انجمن حجتيه هدف از تأسيس خود را فعاليتهاي علمي ـ آموزشي و تربيت انسانهاي لايق براي اصلاح جهات مادي و معنوي جامعه با توجه به مقتضيات زمان ذكركرده بود؛ امّا تمام دورههاي آموزشي خود را بر مبناي بهاييت برنامهريزي كرده كه شامل چهاردوره مقدماتي و يك دوره نهايي ميشد:
1- تاريخچه تشكيل بهاييه و بابيه؛
2- قائميت و رد اشكالات در مورد حضرت مهدي(عج)؛
3- خاتميت و ردّ اشكالات در مورد خاتميت دين اسلام؛
4- ردّيه بر اصول 12 گانه بهاييه و به اصطلاح خودشان منشور بهاييت. در پايان هم دوره درس ويژه مدرسين است كه شامل نقد «ايقان» بها كه سالها طول ميكشيد.
نگاهي به مباحثي كه براي آموزش انتخاب ميشد، گوياي آن است كه مبناي تقسيمبندي دورههاي آموزشي، نياز جوانان تشنه اسلام نبود؛ تنها بخشي از اسلام كه بهاييت به آن حساسيت داشت، براي طرح انتخاب ميشد كه مبناي آن كاملاً سلبي بود نه اثباتي و عملاً تابع آموزشهاي بهاييت و البته در جهت عكس آن بود. پس از انقلاب به جهت فضاي غالبي كه در جهت توسعه مطالعات اسلامي به وجود آمده بود، آنان مجبور شدند كه برخي كتابهاي ديگر را نيز به عنوان مطالعات آزاد مجاز اعلام كنند.
اين تنها بخشي از تشكيلات انجمن بود و بقيه تشكيلات شامل چند كميته تحت عنوان كميته تحقيق يا جاسوسي، كميته نگارشي، كميته ارشاد(تعقيب و مراقبت ـ بحث و مناظره)، كميته ارتباط با خارج (كه به آن وزارتخاجه انجمن ميگفتند)، كميته كنفرانسها و كميته نظارت بر مدرسين ميشد.
وجود برخي از كميتهها، مانند كميته تحقيق و جاسوسي، ارشاد و ارتباط با خارج نشان از گسترده بودن تشكيلات دارد؛ آنگونه كه در اساسنامه آمده، فعاليتهاي آموزشي و علمي تنها هدف قرار نگرفته و فعاليتهاي انجمن به يك سري عمليات پليسي هم كشيده شده بود و حتي شيوههاي مخفيكاري و اطلاعاتي را به اعضاي خود آموزش ميداد كه اساس اين آموزشها اختفا و انكار هر گونه وابستگي به انجمن در حضور افراد خارج از تشكيلات بود. به همين دليل نه قبل از انقلاب و نه پس از انقلاب، هيچ عضوي از اين تشكيلات ـ به جز معدودي از سران و مسئولان رده بالا كه شناخته شده بودند ـ عضويت يا وابستگي خود را به انجمن نميپذيرفت و آن را انكار ميكرد. كما اين كه حال هم چنين است و هيچكس نميتواند فردي را به عنوان عضو انجمن حجتيه انگشت نما يا معرفي نمايد. شايد به همين دليل مخفيكاري است كه هراز چندي كه خطر اين گروه عمده و برجسته ميشود، بلافاصله هم از تب و تاب ميافتد و به فراموشي سپرده ميشود؛ زيرا در عمل با بنبست مواجه ميشود. البته هنوز از تصميم يا نتيجه نشست اخير كميسيون امنيت ملّي مجلس با معاون وزير اطلاعات در امور فرقهها واديان خبر قطعي منتشر نشده و معلوم نيست كه به چه رهيافتهايي در جلسه مشترك نائل شده و چه راهكارهايي را براي مقابله با فعاليتهاي اين گروه برگزيدهاند؛ امّا به هر صورت اين را ميشود گفت اين گروه همواره خط عقيدتي و تشكيلاتي غلط خود را، توجيه فلسفي و شرعي كرده، آن را موجّه و ديني جلوه ميدهند.
