحث نماز جمعه مىفرمايند: ركعت اول نماز جمعه هم قنوت دارد اما شيخ مفيد در اين كتاب بابى تحت عنوان (باب مواضع قنوت) گشوده مىفرمايد: وموضعه من جميع الصلوات الفرائض والنوافل فى الركعه الثانيه قبل الركوع الا فى صلوه الجمعه لمن صلاها ركعتين مع امام فى جماعه فانه فى الاوله قبل الركوع. ولاباس به بعد الركوع لمن نسيه قبله وذكره قبل السجود، بل هو لازم. وفى المفرده من الوتر. ((254)) 3 . در بعضى از عبادات ابوابى را باز نموده كه در ساير كتب فقهى نيست مثل (باب حدود الصلوه).
اين كتاب مشتمل بر 13 سوال است كه شيخ طوسى در موضوعات مختلف از شيخ مفيد پرسيده است بيشتر جوابهاى شيخ مفيد به اين سوالها در كتاب مقنعه موجود است. قابل ذكر است كه نادرترين فتواى او در اين كتاب است و آن اين كه شيخ طوسى مىپرسد: اگر مردى زنش را طلاق دهد و بعد از اتمام عده دوباره با آن زن ازدواج نمايد، آيا اين عقد دوم طلاق اول را از بين مىبرد؟ به اين معنى كه آيا اين زن مثل زنى مىشود، كه اصلا با او ازدواج نكرده است؟ شيخ در جواب مىفرمايد: بلى عقد دوم، طلاق را از بين مىبرد. عبارت چنين است: ما يقول سيدنا الشيخ الجليل المفيد- اطال اللّه بقائه وكبت اعدائه- فى رجلك طلق امراته تطليقه واحده بشهاده رجلين مسلمين عدلين ولميراجعها حتى قضت عدتها و ملكت نفسها ثم خطبها فاجابت فراجعها، هل تكون قد بانت منه بواحده و يكون قد هدم العقد الثانى ما مضى من الطلاق؟ الجواب: اذا استقبل نكاحها بعد انقضاء عدتها انهدمت التطليقه الاوله وحصلت معه على حكم نكاح لميكن قبله عقد ولاطلاق. ((256))
1. المسائل الصاغانيه ((257)) شيخ در اين كتاب به جواب مسائلى مى پردازد كه وكيل او در صاغان سوال نموده است. اين سوالها اشكالات عالمى حنفى به نام ابوالعباس صاغانى نسبت به بعضى از احكام شيعه است كه آنها عبارتند از:
الف- جواز متعه در فقه شيعه.
ب- به هم نخوردن عقد ازدواج زن و شوهر يهودى يا نصرانى در صورتى كه زن، مسلمان شود.
ج- جواز عاريه دادن فرج كنيز به برادر دينى. د- تجوير نكاح زنى بر دختر خواهر آن زن.
ه - باطل بودن سه طلاق زن در يك مجلس.
و- عدم انعقاد ظهار و طلاق با يمين.
ز- ارث نبردن زن از زمين.
ح- ارث بردن لباس و شمشير و انگشتر پدر توسط پسر بزرگ.
ط - پرداخت نصف ديهء مرد قاتل توسط فرزندان زن مقتول در صورت قصاص.
ى- قراردادن 100 دينار به عنوان ديهء جدا كردن سر مرده. روش شيخ در رد شبهات مربوط به احكام مذكور، اينگونه است كه ابتدا طرف را به گمراهى و عناد با شيعه منتسب مىنمايد. سپس اشكالات را به صورت اجتهادى و استدلالى جواب مىدهد و در بعضى از مسائل به صورت جدلى پاسخ مىگويد، مثلا هر چند كه خود، قياس را قبول ندارد، ولى از آنجا كه طرف دعوا قياس را قبول دارد از آن استفاده مىكند، مثلا در رد اشكال بر اين كه اگر كسى سر ميت را ببرد بايد 100 دينار ديه بدهد، مىفرمايد: فاما القياس بالشريعه فليس باصل عندنا، ولامثمر علما، ولو كان اصلا شاهدا بما ذكرناه فى هذا المعنى ووصفناه، وذلك ان فى الجنين مائه دينار وهو الصوره قبل ان تلجها الروح، فاذا مات الانسان صار الى حال الجنين فى كونه صوره لا روح فيها وكان حكمها فى الديه حكم الجنين. ((258)) در بعضى ديگر از مسائل از مسلمات شرع نيز براى اثبات مطلب بهره مىبرد. در آنجا كه اشكال مىشود عدهء متعه كه دو طهر است، مخالف با آيهء (والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء) ((259)) است مىفرمايد: ويقال له ما تقول فى الاماء المنكوحات بعقد النكاح ايقع بهن طلاق؟ فان قلت: لا، خرجت عن مله الاسلام، وان قلت: نعم، ناقضت بحكمك علينا ظاهر القرآن فان عدد الاماء من الطلاق- اذا كن يحضن- قرءان، وان لميكنك من ذوات الحيض للارتياب فشهر و نصف، وذلك مخالف لظاهر قوله تعالى: (المطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء.) ((260)) در بعضى مسائل از نظرات خود آنها عليه خودشان استفاده مىكند يعنى به مسائلى مىپردازد كه شبيه اين مساله مورد اشكال است، اما مورد اشكال واقع نشده، مثلا در باب متعه مىفرمايد: ثم من اعجب الامور واطرفها من هذا الخصم، وادلها على فرط غباوته وجهله، ان ابا حنيفه امامه وجميع من اخذ عنه رايه وقلده من اصحابه، لايختلفون فى ان العاقد على امه او ابنته واخته وسائر ذوات ارحامه، ووطئه لهن بعد العقد مع العلم بصحه نسبه منهن، واعتقاد حظر ذلك عليه وتغليظه فى الشريعه، ليس بزانك. ((261)) در آخر كتاب بعد از جواب استدلالى به تمام شبهات، به بيان نظراتى از ابوحنيفه در فروع و اصول دين كه مخالف با قرآن و سنت است مىپردازد. در اين زمينه حدود 70 فتوا در فروع و 5 ديدگاه در اصول دين از او نقل مىكند.
قواعد و ادلهء اصولى مورد تمسك
در صفحههاى 34، 85، 94، 108 براى اثبات مطلب از ظواهر قرآن استفاده نموده است. به عنوان نمونه در صفحهء 85 مىخوانيم: واما تعلقه بقول اللّه عزوجل : (الطلاق مرتان فامساك بمعروف او تسريح باحسان) فهو شاهد ببطلان مقاله فى وقوع الطلاق الثلاث بفم واحد فى وقت واحد لان اللّه تعالى اخبر بانه يكون فى ثلاث مرات، ومايوقعه الانسان فى حالك واحد لايكون فى مرتين ولاثلاثه. ((262))
در صفحههاى 45، 46، 48، 5، 72، 79، 98، 104، 108 و 112 به ظواهر اخبار تمسك جسته است. در صفحهء 108 آمده است: فاما تسويغنا اولياء المراه ان تقتل الرجل بشرط ان يودوا نصف الديه الى اوليائه، فماخوذء مما ذكرناه فى حكم القصاص، وبالسنه الثابته عن النبى(ص) الماثوره بعمل اميرالمومنين(ع) وليس يختلف العامه ان اميرالمومنين(ع) قضى بذلك وعمل به.
در 7 مورد به اين قاعده تمسك نموده است. در صفحههاى 45، 48، 52، 79، 98، 108 و 104. در صفحهء 45 كه مىخواهد اثبات كند عدهء متعه دو طهر است مىفرمايد: فيقال له: انما يجب الحكم بالعموم ما لميقم دليل على الخصوص، باتفاق القائلين بالعموم من المتكلمين والفقهاء، فاما ما خصه البرهان فالحكم بعمومه بخلاف العقول ودين الاسلام، وهذه الايه ((263)) مخصوصه عندنا بالسنه عن النبى(ص).
