پارتیزان های زیرزمینی می آیند (3)

ضیاءالدین صبوری

نسخه متنی
نمايش فراداده

پارتيزان‏هاي زيرزميني مي‏آيند

انجمن حجتيه هدف از تأسيس خود را فعاليت‏هاي علمي ـ آموزشي و تربيت انسان‏هاي لايق براي اصلاح جهات مادي و معنوي جامعه با توجه به مقتضيات زمان ذكركرده بود؛ امّا تمام دوره‏هاي آموزشي خود را بر مبناي بهاييت برنامه‏ريزي كرده كه شامل چهاردوره مقدماتي و يك دوره نهايي مي‏شد:

1- تاريخچه تشكيل بهاييه و بابيه؛

2- قائميت و رد اشكالات در مورد حضرت مهدي(عج)؛

3- خاتميت و ردّ اشكالات در مورد خاتميت دين اسلام؛

4- ردّيه بر اصول 12 گانه بهاييه و به اصطلاح خودشان منشور بهاييت. در پايان هم دوره درس ويژه مدرسين است كه شامل نقد «ايقان» بها كه سال‏ها طول مي‏كشيد.

نگاهي به مباحثي كه براي آموزش انتخاب مي‏شد، گوياي آن است كه مبناي تقسيم‏بندي دوره‏هاي آموزشي، نياز جوانان تشنه اسلام نبود؛ تنها بخشي از اسلام كه بهاييت به آن حساسيت داشت، براي طرح انتخاب مي‏شد كه مبناي آن كاملاً سلبي بود نه اثباتي و عملاً تابع آموزش‏هاي بهاييت و البته در جهت عكس آن بود. پس از انقلاب به جهت فضاي غالبي كه در جهت توسعه مطالعات اسلامي به وجود آمده بود، آنان مجبور شدند كه برخي كتاب‏هاي ديگر را نيز به عنوان مطالعات آزاد مجاز اعلام كنند.

اين تنها بخشي از تشكيلات انجمن بود و بقيه تشكيلات شامل چند كميته تحت عنوان كميته تحقيق يا جاسوسي، كميته نگارشي، كميته ارشاد(تعقيب و مراقبت ـ بحث و مناظره)، كميته ارتباط با خارج (كه به آن وزارتخاجه انجمن مي‏گفتند)، كميته كنفرانس‏ها و كميته نظارت بر مدرسين مي‏شد.

وجود برخي از كميته‏ها، مانند كميته تحقيق و جاسوسي، ارشاد و ارتباط با خارج نشان از گسترده بودن تشكيلات دارد؛ آن‏گونه كه در اساسنامه آمده، فعاليت‏هاي آموزشي و علمي تنها هدف قرار نگرفته و فعاليت‏هاي انجمن به يك سري عمليات پليسي هم كشيده شده بود و حتي شيوه‏هاي مخفي‏كاري و اطلاعاتي را به اعضاي خود آموزش مي‏داد كه اساس اين آموزش‏ها اختفا و انكار هر گونه وابستگي به انجمن در حضور افراد خارج از تشكيلات بود. به همين دليل نه قبل از انقلاب و نه پس از انقلاب، هيچ عضوي از اين تشكيلات ـ به جز معدودي از سران و مسئولان رده بالا كه شناخته شده بودند ـ عضويت يا وابستگي خود را به انجمن نمي‏پذيرفت و آن را انكار مي‏كرد. كما اين كه حال هم چنين است و هيچ‏كس نمي‏تواند فردي را به عنوان عضو انجمن حجتيه انگشت نما يا معرفي نمايد. شايد به همين دليل مخفي‏كاري است كه هراز چندي كه خطر اين گروه عمده و برجسته مي‏شود، بلافاصله هم از تب و تاب مي‏افتد و به فراموشي سپرده مي‏شود؛ زيرا در عمل با بن‏بست مواجه مي‏شود. البته هنوز از تصميم يا نتيجه نشست اخير كميسيون امنيت ملّي مجلس با معاون وزير اطلاعات در امور فرقه‏ها واديان خبر قطعي منتشر نشده و معلوم نيست كه به چه رهيافت‏هايي در جلسه مشترك نائل شده و چه راهكارهايي را براي مقابله با فعاليت‏هاي اين گروه برگزيده‏اند؛ امّا به هر صورت اين را مي‏شود گفت اين گروه همواره خط عقيدتي و تشكيلاتي غلط خود را، توجيه فلسفي و شرعي كرده، آن را موجّه و ديني جلوه مي‏دهند.