امّا توجه به شرايط زمانه و نياز جامعه كه در اساسنامه انجمن ذكر شده، مفهوم و كاربردي پارادوكسيكال براي انجمن داشت. چه از سويي حركت در چند جبهه را توجيه ميكرد و از سوي ديگر بر سكوت و انفعال در جهتي كه اكثر انقلابيون به آن روي آورده بودند، صحه ميگذاشت. حجتيه براي مبارزه با خطر بهاييت تشكيل شد و زماني كه با پيروزي انقلاب اسلامي خطر بهاييها موضوعيت خود را از دست داد، مبارزه با خطر ماركسيستها، و سپس بازوال ماركسيسم و عناصر ماركسيستي، خطر تودهايها را برجسته كرد. اما در دوران مبارزه عليه رژيم پهلوي، مبارزه با رژيم را مجاز و موجه نميدانست و حتي از اعضاي خود تعهد ميگرفت كه به مبارزه عليه رژيم مشغول نشوند؛ گو اين كه مقتضيات آن دوره، به باور امام و تأييد همگان، مبارزه با رژيم بود.
در تبصره دوم ماده 2 از فصل 1 اساسنامه انجمن نيز آمده بود: «انجمن به هيچ وجه در امور سياسي مداخله نخواهد داشت و نيز مسؤوليت هر نوع دخالتي را كه در زمينههاي سياسي از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد بر عهده نخواهند داشت.»
بر همين مبنا وقتي از آنها سؤال ميشد كه چرا در مقابل جنايتهاي پهلوي سكوت ميكنيد، ميگفتند: «حوزه كار و مسئوليت ما چيز ديگري است. ما مشغول دفاع از سنگر امام زمان(عج) هستيم و وظيفه ما در محدوده عالم سياست و مبارزه و درگيري با رژيم سلطنت نيست. ما كارمان ديني است، نه سياسي.» خط مشي اعلام شده و عمل شده اين گروه از بدو تأسيس اين بوده است كه خود را از حركتهاي انقلابي و ضد رژيم سلطنت كنار كشيده و مسئوليت خود را تبليغ و حفظ اسلام از شبهات منكرين امام زمان بدانند. در واقع اينها اصليترين دشمن اسلام را در آن شرايط بهائيت ميدانستند و تمام تلاش آنها براي مبارزه با رژيم پهلوي در اين خلاصه ميشد كه به شاه تذكر دهند كه پزشك مخصوص او يا يكي از معلمان فرزندش، رضا پهلوي، بهايي است و بايستي آنها را عوض كند.
«مهدي طيب» در گفتوگويي با صبح آزادگان به تاريخ 27 بهمن 1360 ميگويد: «در رابطه با مبارزه با بهائيت چون براي انجمن مبارزه با بهائيت مطرح است و رژيم منحط شاه به عنوان يك خطر عمده براي اسلام در بينش انجمن مطرح نيست، لذا گاهي اوقات براي مبارزه با بهائيت انجمن متوسل به مقاماتي كه در رژيم گذشته صاحب نفوذ و صاحب قدرتاند، ميشود تا حتي به مرز مقامات و شخصيتهاي رژيم شاه نزديك شود و يك جوري آنها را متقاعد كند كه بله بياييد و كمك كنيد.»