مراد شيخ از اجماع در اين كتاب اجماع امت اسلامى است نه اجماع نزد شيعه. به همين جهت خيلى از موارد كه اجماع را رد مىنمايد به اين جهت است كه مثلا اهلبيت(ع)در ميان مجمعين نبودند مثلا مىفرمايد: فيقال له: ما نراك تعدل ايها الشيخ الضال عن سنتك فى المكابره والعناد والتخرص والبهتان، اى اجماع يخرج عنه ائمه الهدى من آل محمد(ع) واتباعهم فى شرق الارض وغربها المتدينون باحكام الكتاب والسنه المخالفون لاهل البدع والضلال. ((264)) از اجماع شيعه در آنجا استفاده مىنمايد كه تهمتى را به شيعه زدهاند و مىخواهد آن را رد نمايد. شيخ مفيد در صفحههاى 32، 35، 49، 5، 66، 85 از اجماع استفاده مىكند. به عنوان نمونه اجماع در صفحهء 49 را نقل مىكنيم: واذا اتفقت الامه على اسقاط حكم اللعان فى نكاح المتعه، وجب تخصيص الظاهر من الايه: ((265)) وان اختلفت الامه فى تعليل ما اوجب الاسقاط. ((266))
جهت رد خبر عبداللّهبن عمر كه دربارهء سه طلاقه كردن زن در يك مجلس است به اين قاعده تمسك نموده است. عبارت شيخ چنين است: فاما ما ورد بغير هذا المعنى من الحديث عن ابن عمر فهو موضوع، واقل ما فى هذا الباب ان يتقابل الحديثان فيسقط بالتقابل، وتثبت الحجه بما اوجبه الكتاب فى الطلاق، ودلت عليه السنه حسب ما ذكرناه. ((267))
موردى كه ايشان به اين قاعده تمسك نموده است آنجا است كه طرف مقابل براى اثبات عدم جواز متعه به آيهء (حتى تنكح زوجا غيره) ((268)) تمسك نموده و استدلال مىكند كه به متمتع، زوج گفته نمىشود، چون اگر به او زوج گفته مىشد، زنى كه سهبار طلاق گرفته و بعد متعهء كسى شده مىتوانست با شوهر اول ازدواج كند، در صورتى كه اين كار، مشروع نيست. وى در جواب مىفرمايد: على ان قوله تعالى(حتى تنكح زوجا غيره) من باب المجمل عند كثيرك من اهل النظر، وليس من العموم فى شى، وهو يجرى مجرى قول حكيم- قال لرجل قد اعتق فى كفاره القتل عبدا كافرا هذا لايجزى عنك وليس تبرء عهدتك حتى تعتق عبدا غيره او قال لعاقد على امراه عقدا فاسدا: هذا العقد لايحل لك به النكاح وانما يحل بعقد غيره... وما اشبه هذا من الاقوال المجمله، فانه لايعقد بها العموم بل تحوج المخاطب معها الى الاستفهام فى المراد بها ان لميكن قد قرن اليها دليلا عليه، واذا كان الامر كما وصفناه، وكانت الامه متفقه على انك الذى يحلل المراه لمطلقها بالثلاث زوج مخصوص مماثبت عن النبى(ص) فى صفته من الاخبار وجب الاقتصار عليه فى هذا المعنى وفسد بعده فى الحكم بذلك الى غيره... ((269))
آنجا كه طرف مقابل، ضياع وبساتين را جزء (رباع) دانسته و گفته طبق نظر شيعه زن از بساتين و درختهاى آنها ارث نمىبرد مرحوم شيخ جواب مىدهد: وقد كان ينبغى ان تسال بعض اهل اللسان عن معنى هذه اللفظه، وعلى ما وضعت، ثم تتكلم على بصيره،لكنك لمتوفق لذلك واراد اللّه تخييبك، وايضاح جهلك، خذلانا منه لك لعنادك فى الدين، والرباع عند اهل اللغه: هى الدور والمساكن خاصه فليس لما سواها مدخل فيها. ((270))
قواعد واصول رد شده قواعد و اصولى را كه ايشان در اين كتاب رد نموده عبارتند از:
شيخ در اين كتاب در صفحههاى 43، 58، 96 و 111 از قياس صحبت به ميان آورده و در هر چهار مورد قياس را رد كرده است. در صفحهء 58 مرحوم شيخ بعد از نقل سخن ابنجنيد، مىفرمايد: فاما قوله بالقياس فى الاحكام الشرعيه، واختياره مذاهب لابى حنيفه وغيره من فقهاء العامه لميات بها اثر عن الصادقين(ع) فقد كنا ننكره عليه غايه الانكار ولذلك اهمل جماعه من اصحابنا امره واطرحوه. ((271))
در صفحههاى 78 و 89 خبر را به عنوان اين كه واحد است رد مىكند. در صفحه 89 مى گويد: مع ان حديث ابن عمر من اخبار الاحاد باتفاق العلماء وليس مما يقطع على اللّه تعالى بالصدق فيه... . ((272))
عقل در المسائل الصاغانيه در يك مورد از عقل به عنوان منبع حكم، صحبت به ميان مىآورد: فنقول على الحكم فى الاشياء بما يقتضيه الاصل، ان كان يدل عليه حظر او اباحه من طريق السكمع او العقل ولاينتقل ذلك عن حكم شرعى الا بنصك شرعى. ((273))
شخصيتها در المسائل الصاغانيه وى در اين كتاب فقط متعرض شخصيت ابنجنيد مىشود و از او تعريف و تمجيد مىنمايد. اما نظر او را در باب قياس رد مىكند: فاما شهادتك بجهل الجنيدى، فقد اسرفت بما قلت فى معناه وزدتك فى الاسراف، ولميكن كذلك فى النقصان وان كان عندنا غير سديد فيما يتحلى به من الفقه ومعرفه الاثار لكنه مع ذلك امثل من جمهور ائمتك واقرب منهم الى الفطنه والذكاء فاما قوله بالقياس... فقد كنا ننكره عليه غايه الانكار. ((274))
2. تحريم ذبائح اهل الكتاب ((275)) روش شيخ مفيد در اين كتاب كاملا اجتهادى و استدلالى است به حدى كه در آغاز براى حرمت از اخبار استفاده نكرده بلكه از آيات قرآن و استدلالهاى عقلى براى اثبات مدعاى خويش استفاده كرده است. و خود نيز در صفحهء 26 به اين مطلب تصريح دارد: سوال: فان قال قائل: خكبرونى عما ذهبتم اليه من تحريم ذبايح اهل الكتاب اهو شى تاثرونه عن ائمتكم من آل محمد(ع) ام حجتكم فيه ما تقدم لكم من الاعتبار دون السماع من جهه النقل والاخبار. ورود و خروج ايشان در اين بحث اينگونه است كه اولا مىفرمايد: اكثر عامه قائل به حليت ذبايح اهلكتاب هستند و جمهور شيعه قائل به حرمت آن. سپس از استدلالى كه شيعه به حرمت نموده است بحث را شروع مىكند و در اثناء بحث اشكالاتى كه بر نظريه مخالفين وارد است ايراد مىنمايد و در پايان كتاب با روش اهلحديث مساله را دنبال مىكند، يعنى احاديث موافق و مخالف را نقل مىكند و احاديث مخالف حرمت را حمل بر تقيه و يا حمل بر يهودى و نصرانى واقعى مىنمايد به قرينهء بخش پايانى روايت معاويهبن وهب: (وانما اعنى منهم من يكون على امر موسى وعيسى) كه در اين صور ت منظور روايات مخالف از يهوديها و نصرانيها مسلمانها مىشوند، چون يهودى ونصرانى واقعى به رسولخدا ايمان مىآورد، زيرا در تورات و انجيل به نبوت رسولخدا(ص) تصريح شده است.