امّا توجه به شرايط زمانه و نياز جامعه كه در اساسنامه انجمن ذكر شده، مفهوم و كاربردي پارادوكسيكال براي انجمن داشت. چه از سويي حركت در چند جبهه را توجيه مي‏كرد و از سوي ديگر بر سكوت و انفعال در جهتي كه اكثر انقلابيون به آن روي آورده بودند، صحه مي‏گذاشت. حجتيه براي مبارزه با خطر بهاييت تشكيل شد و زماني كه با پيروزي انقلاب اسلامي خطر بهايي‏ها موضوعيت خود را از دست داد، مبارزه با خطر ماركسيست‏ها، و سپس بازوال ماركسيسم و عناصر ماركسيستي، خطر توده‏اي‏ها را برجسته كرد. اما در دوران مبارزه عليه رژيم پهلوي، مبارزه با رژيم را مجاز و موجه نمي‏دانست و حتي از اعضاي خود تعهد مي‏گرفت كه به مبارزه عليه رژيم مشغول نشوند؛ گو اين كه مقتضيات آن دوره، به باور امام و تأييد همگان، مبارزه با رژيم بود.

در تبصره دوم ماده 2 از فصل 1 اساسنامه انجمن نيز آمده بود: «انجمن به هيچ وجه در امور سياسي مداخله نخواهد داشت و نيز مسؤوليت هر نوع دخالتي را كه در زمينه‏هاي سياسي از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گيرد بر عهده نخواهند داشت.»

بر همين مبنا وقتي از آنها سؤال مي‏شد كه چرا در مقابل جنايت‏هاي پهلوي سكوت مي‏كنيد، مي‏گفتند: «حوزه كار و مسئوليت ما چيز ديگري است. ما مشغول دفاع از سنگر امام زمان(عج) هستيم و وظيفه ما در محدوده عالم سياست و مبارزه و درگيري با رژيم سلطنت نيست. ما كارمان ديني است، نه سياسي.» خط مشي اعلام شده و عمل شده اين گروه از بدو تأسيس اين بوده است كه خود را از حركت‏هاي انقلابي و ضد رژيم سلطنت كنار كشيده و مسئوليت خود را تبليغ و حفظ اسلام از شبهات منكرين امام زمان بدانند. در واقع اينها اصلي‏ترين دشمن اسلام را در آن شرايط بهائيت مي‏دانستند و تمام تلاش آنها براي مبارزه با رژيم پهلوي در اين خلاصه مي‏شد كه به شاه تذكر دهند كه پزشك مخصوص او يا يكي از معلمان فرزندش، رضا پهلوي، بهايي است و بايستي آنها را عوض كند.

«مهدي طيب» در گفت‏وگويي با صبح آزادگان به تاريخ 27 بهمن 1360 مي‏گويد: «در رابطه با مبارزه با بهائيت چون براي انجمن مبارزه با بهائيت مطرح است و رژيم منحط شاه به عنوان يك خطر عمده براي اسلام در بينش انجمن مطرح نيست، لذا گاهي اوقات براي مبارزه با بهائيت انجمن متوسل به مقاماتي كه در رژيم گذشته صاحب نفوذ و صاحب قدرت‏اند، مي‏شود تا حتي به مرز مقامات و شخصيت‏هاي رژيم شاه نزديك شود و يك جوري آنها را متقاعد كند كه بله بياييد و كمك كنيد.»