به طور كلي آنها با برخي مظاهر فساد در رژيم پهلوي مانند بيحجابي و موسيقي و مشروب، اصطكاك پيدا ميكردند؛ امّا پس از مدتي در بستر عافيتطلبي عملاً مبارزه با آن را نفي كرده، رفاهطلبي را ترويج ميكردند. با اين توجيه كه «مگر رفاهطلبي بد است، حضرت خديجه هم رفاه طلب بود». به همين جهت بود كه در آن شرايط سخت كه جلسات اسلامي به سختي برگزار ميشد، بسياري از منبريها ممنوعالمنبر يا در تبعيد و يا در بازداشت بودند، آنان جلسات آزاد با پذيرايي كامل برگزار ميكردند؛ حتي پيش از برگزاري جلسات، محل و زمان آن را به اطلاع ساواك ميرساندند تا امنيت آنجا را به عهده بگيرند. به همين خاطر بود كه برخي از نيروهاي مبارز وقتي در چنگ ساواك گرفتار ميشدند، تظاهر به عضويت و هواداري از انجمن ميكردند تا نجات يابند. حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني در بخشهايي از گفتوگوي خود با عروة الوثقي به تاريخ 22 مهر 61 در خصوص نوع و خاصيت فعاليتهاي انجمن ميگويد: «رژيم از اينگونه كارها خوشش ميآمد؛ چون اين كارها خيلي به رژيم برخورد نميكرد... بزرگترين خاصيت اينها براي رژيم اين بود كه اينها نيروها را جذب ميكنند و يك كاري هم به نيروها ميدهند... مسئله مهم ما پيش از پيروزي[انقلاب] اين بود كه چرا اينها به مسئله جنايات رژيم بيتفاوتاند.»
به هر حال اين گروه به مبارزه اعتقادي نداشت و در تفكر و مشي خود مبارزه و لزوم آن را نفي ميكرد و اتكا و استناد خويش را بر حديثي از امام صادقع) قرار داده بود كه ميفرمايد: ماخرج و لايخرج منا اهل البيت الي قيام قائمنا احد ليدفع ظلما أو ينعش حقاً الااصطلمته البلية و كان قيامه زيادة في مكر و هنا و شيعتنا. حضرت امام(ره) در برخورد با اين حديث مورد اتكاي آنها در كتاب «ولايت فقيه» ميگويد كه اگر اينها اهل روايت و دينشناس بودند، به روايت بسياري كه بر ضد كلمه است عمل ميكردند و اگر اهل روايت هم هستند، باز عدالت ندارند. حتي آن زمان كه امام تقيه را حرام دانستند، اين گروه با تبليغات وسيعي اينگونه جا انداخته بودند كه پيروزي تنها در سايه تقيه به دست ميآيد و اين را هم مستند به روايات ميكردند و تقيه را در مقابل مبارزه قرار ميدادند و معتقد بودند كه مبارزه هدر دادن نيروهاست.
كتاب «انتظار بذر انقلاب» اين مسئله را در صفحه 120 خود مدرنيزه كرده، ميگويد: «مسئله تقيد و استتار در مقياس امروز ملتها، سيستم ضد اطّلاعات و ضد جاسوسي و عدم تظاهر به نبرد با دشمن را سياست عدم تعهد مينامند.»
جريان حجتيه بر اين باور بود كه در عصر غيبت تنها سلاح مسلمين، اسلحه تحقيق، شمشير قلم، خنجر زبان است؛ امّا اين جريان قبل از انقلاب قلم به دستان متعهد و مبارزي را به عناوين مختلف چون ماركسيست متهم ميكرد. آنها مبارزه با رژيم را به نفع ماركسيستها ميدانستند و برخي از آنها معتقد بودند كه در رژيم شاه خط ماركسيستها اين بوده كه بچههاي مسلمان را به زندان بكشانندو در آنجا ماركسيست كنند و از اين موضع دكتر شريعتي و مبارزان مسلمان ديگر را در خط ماركسيستها قلمداد ميكردند. اين در حالي بود كه تعدادي از آنها چنين استدلال ميكردند كه اگر افراد، ماركسيسم شوند، بهتر از آن است كه بهايي شوند. اما