قواعد مورد استناد براى اثبات تحريم ذبايح اهل كتاب شيخ به منظور فوق از قواعد زير بهره برده است:
1 . ظاهر قرآن. (صفحه20)
2 . خبر متواتر. (صفحه27)
3 . احراز شرط تسميه در مورد كسانى كه منكر قرآنند،مشكل است. (صفحه24 و 25)
4 . اجماع فقهاى شيعه و سنى بر اين كه اگر كسى تسميه را فراموش كرد ذبيحهء او حلال است به شرطى كه اعتقاد به وجوبش داشته باشد. اين دال بر اين است كه كسى كه اعتقاد به وجوب تسميه ندارد هر چند به زبان بگويد ذبيحهء او حلال نيست. ( صفحه25)
مسلمانى كه به خدا و پيامبر ايمان دارد، اما قائل به حليت شرب خمر است علماى امت بر حرام بودن ذبيحهء او اجماع دارند. چنين انسانى كه ذبيحهاش به اجماع علماى امت حرام شد به طريق اولى بايد ذبيحهء اهلكتاب حرام باشد.(صفحه23)
وى در همين كتاب مىفرمايد: قياسى كه نزد خصم ما حجت است، آن هم دلالت بر حرمت ذبيحهء اهلكتاب دارد براى اين كه علما اجماع دارند بر حرمت ذبيحهء كفار و علت اين حرمت هم كفر اعراب است و در نتيجه بايد ذبيحهء اهلكتاب هم حرام باشد زيرا اهلكتاب در كفر مانند كفار عرب هستند. (صفحه25)
از اين قاعده در دو مورد بهره برده است: الف- آنجايى كه مىخواهد كفر اهل كتاب را ثابت نمايد، به اين بيان كه اگر معرفت يهود و نصارى به خداوند، معرفت خدا به حساب آيد، بايد معرفت مشبهه هم به خداوند معرفت باشد ليكن كسى نگفته است كه معرفت مشبهه معرفت است. پس معرفت يهود و نصارى هم به خداوند معرفت نيست. (صفحه23) ب- آنجا كه مىخواهد اثبات نمايد كفر يهود و نصارى مانع حليت ذبحشان مىشود. به اين بيان كه اگر كفر يهود و نصارى مانع حليت ذبيحهء آنها نشود بايد كفر بتپرستها هم مانع نشود ليكن مانعيت كفر آنها اجماعى است . پس كفر اهل كتاب و نصارى مانع از حليت ذبحشان است.(صفحه24) در اينجا مناسب است نمونهاى از عبارات مرحوم شيخ در كتاب تحريم ذبائح اهلالكتاب را بياوريم:
بسم اللّه الرحمن الرحيم
الحمد للّه رب العالمين، والعاقبه للمتقين، وصلى اللّه على سيدنا محمد وآله الطاهرين. اختلف اهل الصلاه فى ذبايح اهل الكتاب، فقال جمهور العامه باباحتها. ((276)) وذهب نفر من اوائلهم الى حظرها. ((277)) وقال جمهور الشيعه بحظرها. ((278)) وذهب نفر منهم الى مذهب العامه فى اباحتها. واستدل الجمهور من الشيعه على حظرها بقول اللّه تعالى: (ولاتاكلوا مما لميذكر اسم اللّه عليه وانه لفسق وانك الشياطين ليوحون الى اوليائهم ليجادلوكم وان اطعتموهم انكم لمشركون.) قالوا: فحظر اللّه سبحانه بتضمن هذه الايه، اكل كل ما لميذكر عليه اسم اللّه من الذبائح، دون مالميرده من غيرها بالاجماع والاتفاق. فاعتبرنا المعنيك يذكر التسميه اهو اللفظ بها خاصه، ام هو شى ينضم الى اللفظ، ويقع لاجله على وجه يتميز به مما يعمه واياه الصيغه من امثاله فى الكلام. فبطل ان يكون المراد هو اللفظ بمجركده، لاتفاق الجميع على حظر ذبيحه كثير ممن يتلفظ بالاسم عليها، كالمرتد وان سمى تجملا. ((279)) والمرتد عن اصل من الشريعه مع اقراره بالتسميه واستعمالها ((280))، والمشبه للّه تعالى بخلقه لفظا ومعنى، وان دان بفرضها عند الذبيحه متدينا، والثنويه والديصانيه والصابئين والمجوس. تثبت ((280)) ان المعنيك بذكرها هو القسم الثانى من وقوعهاعلى وجه يتخصص به من تسميه من عددناه وامثالهم فى الضلال، فنظرنا فى ذلك فاخرج لنا دليل الاعتبار انها تسميه المتدين بفرضها على ما تقركر فى شريعه الاسلام، مع المعرفه بالمسمى المقصود بذكره عند الذبيحه الى استباحتها، دون من عداه، بدلاله حصول الحظر مع التسميه ممن انكر وجوب فرضها، وتلفظ بها لغرض له دون التدين ممن سميناه، وحصوله ايضا مع تسميه المتدين بفرضها اذا كان كافرا يجحد اصلا من الشريعه لشبهه عرضت له، وان كان مقرا بسائر ما سوى الاصل على ما بيناه، وحظر ذبيحه المشبه وان سمى ودان بفرضها كما ذكرناه. واذا صح ان المراد بالتسميه عند الذكاه، ما وصفناه من التدين بفرضها على شرط مله الاسلام، والمعرفه بمن سماه (لخروجه من اعتقاد مايوجب الحكم عليه بجمله من ساير الحياه). ((282)) ثبت حظر ذبايح اهل الكتاب، لعدم استحقاقهم من الوصف ما شرحناه، ولحوقهم فى المعنى الذى ذكرناه بشركائهم فى الكفر من المجوس والصابئين وغيرهما من اصناف المشركين والكفار. سوال: فان قال قائل: فان اليهود وغيرهم تعرف اللّه جل اسمه، وتدين بالتوحيد، وتقر به، وتذكر اسمه على ذبايحها، وهذا يوجب الحكم عليها بانها حلال. جواب: قيل له: ليس الامر على ما ذكرت، لا اليهود من اهل المعرفه باللّه عزوجل حسب ما قدكرت، ولاهى مقركه بالتوحيد فى الحقيقه (كما توهمت) ((283))، وان كانت تدكعى ذلك لانفسها، بدلاله كفرها بمرسل محمد(ص)، وجحدها لربوبيته، وانكارها لالهيته من حيث اعتقدت كذبه(ص)، ودانت ببطلان نبوكته. وليس يصح الاقرار باللّه عزوجل فى حاله الانكار له، ولا المعرفه به فى حاله الجهل بوجوده، وقد قال اللّه تعالى: (لاتجد قوما يومنون باللّه واليوم الاخر يوادون من حاد اللّه ورسوله) ((284)) وقال: (ولو كانوا لايومنون باللّه والنبى وما انزل اليه ما اتخذوهم اولياء ((285)) (فلا وربك لايومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لايجدوا فى انفسهم حرجا مما قضيت ويسلموا تسليما.) ((286)) ولو كانت اليهود عارفه باللّه تعالى، وله موحده، لكانت به مومنه، وفى نفى القرآن عنها الايمان، دليل على بطلان ما تخيله الخصم. (فصل) على ان نما يظهره اليهود من الاقرار باللّه عزاسمه وتوحيده، قد يظهر من مستحل الخمر بالشبهه، وقترن الى ذلك اقراره بنبوكه محمد(ص)، والتدين بما جاء به فى الجمله، وقد اجمع علماء الامه على انك ذبيحه هذا محركمه، وانه خارج عن جمله من اباح اللّه تعالى اكل ذبيحته بالتسميه، فاليهود اولى بان تكون ذبائحهم محركمه لزيادتهم عليه فى الكفر والضلال اضعافا مضاعفه. (فصل) مع انه لاشى يوجب جهل المشبهه باللّه عزوجل الا وهو موجب جهل اليهود والنصارى باللّه، ولامعنى يحصل لهم الحكم بالمعرفه، مع انكارهم لالهيه مرسل محمد(ص) وكفرهم به، الانسان، بعد ان يصفوه بما سوى ذلك من صفات اللّه عزوجل، وهذا ما لايذهب اليه احد من اهل المعرفه، وان ذهب علمه على جميع المقلده. على انه ليس احد من اهل الكتاب يوجب التسميه، ولايراها عند الذبيحه فرضا، وان استعملها منهم انسان، فلعاده مخالطه (من اهل الاسلام، او التجمل بذلك والاستحباب، وهذا القدر كافك فىتحريم ذبائحهم بما قدمناه). ((287)) (فصل) مع ان مخالفيها لايفرقون بين ذبائح اليهود والنصارى، وليس فى جهل النصارى باللّه عزوجل وعدم معرفتهم به لقولهم بالايام ((288))، والجواهر، والاب، والابن، والروح، والاتحاد شك ولاريب. واذا ثبت حظر ذبائح النصارى بما وصفناه، وجب حظر ذبائح اليهود، للاتفاق على انه لافرق بينهما فى الاباحه والتحريم. (فصل) وشى اخر، وهو انه متى ثبت لليهود والنصارى باللّه عزوجل معرفه، وجب بمثل ذلك ان للمجوس باللّه تعالى معرفه، واعتقادهم بعباده الاصنام من قريش ومن شاركهم فى الاقرار باللّه تعالى معرفه، واعتقادهم بعباده الاصنام القربه اليه عز اسمه، فان كان كفر اليهود والنصارى لايمنع من استباحه ذبايحهم لاقرارهم فى الجمله باللّه تعالى، فكفر من عددناه لايمنع ايضا من ذلك، وهذا خلاف للاجماع، وليس بينه وبين ما ذهب اليه الخصم فرق مع ما اعتمدناه من الاعتدال. (فصل) ومما يدل ايضا على حظر ذبائح اليهود واهل الكتاب وجميع الكفار، ان اللّه جل اسمه جعل التسميه فى الشريعه شرطا فى استباحه الذبيحه، وحظر الاستباحه على الشك والريب، فوجب اختصاصها بذبيحه الدائن بالشريعه، المقر بفرضها، دون المكذب بها، المنكر لواجباتها، اذا كان غير مامون على نبذها، والتعمد لترك شروطها لموضع كفره بها، والقربه بافساد اصولها، وهذا موضح عن حظر ذبائح كل من رغب عن مله الاسلام. (فصل) وشى آخر، وهو ان القياس المستمر فىالسمعيات، على مذاهب خصومنا يوجب حظر ذبائح اهل الكتاب من قبل ان الاجماع حاصل على حظر ذبايح كفار العرب، وكان العله فى ذلك كفرهم، وان كانوا مقرين باللّه عزوجل، فوجب حظر ذبايح اليهود والنصارى لمشاركتهم من ذكرناه فى الكفر، وان كانوا مقرين لفظا باللّه جل اسمه على مابيناه. وشى آخر، وهو انا وجمهور مخالفينا نرى اباحه من سها عن ذكر اللّه من المسلمين لما يعتقد عليه من النيه من فرضها ((289))، فوجب ان يكن ذبيحه من ابى فرض التسميه محظوره، وان تلفظ عليها بذكرها، وهذا مما لامحيص عنه. سوال: فان قالوا فما تصنعون فى قول اللّه عزوجل: (اليوم احل لكم الطيبات وطعام الذين اوتوا الكتاب حل لكم وطعامكم حل لهم ((290))، وهذا صريح فى اباحه ذبايح اهل الكتاب. جواب: قيل له: قد ذهب جماعه من اصحابنا الى ان المعنى فى هذه الايه من اهل الكتاب، من اسلم منهم وانتقل الى الايمان، دون من اقام على الكفر والضلال، وذلك ان المسلمين تجنبوا ذبائحهم بعد الاسلام كما كانوا يتجنبونها قبله، فاخبرهم اللّه تعالى باباحتها، لتغير احوالهم عما كانت عليه من الضلال. قالوا: وليس بمنكر ان يسميهم اللّه اهل كتاب وان دانوا بالاسلام كما سمى امثالهم من المنتقلين عن الذمه الى الاسلام، حيث يقول: (وان من اهل الكتاب لمن يومن باللّه وما انزل اليكم وما انزل اليهم خاشعين للّه لايشترون بايات اللّه ثمنا قليلا اولائك لهم اجرهم عند ربهم ان اللّه سريع الحساب) ((291))، فاضافهم بالنسبه الى الكتاب وان كانوا على مله الاسلام، فهكذا تسمى من اباح ذبيحته من المنتقلين عما لزمه، وان كانوا على الحقيقه من اهل الايمان والاسلام. وقال الباقون من اصحابنا: ان ذكر طعام اهل الكتاب فى هذه الايه يختص بحبوبهم والبانهم، وما شاكل ذلك دون ذبايحهم، بما قدكمنا ذكره من الدلائل وشرحناه من البرهان، لاستحاله التضاد بين حجج اللّه تعالى والقرآن، ووجوب خصوص الذكر بدلائل الاعتبار، وهذا كاف لمن تامله. سوال: فان قال قائل: خبرونى عما ذهبتم اليه من تحريم ذبايح اهل الكتاب اهو شى تاثرونه عن ائمتكم من آل محمد(ع) ام حجتكم فيه ما تقدكم لكم من الاعتبار دون السماع (الشياع) من جهه.