به طور كلي آنها با برخي مظاهر فساد در رژيم پهلوي مانند بي‏حجابي و موسيقي و مشروب، اصطكاك پيدا مي‏كردند؛ امّا پس از مدتي در بستر عافيت‏طلبي عملاً مبارزه با آن را نفي كرده، رفاه‏طلبي را ترويج مي‏كردند. با اين توجيه كه «مگر رفاه‏طلبي بد است، حضرت خديجه هم رفاه طلب بود». به همين جهت بود كه در آن شرايط سخت كه جلسات اسلامي به سختي برگزار مي‏شد، بسياري از منبري‏ها ممنوع‏المنبر يا در تبعيد و يا در بازداشت بودند، آنان جلسات آزاد با پذيرايي كامل برگزار مي‏كردند؛ حتي پيش از برگزاري جلسات، محل و زمان آن را به اطلاع ساواك مي‏رساندند تا امنيت آنجا را به عهده بگيرند. به همين خاطر بود كه برخي از نيروهاي مبارز وقتي در چنگ ساواك گرفتار مي‏شدند، تظاهر به عضويت و هواداري از انجمن مي‏كردند تا نجات يابند. حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني در بخش‏هايي از گفت‏وگوي خود با عروة الوثقي به تاريخ 22 مهر 61 در خصوص نوع و خاصيت فعاليت‏هاي انجمن مي‏گويد: «رژيم از اين‏گونه كارها خوشش مي‏آمد؛ چون اين كارها خيلي به رژيم برخورد نمي‏كرد... بزرگ‏ترين خاصيت اينها براي رژيم اين بود كه اينها نيروها را جذب مي‏كنند و يك كاري هم به نيروها مي‏دهند... مسئله مهم ما پيش از پيروزي[انقلاب] اين بود كه چرا اينها به مسئله جنايات رژيم بي‏تفاوت‏اند.»

به هر حال اين گروه به مبارزه اعتقادي نداشت و در تفكر و مشي خود مبارزه و لزوم آن را نفي مي‏كرد و اتكا و استناد خويش را بر حديثي از امام صادق‏ع) قرار داده بود كه مي‏فرمايد: ماخرج و لايخرج منا اهل البيت الي قيام قائمنا احد ليدفع ظلما أو ينعش حقاً الااصطلمته البلية و كان قيامه زيادة في مكر و هنا و شيعتنا. حضرت امام(ره) در برخورد با اين حديث مورد اتكاي آنها در كتاب «ولايت فقيه» مي‏گويد كه اگر اينها اهل روايت و دين‏شناس بودند، به روايت بسياري كه بر ضد كلمه است عمل مي‏كردند و اگر اهل روايت هم هستند، باز عدالت ندارند. حتي آن زمان كه امام تقيه را حرام دانستند، اين گروه با تبليغات وسيعي اين‏گونه جا انداخته بودند كه پيروزي تنها در سايه تقيه به دست مي‏آيد و اين را هم مستند به روايات مي‏كردند و تقيه را در مقابل مبارزه قرار مي‏دادند و معتقد بودند كه مبارزه هدر دادن نيروهاست.

كتاب «انتظار بذر انقلاب» اين مسئله را در صفحه 120 خود مدرنيزه كرده، مي‏گويد: «مسئله تقيد و استتار در مقياس امروز ملت‏ها، سيستم ضد اطّلاعات و ضد جاسوسي و عدم تظاهر به نبرد با دشمن را سياست عدم تعهد مي‏نامند.»