پس از انقلاب در خلأ بهاييت، روي اين نحله تكيه كردند. به هر حال انجمن با تمسك به توجيهات مختلف نه تنها در جهت جذب افراد حركت ميكرد، بلكه با توسل به همين توجيهات توانسته بود حمايت عدهاي از مراجع تقليد را جلب نمايد. به طور مثال مرحوم آيت الله گلپايگاني در پاسخ به استفتاي انجمن شاخه آباده، در مورد فعاليت و عملكرد انجمن، سوابق آن را در احياي امر حضرت بقية الله و تربيت جوانان شيفته آن حضرت تأييد كرده، مينويسند: «خدمات آن عليه فرقه ضاله مضله بهائيه كه جاسوس بيگانه و عامل استعمار در ايران و كشورهاي ديگر بوده و هست، مشكور و مورد تأييد است» و مرحوم آيت الله مرعشي نيز در پاسخ به استفتاي ديگري از انجمن شاخه سمنان اين مؤسسه را مؤسسهاي بسيار مفيد به حال جوانان و قلع و قمع فرقه ضاله بهاييه معرفي و تأييد ميكنند. همچنين حضرت امام نيز در سال 49 در پاسخ به استفتايي از سوي انجمن كه فعاليت آن مبارزه با تبليغات بهائيت قيد شده بود، چنين پاسخ مينويسند: «در صورتيكه احراز شود آنچه در سؤال مذكور است، معممين مجازند از ثلث امام(ع) و نيز زكات به مقدار احتياج آنها بپردازند.» ليكن ايشان در ضمن پاسخ به نامهاي از آقاي گرامي كه در آن به برخي جهات فعاليت انجمن و شخص آقاي حلبي اشاره كرده بود، چنين مينويسند: «راجع به شخصي كه مرقوم شده بود، جلساتش ضررهايي دارد. از وقتي مطلع شدهام تأييدي از او نكردهام و انشاءالله تعالي نميكنم.»
جريان انجمن اساساً با حكمت و فلسفه مخالف بودند. رهبر معنوي اين گروه در جلسات آموزشي و توجيهي خود همواره ميگفت: «گوش به اين حرفها ندهيد، نه حكمت، نه فلسفه، نه عرفان و تصوف. تابع فقها و محدثين باشيد.»
ريشه اين اعتقاد به پيدايش اخباريگري در چهار قرن پيش برميگرددكه توسط «ملاّ امين استرآبادي» بنيانگذاري شد و حجيت عقل را منكر شد. از همين رو ادامه اين خط در مقابل خط اجتهاد قرار ميگيرد و در اين حوزه هم دچار تضاد ميشود.
شهيد مطهري پيروزي اخباريگري و اشعريها را ضربه بزرگي بر حيات عقلي جهان اسلام دانسته و در بحث خود پيرامون جاذبه و دافعه ميگويد: «در طول يك قرن و نيمي كه از حيات مكتب عقلي اعتزال گذشت، با نوسانهاي عجيبي دست به گريبان بودند تا عاقبت مذهب اشعري به وجود آمد و يكباره ارزش تفكر و انديشههاي عقلي محض و محاسبات فلسفي خالص را منكر شدند.... بالاخره اشعريان پيروز شدند و بساط تفكر عقلي را برچيدند و اين پيروزي ضربه بزرگي بر حيات عقلي عالم اسلام وارد آورد... اخباريها هم كار عقل را به كلي تعطيل كردند.»
مرحوم حلبي هم ارزش عقل و فلسفه را با اين توجيه منكر ميشد كه فلسفه را بدعت و يونانزدگي ميدانست و مثل برخيها كه معتقد بودند جوهر اديان الهي اساساً مبارزه با يونانيگري و يونانزدگي است، در جلسات توجيه ميكرد كه قدر فقهايتان را بدانيد؛ شما را به اينها سپردهاند نه به كساني چون ملاصدرا، ميرداماد و ابن سينا و ... . لذا اين روحيه ايشان را بايد متأثر از اعتقاد به تفكيك تعقل از تدين دانست كه شهيد مطهري آن را جلوهگاه انديشه خارجيگري ميداند كه عقل را در راه كشف حقيقت و يا استخراج قانون فرعي به طور كلي طرد نموده و پيروي از آن را بدعت و بدبيني ميداند.