3. رساله المسح على الرجلين ((292)) اين كتاب در بردارندهء مناظرهاى است ميان شيخ مفيد(ره) با يك فقيه حنفى به نام ابو جعفر معروف به نسفى عراقى در رابطه با مسح بر دو پا در وضو. شروع بحث اين گونه است كه جلسهاى كه از طرف شيخ مفيد تشكيل شده بود، شخصى از آن فقيه حنفى سوال مىكند كه آيا دو پا هنگام وضو بايد شسته شود يا بايد مسح كرد؟ آن عالم حنفى جواب مىدهد كه بايد شسته شود و دليل آن را حديثى نقل مىكند از رسول خدا(ص) به اين معنى كه حضرت در وضو به ترتيب اول صورت را شست بعد دو دست خود را از ذراع و بعد از آن مسح سر و بعد از مسح سر، پاهاى خود را شست. سپس فرمود: (هذا وضوء لايقبل اللّه الصلاه الا به.) آنگاه سوال كننده مىگويد: اين روايت را كه شما نقل نموديد خبر واحد است كه نه براى انسان علم مىآورد و نه در مقام عمل دليلى بر حجيت آن داريم. فقيه حنفى جواب مىدهد: خبر واحد نزد من حجت است. پس از بحثى كه ميان آن دو در مىگيرد شيخ مفيد وارد بحث مىشود. از مهمترين امتيازهاى اين مناظره اين است كه تمام آن بر مبناى نظريهء عامه است، مثلا از مبناى خود يعنى عدم حجيت خبر واحد اصلا استفاده نكرده است. اشكالات شيخ مفيد بر اين روايت عبارت است از:1
. اين حكم حضرت، مختص همان وضويى است كه گرفته، به جهت كلمهء (هذا). پس سرايت دادن اينحكم به وضوى ديگران حتى به وضوهاى ديگر پيامبر(ص) نياز به دليل دارد. علت اين اختصاص شايد اين باشد كه دوپاى حضرت نجس بوده و در حين وضو تطهير كرده است. بنابراين عمل حضرت دلالت نمىكند كه شستن پا داخل وضو بوده. در نتيجه كلمهء (هذا) اشاره است به مجموع عمل وضو و شستن دو پا. وقتى فقيه حنفى اشكال مىكند بر شستنى كه براى از بين بردن نجاست است وضوء صدق نمىكند، در جواب مىفرمايد: هيچ اشكالى ندارد كه كلمهء (وضو) اطلاق شود بر مجموعهاى كه بعضى از آنها از اجزاى وضو است و بعضى ديگر خارج از وضو به اعتبار اين كه از لوازم نزديك شى است يا از مقدمات آن و اين متعارف است. در اين رابطه بحث را شيخ مفيد(ره) با فقيه حنفى ادامه مىدهد تا اين كه فقيه حنفى از جواب باز مىماند.
2 . اين حديث متعارض است با حديث ديگر از رسول خدا(ص): قام على سباطه قوم قائما، ثم استدعى ماء فجائه بعض اصحابه باداوه فيها ماء، فاستبرا وغسل وجهه وذراعيه، ومسح براسه ومسح برجليه وهى فى النعلين. ((293)) روشن است اين حديث با آن حديث در تعارض است زيرا اين حديث تصريح مىكند كه حضرت پاهايش را مسح نمود. علاوه بر اين حديثى كه شما نقل كرديد به گونهء ديگر نيز نقل شده: ان النبى(ص) توضا بالماء ثلاثا ثم غسل رجليه وقال: هذا وضوء لايقبل اللّه الصلاه الا به... ((294)) اين حديث تصريح دارد كه حضرت بعد از وضوء پاهايش را شست. (نه در وسط وضو) خلاصه: اين مناظره به همين شيوه ادامه پيدا مىكند تا اين كه در آخر فقيه حنفى نمىتواند به اين اشكال شيخ مفيد هم جواب دهد.
4. خلاصه الايجاز فى المتعه ((295)) مرحوم شيخ مفيد كتابهاى متعددى را در متعه نوشته كه يكى از آنها الموجز فى المتعه است. بحث در اين است كه:
1. آيا كتاب خلاصه الايجاز فى المتعه تلخيص همان كتاب الموجز فى المتعه است يا تلخيص كتاب ديگرى است.
2 . تلخيص كنندهء اين كتاب چه كسى است؟ آيا شهيد اول است يا محقق ثانى؟ جهت روشن شدن مطلب مقدمهاى را كه در جلد 6 از مصنفات شيخ مفيد بر اين كتاب نوشته شده نقل مىنمائيم:
آثار المفيد فى المتعه: ذكر النجاشى- تلميذ المفيد- اسماء ثلاثه كتب للشيخ المفيد حول هذا الموضوع، وهى:
1. كتاب النقض على ابى عبداللّه البصرى كتابه فى المتعه.
2. كتاب الموجز فى المتعه.
3. كتاب مختصر المتعه ((296)). وذكر الشيخ الطوسى- تلميذه ايضا- كتاب (احكام المتعه) فى عداد تاليفات المفيد ((297)) . وذكر ابنشهر اشوب(ره) فى عداد تصانيف المفيد (رساله فىالمتعه) ((298)) . وقد اشار المفيد نفسه فى بعض آثاره الى ما كتبه حول المتعه، مثل: ... وقد استقصيت الكلام فى هذه المساله (: المتعه) فى مواضع شتى من امالى، وافردت ايضا كتبا معروفات، فلاحاجه الى الاطاله فيه والاطناب. ((299)) ولعل المراد من قوله: (افردت ايضا كتبا معروفات) الكتب الثلاثه المذكوره آنفا، ومن قوله: (... فى مواضع شتى من امالى) آثاره الاخرى التى بحث فى ضمنها عن هذا الموضوع مثل:
1 . العيون والمحاسن ص119 - 126 (الفصول المختاره من العيون والمحاسن).
2 . المسائل الصاغانيه ص237 - 247 (ضمن عده رسائل المفيد).
3 . الاعلام فيما اتفقت عليه الاماميه من الاحكام ص326 - 327 (ضمن عده رسائل المفيد).
قد تقدم الكلام عن آثار المفيد حول المتعه آنفا، ولكن- للاسف- قد ضاعت الكتب الثلاث المذكوره ولمتصل الينا، وانما الموجود قسم من كتابه: (الموجز فى المتعه)، وتلخيصه المسمى بخلاصه الايجاز.
وكثير من الفقهاء والمحدثين نقلوا احاديث واقوالا من رساله الشيخ المفيد وعبروا عنها ب (رساله فى المتعه)، منهم:
1. العلامه المجلسى فى البحار 100 او 103/305 - 311.
2. الشيخ الحر العاملى فى الوسائل 21/10 - 16.
3. المحدث النورى فى المستدرك14/ 451 - 473.
4. الشيخ محمد حسن النجفى فى الجواهر 30/150.
5. المحدث البحرانى فى الحدائق 24/119 و... والجدير بالذكر ان القرائن تشهد ان مانقلوا عنه هولاء المحدثون والفقهاء باسم رساله فى المتعه هو نفس الموجز فى المتعه.
قلنا فيما سبق: ان للشيخ كتابا باسم الموجز فى المتعه، وانما المهم اثبات ان كتابنا هذا هو تلخيصه. واليك الشواهد والقرائن:
الف: نقل العلامه المجلسى فى بحارالانوار 103/305 - 311 احاديث كثيره من رساله المتعه للشيخ المفيد(ره)، وهى موجوده بعينها فى كتابنا هذا بنفس الترتيب الذى ذكره فى البحار.
ب: نقل الشيخ الحر العاملى اكثر احاديث القسم الاول من كتابنا هذا فى موسوعته وسائل الشيعه /10/21 - 16 وقال مرارا: (محمدبن محمدبن النعمان فى رساله المتعه). ومن المسلم به وجود رساله المتعه للمفيد عند الشيخ الحر والعلامه المجلسى، لانه يقول صاحب رياض العلماء فىرسالته لاستاذه العلامه المجلسى(ره): (يقول احقر الداعين لكم... ان فهرست الكتب التى ينبغى ان تلحق ببحار الانوار على حسب ما امرتم به هى هذه: كتاب... ورساله المتعه. ويقول العلامه المجلسى فى جواب رسالته: (واما... ورساله المتعه له موضعها فى اوائل المجلد الثالث والعشرين منه ((300)) وهو عند الشيخ محمد الحر ايده اللّه (صاحب الوسائل) موجوده يقينا ورايتها مكتوبا فى مجلد كتب فيه اسماء كتبه، لكن تحتاجون فى تحصيلها الى تجشم الاستكتاب.) ((301)) ج: ومن اهل القرائن والشواهد على ان كتابنا هذا هو تلخيص رساله المتعه للمفيد، وحده السياق واتحاد العبارات والاشارات الموجوده فى هذا الكتاب مع ما اورده الشيخ المفيد فى سائر آثاره. فلاحظ وقارن كتابنا هذا مع:
1 . العيون والمحاسن ص125 و... (الفصول المختاره من العيون والمحاسن).
2 . المسائل الصاغانيه ص237 - 238 (ضمن عده رسائل المفيد).
3 . الاعلام فيما اتفقت عليه الاماميه من الاحكام ص326 - 327 (ضمن عده رسائل المفيد).
4 . المسائل السرويه ص207 - 208 (ضمن عده رسائل المفيد).
سبق ان قلنا: ان آثار المفيد- حول المتعه- المستقله: قد فقدت ولمتصل الينا. وما جاء فى الذريعه 19/66 وفى فهرست المكتبه الرضويه 2/67: (كتاب المتعه للشيخ... اولها الحمد للّه رب... وآخرها: وقد امليت فى هذا المعنى كتابا سميته الموضح فى الوعد والوعيد ان وصل الى السيد الشريف.... فهو قسم من المسائل السرويه (ص207 ضمن عده رسائل المفيد) وليست برساله مستقله، فراجع. وجاء فى فهرست مكتبه ملك 5/182: (المتعه من الشيخ المفيد...) ولكن هى نسخه من كتابنا هذا وهو خلاصه الايجاز فى المتعه. وجاء فى فهرست الفاتيكان 1/68، المجموعه برقم/720: (خلاصه الايجاز محمدبن محمدبن النعمان المشهور بابن المعلم...) وهى ايضا نسخه من كتابنا هذا وليست من مولفات المفيد. وانتقل خطا فهرست المكتبه الرضويه والفاتيكان الى: تاريخ التراث العربى المجلد الاول، الجزء الثالث فى الفقه ص312. والى كتاب (مقدمهاى بر فقه شيعه) ص7، والى كتاب نظريات علم الكلام عند الشيخ المفيد، ترجمه احمد آرام ص47.
مولف خلاصه الايجاز فى المتعه: الظاهر ان صاحب الرياض فى تعليقه امل الامل ص79 (رياض العلماء 5/188) هو اول من ذكر كتابا باسم (خلاصه الايجاز للمفيد ولميجيى عنه ذكر فى سائر كتب التراجم والفهارس الا فى هذه الكتب:
1. مرآه الكتب 2/208-209.
2 . فهرست مكتبه جامعه طهران 10/1732.
3. فهرست مكتبه آيه اللّه المرعشى النجفى 9/15.
4. تاريخ التراث العربى المجلد الاول، الجزء الثالث فى الفقه ص312 فى عداد مولفات المفيد (خلاصه الايجاز فى المتعه...).
5 . وايضا جاء اسمها فى كتاب (رفع البدعه فى حل المتعه) للسيد حسين المجتهد الكركى المتوفى 1001 كما قاله صاحب رياض العلماء فى تعليقه امل الامل ص79 ( رياض العلماء 5/188). وبالرغم من الفحص الاكيد لمنعثر على نسخه من كتاب (رفع البدعه فى حل المتعه) كى نلاحظ مافيه. ولقد راه السيد محسن الامين كما قاله فى اعيان الشيعه 476/5: (قال مولف هذا الكتاب رايت نسخه منها فى كرمانشاه، قال فى اولها ما صورته... و سميتها برفع البدعه فى حل المتعه وصمنتها فاتحه ومناهج و خاتمه الى آخر ماذكرناه.)
الشهيد الاول او المحقق الثانى؟ فى كتاب مرآه الكتب 2/208 - 209 (خلاصه الايجاز فى المتعه) رساله من بعض المتاخرين من الشيخ المفيد، اولها: اما بعد حمد اللّه الذى متعنا بانعامه- الى ان قال- : فهذه الاوراق خلاصه الايجاز فى المتعه لشيخنا الامام محمدبن محمدبن النعمان تقربا من الرحمن وتقريبا للاذهان مع زيادات يسيره اقتضاها الحال. ونقل فى اثناء الكتاب عن السيد المرتضى من تلامذه المفيد، وعن الشيخ محمدبن هبه اللّه بن جعفر الطرابلسى وهو من تلامذه الشيخ الطوسى. ولشيخنا المفيد(ره) رسالتان فى المتعه كما ذكروهما فى فهرست مولفاته: احداهما موجزه، والاخره مفصله، ولماقف عليهما.) ولكن جاء فى تعليقه امل الامل ص79 (رياض العلماء 5/188) فى عداد تاليفات الشهيد الاول: (وله ايضا رساله خلاصه الايجاز للمفيد، نسبها اليه سبط الشيخ على الكركى (: السيد حسين المجتهد) فى رساله رفع البدعه فى حل المتعه، ويروى عنها بعض الاخبار). وجاء فى نسخه من هذه الرساله المحفوظه فى المكتبه المركزيه لجامعه طهران برقم 4/2888: (خلاصه الايجاز فى المتعه) اختصار رساله المفيد(ره) مع زيادات يسيره للشيخ الاجل على بن عبدالعالى الكركى(ره)، النسخه من القرن الحادى عشر. واعتمادا على ما فى هذه النسخه فان المعاصرين نسبوها الى المحقق الكركى، مثلا: ]
1. جاء فى (مقدمهاى بر فقه شيعه) ص71: (الموجز ، الايجاز فى المتعه... تلخيص آن از محقق كركى المتوفى 940، نسخهها: دانشگاه... و ملك .
2 . جاء فى (مستدرك الذريعه) - وهى مخطوطه-: (خلاصه الايجاز للمحقق الكركى، رايت نسخه من القرن الحادى عشر ضمن مجموعه رقم 13236 من الورقه 88 - 95 فى مكتبه مدرسه الالسنه الافريقيه والاسيويه فى لندن، اوله... والكتاب من تاليفات المحقق الكركى نورالدين على بن عبدالعالى المتوفى 940، نسبت اليه صريحا فى نسخه من القرن الحادى عشر فى المكتبه المركزيه لجامعه طهران فى المجموعه برقم 2888 وفى المجموعه بعض رسائله الاخرى ايضا. ونسخه ثالثه من الكتاب فى مكتبه الفاتيكان ومخطوطه فى مكتبه ملك ضمن لمجموعه4/804ف 5/182، و خامسه فى الرضويه فى المجموعه 14652 كتبت 966. ولكنه ليس فى البين مايرفع النزاع بالكليه- الا ان نعثر على نسخهك من كتاب رفع البدعه فى حل المتعه- .