با چنين زيربناي فكري، انجمن روي مسئله مهمي در تفكر شيعه متمركز شد و به صورت تك بعدي و قشري با اين مسئله برخورد كرد و در نهايت به پارادوكس فساد و ايمان رسيد؛ به نحوي كه خلاصه تفكر آنها درباره انتظار در دو اصل بيان ميشد: «لزوم وجود زمينههاي منفي در جامعه براي ايجاد مقدمات ظهور و ضرورت تقويت ايمان و اعتقاد مردم به اسلام». امّا چگونه ممكن است فساد فراگير شود، در عين حال ايمان در افرادي كه در فساد غوطهورند، تقويت شود؟! آنها در رويارويي با اين پارادوكس ناچار بودند به نوعي فرافكني كنند و امر شخصي محبت و ولايت و عبادت را برجسته نمايند؛ به طوري كه آنها اساساً اعتقاد به امام زمان (ع) را در محبت و ولايت امام و در نهايت در عبادت خلاصه ميكردند. نتيجه اين رويكرد، محدود شدن در حيطه تنگ احساسات و بالطبع تمسك و توسل به نقل خوابها بود و لذا از حوزه عقل نيز خود را محروم ميساختند و به اين صورت وظايف يك فرد مسلمان را در حد نازلي در مقايسه با آن حيطه وسيع اسلام، محدود مينمودند. انجمن در يكي از جزوات خود كه تحت عنوان «آخرين سفير الهي و حكومت جهاني» از سوي انتشارات اهل بيت قزوين منتشر شده بود، مسئوليتها و وظايف فرد مسلمان را در عصر غيبت، محدود به اين چند گزينه كرده بودند: «
1- انتظار؛
2- تقليد از مجتهد جامعالشرايط؛
3- غمگين بودن به جهت مفارقت آن حضرت؛
4- دعا براي تعجيل فرج آن حضرت؛
5- گريستن از دوري وي؛
6- تسليم و انقياد در برابر امر امام؛
7- صدقه به قصد سلامت آن حضرت.» يا در صفحه 67 كتاب «انتظار بذر انقلاب» سه بعد مكتب انتظار را «خودسازي، ديگرسازي مشروط و محدود و تهيه ابزار و آلات موردنياز» براي ظهور حضرت معرفي ميكند. امّا اين تهيه ابزار و آلات مورد نياز هرگز به معناي قيام نيست؛ چرا كه آنها اساساً قيام در زمان غيبت را نفي ميكنند؛ به معناي عدالتخواهي هم نيست؛ چرا كه آنها عدالت در مقابل انفعال را از دست ميدهند و اصالت را به آنتروپي و زوال در مقابل حركت ذاتي و جوهري ميدهند و در مقابل تمام حركتهاي اصلاحي، خود را خلع سلاح ميبينند. بالطبع از روح خداوندي نيز مأيوس هستند و از اين رو آنها نميتوانند منتظر باشند. خطيب خطبههاي نماز جمعه در 13 خرداد 62 (هاشمي رفسنجاني) دليل منتظرنبودن آنها را اينگونه بيان ميكند:
«اگر منتظر بودند، جوري ميكردند كه امام زمان وقتي آمد متناسب با امام زمان زندگي را تنظيم كرده باشند. امام زمان وقتي آمد و ديد ثروتمند كذايي اين همه پول دارد و باز هم گران فروشي ميكند، با او برخوردش مثل ماها نيست... امام زمان وقتي بيايد براي اينها نعمت نميشود، براي اينها خسارت ميشود. وقتي كه امام زمان بيايند، مواجه ميشويم ما با يك برنامه قاطع عليگونهاي كه ميخواهد عدالت را ايجاد كند... امام زمان جلوجنايات اقتصادي را ميگيرد؛ به طوري كه بعضي شبهه ميكنند.»
درباره نشانههاي ظهور، در نشريه «رايت» كه ويژهنامهاي براي نيمه شعبان 1359 بود، چنين ميگويند: «ما درگفتارهاي پيشوايانمان با اين واقعيت روبرو هستيم كه انقلاب جهاني امام دوازدهم، هنگامي روي خواهد داد كه ظلم و ستم گيتي را فرا گرفته و كژي و ناداني سايه شوم خود را همه جا گسترده است.»