همان طور كه از عنوان كتاب مشخص است، اين كتاب در رابطه با متعه نوشته شده و نويسنده، آن را در سه باب و يك خاتمه تنظيم نموده است. باب اول در مشروعيت متعه است. شيخ در اين باب بعد از تعريف متعه مىفرمايد: همهء مسلمانها اجماع بر مشروعيت آن در زمان رسول خدا(ص) دارند. تنها اختلافشان در نسخ اين حكم است. اماميه، عدهء زيادى از صحابه- كه نامشان در كتاب ذكر شده- تابعين، مالكبن انس- طبق نقل حافظ و ابن شرمه- همگى ادعا نمودهاند كه اين حكم نسخ نشده، اما ناصبىها قائل به نسخ شدهاند. قواعد اصولى كه شيخ مفيد در اثبات متعه از آنها بهره برده عبارتند از:
1- عقل، وى مىگويد: (اما العقل فلانها خاليه عن امارات المفسده والضر، فوجب اباحتها.) ((302))
2- ظاهر كتاب در اين رابطه 4 آيه نقل مىكنند. الف- واءحل لكم ماوراءذلكم ان تبتغوا باموالكم محصنين غير مسافحين فما استمتعتم به منهن فاتوهن اجورهن فريضه ولاجناح عليكم فيما تراضيتم به من بعد الفريضه ان اللّه كان عليما حكيما. ((303)) ب- لاتحرموا طيبات ما احل اللّه لكم. ((304)) ج- فانكحوا ما طاب لكم من النساء. ((305)) د- قل من حرم زينه اللّه التى اخرج لعباده. ((306))
3 . ظاهر روايات: در اين رابطه 9 حديث نقل مىكند. ((307))
4 . اجماع: وى در اين زمينه مىنگارد: فاما من الطائفه فظاهر، واما بين الكل فبالاتفاق على شرعيتها. ((308)) مىبينيم علاوه بر اجماع اماميه بر مشروعيت متعه، اجماع همهء مسلمين را نيز بر مشروعيت آن در زمان رسول خدا(ص) نقل مىفرمايد.
5 . اصل عدم نسخ: از اين اصل آنجا استفاده مىكند كه مىخواهد منسوخ نشدن جواز متعه را به اثبات برساند. ((309))
6 . عدم حجيت خبر واحد از اين قاعده براى رد ادعاى نسخ جواز متعه بهره برده است. عبارت شيخ چنين است: اذ ليس الحديث متواترا قطعا و خبر الواحد لاينسخ به الكتاب. ((310)) ادله اصولى كه شيخ در رد دلائل مخالفين استفاده نموده عبارتند از: الف عدم حجيت خبر مرسل: از اين قاعده آنجايى استفاده نموده است كه روايت حسن بن محمد در حرمت متعه را مىخواهد رد كند. عبارت شيخ چنين است: (ان يحيى ارسله عن الحسن والمرسل لاحجه فيه.) ((311))
از اين قاعده براى رد ادعاى زوجه نبودن متمتعه- چون ارث نمىبرد- بهره برده است. شيخ اين گفته را با ارث نبردن زن ذمى و كنيز و زن قاتل نقض مىكند. اگر گفته شود: اين سه مورد به جهت اجماع فقها از قاعدهء كلى خارج شدهاند، مىگوييم: اجماع مركب داريم كه متمتعه هم ارث نمىبرد. به اين بيان كه هم عامه مىگويند ارث نمىبرد و هم خاصه. عامه به جهت عدم زوجيت و خاصه به جهت عدم دوام زوجيت. ((312))
استفاده از اين قاعده در جايى است كه مىخواهد به طرف مقابل ثابت كند كه ارث نبردن متمتعه به جهت روايات متواترى است كه از ائمه(ع) داريم و اين روايات، مخصص دليلى است كه مىگويد زن ارث مىبرد.((313)))
اين قاعده درجايى مورد استفاده قرار مىگيرد كه طرف، ادعا كند ارث نبردن ذميه، كنيز و زن قاتل به ترتيب به جهت كفر و رق و قتل بوده است و اين علتها در متعه وجود ندارد. ايشان جواب مىدهد كه اين عمل قياس، و قياس باطل است. ((314))
دو حديثى كه از رسول خدا(ص) براى نكاح نبودن متعه نقل كردهاند را با اين دليل رد مىكند. ((315))
استفادهء شيخ از اجماع به جهت اين است كه بفرمايد حديث (الزانيه التى تنكح نفسها بغير شهود) مورد عمل فقها نيست. عبارت شيخ چنين است: (والثانى متروك الظاهر فان المتمتعه ليست زانيه بالاجماع.) ((316)) باب دوم در فضيلت متعه است. در اين باب شيخ حدود 12 روايت در فضيلت متعه نقل مىكند.باب سوم در كيفيت متعه و احكام آن است. در اين باب نويسنده تصريح دارد كه اضافاتى در اين باب نموده است اما متاسفانه مشخص نكرده كه در كجا اين كار را انجام داده. فقط بايد از قرائن فهميده شود لذا قواعد اصولى اين بخش از كتاب را استخراج ننموديم.
1. جوابات اهل الموصل فى العدد والرويه ((317)) ظاهرا شيخ مفيد اين كتاب را درجواب سوالهاى نمايندهء خود در موصل نوشته است. به اين بيان كه شخصى از اهل موصل از نمايندهء ايشان سوال نموده كه:
الف - آيا ماه مبارك رمضان 29 روز مىشود يا نه؟
ب - آيا بر 29 روز، ماه كامل اطلاق مىشود يا نه؟
ج- چرا بعضى از اصحاب ما گفتهاند ماه رمضان 29 روز نمىشود؟
د - آيهء ولتكملوا العده ((318)) آيا در مورد قضاى روزههاى فوت شده است و يا منظور تكميل ماه است.
ه منظور از اين حديث امام صادق(ع) چيست كه فرموده: (اذا اتاكم عنا حديثان مختلفان فخذوا بابعدهما من قول العامه.) آنگاه نمايندهء وى اين سولات را از شيخ نموده است و شيخ هم به جواب از اين سوالات پرداخته است. قواعد اصولى كه مرحوم شيخ مفيد در جواب به اين پرسشها از آنها استفاده نموده عبارتند از: يك. ظاهر كتاب: قبل از ذكر آيات، تصريح به حجيت ظواهر قرآن مىنمايد و مىفرمايد: فاذا ثبت ان القرآن نزل بلغه العرب، وخوطب المكلفون فىمعانيه على اللسان، وجب العمل بما تضمنه على مفهوم كلام العرب دون غيرهم. ((319)) وقتى كه ثابت شد قرآن به زبان عربى نازل شده و مكلفين هم مورد مخاطب هستند، واجب است عمل نمودن به آن، طبق آنچه به زبان عربى از آن فهميده مىشود. پس از اثبات حجيت ظواهر قرآن شروع مىكند به استدلال به چهار آيه از آيات قرآن:
الف- ان عده الشهور عند اللّه اثناعشر شهرا فى كتاب اللّه يوم خلق السموات والارض . ((320))
ب- شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس وبينات من الهدى والفرقان. ((321)) بعد از نقل اين دو آيه به اين مضمون مىفرمايد: كلمهء (شهر) كه در قرآن آمده وجه تسميهء آن به (شهر) در لغت عرب به جهت شهرت آن به هلال است. (يعنى چون هميشه پيدا نمودن اول ماه به جهت ديدن هلال بوده، اين معنى شهرت يافته و مشهور شده و در نتيجه به اين معانى (شهر) اطلاق شده) از آن طرف هم چون ظاهر قرآن براى ما حجت است، علامت حلول ماه، ديدن هلال مىشود نه چيز ديگر. ((322)) ج- ويسالونك عن الاهله قل هى مواقيت للناس والحج. ((323)) شيخ يادآور مىشود كه اين آيه نيز دلالت مىكند كه علامت حلول ماه، رويت هلال است نه چيز ديگر. ((324)) د- ومن كان مريضا اولا على سفر فعدهء من ايام اءخر يريد اللّه بكم اليسر ولايريد بكم العسر و لتكملوا العده . ((325)) اين آيه را در جايى مطرح مىكند كه خدشهدار بودن دلالت روايتى كه مىگويد ماه رمضان از 30 روز كمتر نمىشود چون خداوند فرموده (ولتكملوا العده )- را بيان مىكند و آن كه اين آيه نص در وجوب قضاى روزه است كه به واسطهء مرض يا سفر در ماه مبارك رمضان افطار شده. ثانيا، اگر مراد تكميل ماه رمضان باشد، باز دلالت نمىكند كه ماه رمضان هميشه 30 روز است، بلكه دلالت مىكند كه عدهء شهر را تكميل كنيد. اين معنى هم با 30 روز شدن ماه مىسازد و هم با 29 روز شدن آن. ((326)) دو. روايات:او در ابتدا رواياتى را كه قائلين به عدد، به آنها استدلال مىكنند نقل مىكند و آنها را از جهت سند و دلالت مورد اشكال قرار مىدهد، سپس 26 روايت در اين رابطه كه ماه رمضان 29 روز هم مىشود نقل مىكند كه در نظر ايشان از جهت سند و دلالت تمام هستند. سه. تعارض دو خبر: محل طرح اين بحث جايى است كه قائلين به عدد مىخواهند بين دو دسته از اخبار، اخبار عدد را اخذ كنند، به جهت اين كه امام صادق(ع) فرموده است: (اذا اتاكم عنا حديثان مختلفان فخذوا بابعدهما من قول العامه) شيخ مىفرمايد: اولا، اين حديث به اين نحوه وارد نشده حديث اينگونه است: اذا اتاكم عنا حديثان مختلفان فخذوا بما وافق منهما القرآن، فان لمتجدوا لهما شاهدا من القرآن فخذوا بالمجمع عليه، فان المجمع عليه لاريب فيه، فان كان فيه اختلاف وتساوت الاحاديث فيه فخذوا بابعدهما من قول العامه. ((327)) طبق اين حديث، تمام مرجحات اين حديث در احاديث رويت است، چون احاديث رويت هم موافق قرآن است و هم طايفه اماميه به آن عمل نمودهاند و همچنين از قول عامه دور هم هست، زيرا جمهور اماميه آن را قبول دارند. توضيح: شيخ در بارهء ابعد از قول عامه، مطالبى مىفرمايد كه مىتوان دو قاعدهء مهم از آن استخراج نمود: الف- معنى (فخذوا بابعدهما من قول العامه) اختصاص به رواياتى دارد كه مربوط به امامت و ولايت است، نه احكام شرعى. مثلا يك حديث مىگويد: تولى بجوييد به متقدمين از على(ع) و دستهء ديگر مىگويد: تبرى بجوييد. در اينجا حديث تبرى را مىگيريم. ب- ملاك قرب و بعد، نقل جمهور فقهاى خاصه و عدم آن است. آنچه كه جمهور فقها نقل مىكنند ابعد از قول عامه است، زيرا احاديث تقيهاى را جمهور علما نقل نمىكنند. در نتيجه آنچه را تعداد كمى نقل مىكنند، قريب به قول عامه مىشود. عبارت ايشان چنين است: فاما ماتعلق به من شذ عن اصحابنا، ومال الى مذهب الغلاه، وبعض الشيعه فى العدد، وعدل عن ظاهر حكم الشريعه من قول ابى عبداللّه(ع) قال: (واذا اتاكم عنا حديثان فخذوا بابعدهما من قول العامه) فانه لميات بالحديث على وجهه. والحديث المعروف قول ابى عبداللّه(ع) قال: (اذا اتاكم عنا حديثان مختلفان فخذوا بما وافق منهما القرآن، فان لمتجدوا لهما شاهدا من القرآن فخذوا بالمجمع عليه، فان المجمع عليه لاريب فيه، فان كان فيه اختلاف وتساوت الاحاديث فيه فخذوا بابعدهما من قول العامه.) ((328)) والحديث فىالعدد يخالف القرآن، فلايقاس بحديث الرويه الموافق للقرآن، وحديث الرويه قد اجمعت الطائفه على العمل به، فلانسبه بينه و بين حديث يذهب اليه الشذ اذ، وهو موافق لمذهب اهل البدع من الشيعه والغلاه. وبعد فان حديث الرويه قد عمل به معظم الشيعه، وكافه فقهائهم، وجماعه من علمائهم، ولو لميعمل به الا فريق منهم لميكن الخبر به بعيدا (كذا) من قول العامه، لقربه من مذهب الخاصه. وليس لقائل ان يقول: انه قريب من قول العامه، بعيد من قول الخاصه، لان العامه تذهب اليه. الا ولقائل((329)) ان يقول: انه قريب من قول العامه، بعيد من قول الخاصه، لان جمهور الخاصه يذهبون اليه، وانما المعنى فى قولهم: (خذوا بابعدهما من قول العامه) يختص ما روى عنهم فى مدائح اعداء اللّه، والترحم على خصماء الدين، ومخالفى الايمان، فقالوا: (اذا اتاكم عنا حديثان مختلفان احدهما فى تولى المتقدمين على امير المومنين(ع) والاخر فى التبرى منهم فخذوا بابعدهما من قول العامه.) لان التقيه تدعوهم بالضروره الى مظاهره العامه بما يذهبون اليه من ائمتهم، وولاه امرهم، حقنا لدمائهم، وسترا على شيعتهم. در متن كتاب، (عبارت ولو لميعمل به الا فريقء منهم لميكن الخبر به بعيدا من قول العامه لقربه من مذهب الخاصه.) وعبارت (الا ولقائل ان يقول: انه بعيد من قول العامه قريب من قول الخاصه لان جمهور الخاصه يذهبون اليه.) و همچنين عبارت (وبعد فان الذى يرد عنهم على سبيل التقيه لاينقله جمهور فقهائهم) همگى دلالت بر قاعدهء دوم دارند. چهار . قاعدهء عقلى: آن،قياس استثنايى است. شيخ از اين قاعده در جايى بهره مىبرد كه مىخواهد اثبات كند اگر ماه 29 روز هم بشود باز به آن (شهر) مىگويند، زيرا: اگر بر 29 روز (شهر) اطلاق نشود بايد انسانى كه كفاره بر عهدهاش است دو ماه پشت سر هم روزه بگيرد كه يكى از آنها 29 روز و ديگرى 30 روز يا هر دو 29 روز بوده صدق نكند كه دو ماه پىدرپى روزه گرفته ولكن صدق مىكند كه دو ماه پى درپى روزه گرفته. پس لفظ (شهر) بر 29 روز اطلاق مىشود. ((330))
2. رساله فى المهر ((331)) كتاب در موضوع مهر نكاح دائم است. شيخ رساله را با بيان اين مطلب شروع مىكند كه شخصى (كه او را (الاخ الفاضل) لقب مىدهد) از گفتهء عالمى ( كه شيخ او را شيخ فاضل مىنامد) اظهار تعجب كرده، زيرا شيخ فاضل گفته است: اين حديث امام صادق(ع) كه فرموده: (ان المهر ماتراضى عليه الناس) در رابطه با نكاح متعه است. مرحوم شيخ در ابتدا، اين حرف شيخ فاضل را به جهت فضلى كه دارد اشتباهى بزرگ مىشمارد و سپس به جواب از گفتههاى او مىپردازد:
1. حديث نقل شده از امام صادق (ع) مطلق است و هر دو نكاح را شامل مىشود. در اين رابطه سه حديث ديگر هم نقل نموده است كه بعضى از آنها تصريح دارد كه مهر آن چيزى است كه دو طرف به آن رضايت دهند چه در متعه باشد و چه غيرمتعه. بعضى ديگر تصريح دارند كه مهر چيزى است كه طرفين به آن تراضى نمايند چه كم باشد و چه زياد. ((332))
2. احاديثى كه دلالت مىكنند مهريه مىتواند غير مال باشد مثل تعليم سورهاى از سوره هاى قرآن يا تعليم كتاب و... اين روايات دلالت دارند كه مهر، چيز مورد رضايت دو طرف است، چه مال باشد و چه غير مال. و الا اگر يك حد محدودى مىداشت نبايد هيچكدام از موارد غير مال صحيح مىبود زيرا قيمت آنها مجهول است. در اين زمينه 11 روايت نقل مىكند. ((333))
3. در روايتى آمده است: اگر مردى با زنى بدون قرارداد مهريه ازدواج كرد و آن مرد زن را بعد از عقد و قبل از دخول، طلاق داد يا مرد، زن از آن مرد ارث مىبرد، چون همسرش است، اما آن زن حق مهريه ندارد. همچنين اگر زن بميرد. (يعنى مرد از او ارث مىبرد) اين روايت دال بر اين است كه مهريه چيزى است كه طرفين بر آن تراضى نمايند و الا اگر غير اين بود در اين صورت بايد مهريهء متعارف در نزد مردم به آن زن تعلق مىگرفت. ((334))