مرحوم شهيد باهنر در سلسله درسهايي تحت عنوان «مواضع ما» در تفصيل مواضع حزب جمهوري اسلامي، چنين عنوان كرده است: «سكوت در برابر ظلم و استكبار و طاغوت و فساد و... حاكم كردن آنها، يا ناشي از تنبلي است يا از انحراف فكري عميقي منشأ ميگيرد. اينها همان مسائلي است كه در طول بيست سال اخير و در جريان مبارزات، مورد بحث واقع ميشد. عليرغم نظر عدهاي كه منزوي فكر ميكردند و ميگفتند تقوي اين است كه گوشه مسجد بنشينيم و فرايض عبادت را انجام بدهيم، فريادهاي امام مردم را بسيج كرد و آنان را معتقد كرد كه حركت سياسي هم يك وظيفه است.»
بنابراين مجموعه اين تفكرات منجر به اين شد كه حضرت امام طي پيامي در تاريخ 21 تيرماه 62 مصادف با عيد سعيد فطر، در مقابل خط اسلام اشرافي و انتظار فرسايشي و پارتيزانهاي زيرزميني موضعگيري نموده و اعلام كردند كه «يك دسته ديگر هم تزشان اين است كه بگذاريد كه معصيت زياد بشود تا حضرت صاحب بيايد. حضرت صاحب مگر براي چي ميآيد؟ حضرت صاحب ميآيدمعصيت را بردارد، ما معصيت كنيم كه او بيايد!؟ اين اعوجاجات را برداريد، اين دستهبنديها را براي خاطر خدا، اگر مسلمايد و براي خاطر كشورتان، اگر ملي هستيد، اين دستهبنديها را برداريد. در اين موجي كه الان اين ملت را به پيش ميبرد، در اين موج، خودتان را وارد كنيد و برخلاف اين موج حركت نكنيد كه دست و پايتان خواهد شكست.»
در پي موضع قاطع ورسمي امام بود كه انجمن با صدور اطلاعيهاي (به تاريخ اول مرداد همان سال) فعاليتها، جلسات و برنامههاي خودش را تعطيل اعلام كرد و در بخشي از آن چنين آورد: «با تحقيق از مجاري ممكنه و شخصيتهاي محترمه موثقه و بنا به قرائن كافيه محرز شد كه مخاطب امر معظم له اين انجمن ميباشد. لذا موضوع توسط مسئولين انجمن به عرض مؤسس معظم و استاد مكرم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاي حلبي ـ دامت بركاته ـ رسيد؛ فرمودند: در چنين حالتي، وظيفه شرعي در ادامه فعاليت نيست، كليه جلسهها و برنامهها بايد تعطيل شود.» ليكن اين موضع پس از فعاليتها و تبليغات گستردهاي بود كه در طول نخستين سالهاي پس از انقلاب صورت گرفته بود؛ به حدي كه در انتخابات رياست جمهوري شهيد رجايي، چهارصد هزار رأي به نام امام زمان (عج) در صندوقها ريخته شده بود.
اين حركت دو مفهوم داشت: از سويي تكيه صرف روي حكومت امام زمان و نفي حكومت اسلامي در زمان غيبت بود و از سويي هم مبارزهطلبي و ردّ شهيد رجايي بود؛ چرا كه شهيد رجايي كسي بود كه به خوبي نسبت به خطر اين گروه واقف بود. او در سمينار سراسري جهادسازندگي در خرداد 61 گفت: «آن موقعي كه برادران و خواهران مان زير شكنجه فرياد ميكشيدند، اينها ميرفتند ثابت كنند كه بهائيت بر حق است يا باطل است و دقيقا در مقابل مبارزه قرار گرفته بودند. باز دو مرتبه سر و كله شان پيدا شده، جلسه تشكيل ميدهند و حرف ميزنند، انحراف قطعي و صد در صد است.»
اساسا يكي از مشكلات مرحوم رجايي و باهنر در آموزش و پرورش حضور گسترده آنها در آموزش و پرورش بود كه به طور مثال آموزش و پرورش منطقه 10 تهران به مركزيت آنها در آمده بود و در اين منطقه چنان فعال بودند كه در گزينش افراد، علاقه يا گرايش آنان به انجمن شديدا مورد عنايت و ملاك قرار ميگرفت.