4. در حديثى از امام صادق(ع) آمده است: ما تزوج رسول اللّه(ص) واحده من نسائه ولازوج واحده من بناته على اكثر من اثنتى عشره اوقيه ونش، الاوقيه: اربعون درهما، والنش :نصف الاوقيه عشرون درهما. اين روايت دال بر وجوب مهريه به همان اندازهاى نيست كه در حديث به آن تصريح شده والا بايد مهريهء كمتر از آن يا بيشتر از آن و يا عوض آن از جنس ديگر جايز نمىشد، در صورتى كه جايز است. اگر كسى اين گفتهء ما را قبول نكند، نوبت مىرسد به تعارض ميان اين حديث و احاديثى كه مىگويند: مهريه چيزى است كه طرفين بر آن تراضى نمايند. در اين صورت هم احاديث عدم تحديد مهريه به جهت موافق بودن با قرآن مقدم بر حديث مى شود. آن آيه اين است :( و آتيتم احداهن قنطارا فلا تاخذوا منه شيئا اتاخذونه بهتانا واثما مبينا. ((335)) 5. سيرهء جارى كنندگان عقد اين است كه در حين خواندن آن، در آخر هر عقد نكاحى مىگويند: (ان المهر ماتراضيا عليه) اگر حكم خلاف اين بود ائمه(ع) بيان مىنمودند.((336))
234- مصنفات شيخ مفيد، ج9. 235- همان، ج9، الاعلام ص23 و 22. 236- همان، ج6. 237- همان، ج6، المسائل العويصه، ص23. 238 - مساله، 26. 239 - مساله، 26. 240- همان، ج6. 241- همان، ج14. 242- ادوار اجتهاد، جناتى،ص239. 243- مصنفات شيخ مفيد،ج14 المقنعه، ص149. 244 - همان، ج14، المقنعه، ص95. 245 - همان، ج14، المقنعه، ص68. 246 - همان، ج9. 247 - وسائل الشيعه، باب 15 من ابواب كتاب النذر والعهد. 248- مصنفات شيخ مفيد، ج9، احكام النساء، ص31. 249- همان، ج9، احكام النساء، ص36. 250- همان، ج14، المقنعه، ص511. 251- همان، ج9، احكام النساء، ص31. 252- همان، ج9. 253- همان، ج9، كتاب الاشراف، ص34. 254- همان، ج9، الاشراف، ص20. 255- همان، ج3. 256- همان، ج3، المسائل الطوسيه، ص13. 257- همان، ج3. 258- همان، ج3،المسائل الصاغانيه، ص111. 259- بقره، آيهء 228. 260- مصنفات شيخ مفيد، ج3، المسائل الصاغانيه، ص45. 261- همان، ج3، المسائل الصاغانيه، ص33. 262- همان، ج3، المسائل الصاغانيه، ج85. 263- يعنى( والمطلقات يتربصن بانفسهن ثلاثه قروء) بقره، آيهء 228. 264- مصنفات شيخ مفيد، ج3، المسائل الصاغانيه، ص93. 265- (والذين يرمون ازواجهم ولم يكن لهم شهداء الا انفسهم) نور، آيهء 6. 266- مصنفات شيخ مفيد، ج3، المسائل الصاغانيه، ص49. 267- همان، ج3، المسائل الصاغانيه، ص88. 268- بقره، آيهء 23. 269- مصنفات شيخ مفيد،ج3، المسائل الصاغانيه، ص52 و 53. 270- همان، ج3، المسائل الصاغانيه، ص102. 271- همان، ج3، المسائل الصاعانيه، ص58. 272- همان، ج3، المسائل الصاعانيه، ص89. 273- همان، ج3، المسائل الصاغانيه، ص44. 274- شبيه اين جمله را در ص61 هم دارد. مصنفات شيخ مفيد، ج3، المسائل الصاغانيه، ص58. 275- مصنفات شيخ مفيد: ج9. 276- ر.ك: المدونه الكبرى،ج2،ص67، و بدايه المجتهد،ج2،ص436، و احكام القرآن للجصاص،ج 1،ص125، المبسوط، سرخى،ج12،ص226، و المحلى،ج 7،ص454، المغنى، بن قدامه،ج1،ص36، و المجموع،ج9،ص78. 277- در المدونه الكبرى،ج2،ص67 آمده است : (قال ابن القاسم: رايت مالكا يستثقل ذبائح اليهود والنصارى ولايحرمها). 278- علامه در المختلف،ج 4،ص127 مى گويد: (المشهور عند علمائنا تحريم ذبائح الكفار مطلقا، سواء كانوا اهل مله كاليهود والنصارى والمجوس اولا كعباد الاوثان والنيران وغيرهما. ذهب اليه الشيخان والسيد المرتضى وسلار وابنالبراج وابوالصلاح وابنحمزه وابن ادريس). ر.ك: انتصار،ص188 و نهايه،ص582، و خلاف،ج3،ص349 مساله 23 و مراسم،ص209، و مهذب، ج2،ص439 و كافى ابو الصلاح،ص277، و وسيله،ص361. 279- فى ب (تجهلا). 280- ر.ك: المدونه الكبرى،ج 2،ص68 و الام،ج6،ص164 وج 8،ص364، و المجموع،ج9، ص79 و بدايه المجتهد،ج 2،ص436 و الوجيز،ج 2،ص205، و احكام القرآن جصاص،ج، ص125. 281- (قلت) صحيح: (فثبت) باشد. 282- مابين المعقوفين ساقط من (ب). 283- ما بين المعقوفين ساقط من (ب). 284- المجادله،آيهء 22. 285- المائده،آيهء 81. 286- النساء،آيهء 65. 287- مابين المعقوفين ساقط من (ب). 288- فى بعض النسخ: بالاقانيم. 289- قال القرطبى فى تفسيره 7:75 (ان تركها سهوا اكلا جميعا وهر قول اسحا وروايه عن احمد بن حنبل). درمنبع قبل گويد: (وان تركها عمدا لميوكلا، وقاله فى الكتاب مالك وابن القاسم وهو قول ابى حنيفه واصحابه والثورى والحسن بن حى و عيسى واصبغ وقاله سعيدبن جبير وعطاء واختاره النحاس). 290- المائده،آيهء 5. 291- آل عمران،آيهء 199. 292- مصنفات شيخ مفيد، ج9. 293- ص25 همين كتاب. مصنفات شيخ مفيد، ج9. 294- مصنفات شيخ مفيد،ج9، ص25. 295- همان، ج6. 296- رجال النجاشى، ص399. 297- فهرست الشيخ، ص158. 298- معالم العلماء، ص114. 299- المسائل الصاغانيه،ص237 . 300- بحارالانوار،ج 305،ص103 311 الطبع الجديد. 301- همان،ج 165،ص110 167. 302- مصنفات شيخ مفيد، ج6، خلاصه الايجاز، ص22. 303 - نساء، آيهء 24. 304 - مائده، آيهء 8. 305- نساء، آيهء 3. 306- اعراف، آيهء 32. 307- مصنفات شيخ مفيد، ج6، خلاصه الايجاز، ص24 تا 28. 308- همان، ج6، خلاصه الايجاز،ص27. 309- همان، ج6، خلاصه الايجاز،ص27. 310- همان، ج6، خلاصه الايجاز، ص27. 311 - همان، ج6، خلاصه الايجاز،ص32. 312- همان، ج6، خلاصه الايجاز،ص 36. 313 - همان، ج6، خلاصه الايجاز،ص 36. 314 - همان، ج6، خلاصه الايجاز،ص 36. 315- همان، ج6، خلاصه الايجاز،ص 38. 316- همان، ج6، خلاصه الايجاز،ص 39. 317- همان، ج9. 318- بقره، آيه 185ء. 319- همين كتاب، ص15، مصنفات شيخ مفيد، ج9. 320 - توبه، آيهء 36. 321 - بقره، آيهء185. 322- همين كتاب، ص16 و 17. مصنفات شيخ مفيد، ج9. 323- بقره، آيهء189. 324- همين كتاب، ص16. 325- بقره، آيهء 185. 326- همين كتاب، ص22 و 23، مصنفات شيخ مفيد، ج9. 327- همين كتاب، ص47. 328- شيخ حر عاملى در وسائل،ج18،ص84 از امام صادق (ع) نقل مى كند: اذا ورد عليكم حديثان مختلفان فاعرضوهما على كتاب اللّه فما وافق كتاب اللّه فخذوه، وما خالف كتاب اللّه فردوه، فان لمتجدوهما فى كتاب اللّه فاعرضوهما على اخبار العامه، فما وافق اخبارهم فذروه وما خالف اخبارهم فخذوه. 329- در بعضى نسخه هالالقائل است. 330- همين كتاب، ص18 و 19. مصنفات مرحوم شيخ مفيد، ج9. 331 - مصنفات شيخ مفيد، ج9. 332 - همان، ج9، رسالهء فى المهر، ص17 و 18. 333 - همان، ج9، رساله فى المهر، ص21. 334 - همان، ج9 رسالهء فى المهر، ص26. 335 - سورهء نساء، آيه 20. مصنفات شيخ مفيد، ج9، رساله فى المهر، ص26 و 27. 336 - مصنفات شيخ مفيد، ج9، رساله فى المهر، 28. فقه اهل بيت شماره 16