آنها همچنين در جهادسازندگي، حزب جمهوري اسلامي، استانداريها، دادگاه انقلاب، انجمنهاي اسلامي، سپاه پاسداران و ستاد نماز جمعه نفوذ كرده بودند. آنها حتي در سيستمهاي اطلاعاتي و مركز اسناد ملي نفوذ كرده و به ضبط اسناد و مدارك پرداختند كه موجب اعتراض بسياري شد و واكنش آقاي جنتي را در خطبههاي نماز جمعه 9 مرداد 61 برانگيخت: «علت اصرار شما داير بر اينكه در مراكز اطلاعاتي نفوذ كنيد و اطلاعات را جمعآوري نماييد، چيست؟... شما ميخواهيد در قسمت فرهنگي فعاليت نماييد يا سياسي؟ دليل اينكه اطلاعات جمعآوري شده را به مراكز بهره وري و به ارگانهاي انقلاببي نميدهيد، چيست؟»
امّا انجمن با انتشار اطلاعيهاي در تاريخ 12/8/60 (مندرج در روزنامه كيهان 14/8/60) اعلام كرد كه «اين مسئله هيچ ارتباطي به انجمن نداشته و اصولاً تشكيلات انجمن و اهداف آن در جهت كسب موقعيتهاي سياسي و اجتماعي نيست و هيچگونه دخالت و اعمال نظري دركار شغلي و مسئوليتهاي اجتماعي افراد نخواهد داشت. انجمن گروهي فكري و عقيدهساز است و امور زندگي هر كسي به مسئوليت و عهده خود او است.»
به هر حال انجمن پس از روشنگريهاي مسئولان نظام و جو غالب انقلابي پس از پيروزي انقلاب، مجبور شد به تغيير تاكتيك جديدي دست يازد و اساسنامه خود را اصلاح كند تا به اين وسيله موجوديت و بقاي خود را استمرار و تداوم بخشد؛ اما اين به معناي دست كشيدن از مواضع قبلي نبود؟ چرا كه در قطعنامه سمينار انجمن در فروردين 60 اعلام شد كه «انجمن بر مواضع قبلي خود تأكيد و پافشاري ميكند.»
گنجاندن عباراتي چون «نواب عام و مراجع عظام» در اساسنامه و تأكيد به تبعيت از آنها، احتمالاً در راستاي تفكيك رهبري از مرجعيت و سوء استفاده از مراجع بود. همانگونه كه پيش از انقلاب نيز رويكرد آنها در مسائل آموزشي جوانان به گونهاي بود كه عملاً منتهي به روحانيزدايي و مهندس و دكتر تراشي و القاب و عناويني از اين دست در مقابل خط روحانيت ميشد و به آنها اجازه ميداد كه به راحتي هر عالمي را كه بخواهند كنار زنند و اين متأسفانه بر رابطه مريد و مرادي بين انجمن و مؤسس آن استوار بود؛ خطي كه الآن هم در برخي محافل رواج پيدا كرده و اسلام را در قالب محبت و معنويت و ارادت به افرادي تحت عنوان «پير» ترويج ميكند.
در متمم اصلاح اساسنامه انجمن تصريح شده است: «انجمن مجاهدت خود را در زمينه مبارزه با فرقه گمراه بهاييت، در كنار ديگر خدماتش تا از بين رفتن كامل امكانات اجتماعي و اقتصادي و تشكيلاتي بهائيت ادامه ميدهد.» و در بخش ديگري از آن نيز تأكيد شده است: «اگر اين حركتِ تشكيلاتي از بين برود، ولو يك نفر هم كه باقي مانده باشد، بايد زير نظر يكي از مراجع مورد پذيرش، تا ظهور امام زمان (عج) به حركت ادامه بدهد.»
آنچه از مفاد متمم و اصلاحيه اساسنامه انجمن و نيز اطلاعيهاي كه اول مرداد 62 مبني بر تعطيلي منتشر شد، بر ميآيد كه اعتقاد انجمن بر فعاليت غير رسمي است و بر خلاف آن كه مدّعي تعطيل كردن و انقراضِ خود است، به يك حيات زيرزميني و مخفي تن داده است.