جريان حجتيه بر اين باور بود كه در عصر غيبت تنها سلاح مسلمين، اسلحه تحقيق، شمشير قلم، خنجر زبان است؛ امّا اين جريان قبل از انقلاب قلم به دستان متعهد و مبارزي را به عناوين مختلف چون ماركسيست متهم مي‏كرد. آنها مبارزه با رژيم را به نفع ماركسيست‏ها مي‏دانستند و برخي از آنها معتقد بودند كه در رژيم شاه خط ماركسيست‏ها اين بوده كه بچه‏هاي مسلمان را به زندان بكشانندو در آنجا ماركسيست كنند و از اين موضع دكتر شريعتي و مبارزان مسلمان ديگر را در خط ماركسيست‏ها قلمداد مي‏كردند. اين در حالي بود كه تعدادي از آنها چنين استدلال مي‏كردند كه اگر افراد، ماركسيسم شوند، بهتر از آن است كه بهايي شوند. اما پس از انقلاب در خلأ بهاييت، روي اين نحله تكيه كردند. به هر حال انجمن با تمسك به توجيهات مختلف نه تنها در جهت جذب افراد حركت مي‏كرد، بلكه با توسل به همين توجيهات توانسته بود حمايت عده‏اي از مراجع تقليد را جلب نمايد. به طور مثال مرحوم آيت الله گلپايگاني در پاسخ به استفتاي انجمن شاخه آباده، در مورد فعاليت و عملكرد انجمن، سوابق آن را در احياي امر حضرت بقية الله و تربيت جوانان شيفته آن حضرت تأييد كرده، مي‏نويسند: «خدمات آن عليه فرقه ضاله مضله بهائيه كه جاسوس بيگانه و عامل استعمار در ايران و كشورهاي ديگر بوده و هست، مشكور و مورد تأييد است» و مرحوم آيت الله مرعشي نيز در پاسخ به استفتاي ديگري از انجمن شاخه سمنان اين مؤسسه را مؤسسه‏اي بسيار مفيد به حال جوانان و قلع و قمع فرقه ضاله بهاييه معرفي و تأييد مي‏كنند. همچنين حضرت امام نيز در سال 49 در پاسخ به استفتايي از سوي انجمن كه فعاليت آن مبارزه با تبليغات بهائيت قيد شده بود، چنين پاسخ مي‏نويسند: «در صورتي‏كه احراز شود آنچه در سؤال مذكور است، معممين مجازند از ثلث امام(ع) و نيز زكات به مقدار احتياج آنها بپردازند.» ليكن ايشان در ضمن پاسخ به نامه‏اي از آقاي گرامي كه در آن به برخي جهات فعاليت انجمن و شخص آقاي حلبي اشاره كرده بود، چنين مي‏نويسند: «راجع به شخصي كه مرقوم شده بود، جلساتش ضررهايي دارد. از وقتي مطلع شده‏ام تأييدي از او نكرده‏ام و ان‏شاءالله تعالي نمي‏كنم.»

جريان انجمن اساساً با حكمت و فلسفه مخالف بودند. رهبر معنوي اين گروه در جلسات آموزشي و توجيهي خود همواره مي‏گفت: «گوش به اين حرف‏ها ندهيد، نه حكمت، نه فلسفه، نه عرفان و تصوف. تابع فقها و محدثين باشيد.»

ريشه اين اعتقاد به پيدايش اخباري‏گري در چهار قرن پيش برمي‏گرددكه توسط «ملاّ امين استرآبادي» بنيانگذاري شد و حجيت عقل را منكر شد. از همين رو ادامه اين خط در مقابل خط اجتهاد قرار مي‏گيرد و در اين حوزه هم دچار تضاد مي‏شود.

شهيد مطهري پيروزي اخباري‏گري و اشعري‏ها را ضربه بزرگي بر حيات عقلي جهان اسلام دانسته و در بحث خود پيرامون جاذبه و دافعه مي‏گويد: «در طول يك قرن و نيمي كه از حيات مكتب عقلي اعتزال گذشت، با نوسان‏هاي عجيبي دست به گريبان بودند تا عاقبت مذهب اشعري به وجود آمد و يكباره ارزش تفكر و انديشه‏هاي عقلي محض و محاسبات فلسفي خالص را منكر شدند.... بالاخره اشعريان پيروز شدند و بساط تفكر عقلي را برچيدند و اين پيروزي ضربه بزرگي بر حيات عقلي عالم اسلام وارد آورد... اخباري‏ها هم كار عقل را به كلي تعطيل كردند.»

مرحوم حلبي هم ارزش عقل و فلسفه را با اين توجيه منكر مي‏شد كه فلسفه را بدعت و يونان‏زدگي مي‏دانست و مثل برخي‏ها كه معتقد بودند جوهر اديان الهي اساساً مبارزه با يوناني‏گري و يونان‏زدگي است، در جلسات توجيه مي‏كرد كه قدر فقهايتان را بدانيد؛ شما را به اينها سپرده‏اند نه به كساني چون ملاصدرا، ميرداماد و ابن سينا و ... . لذا اين روحيه ايشان را بايد متأثر از اعتقاد به تفكيك تعقل از تدين دانست كه شهيد مطهري آن را جلوه‏گاه انديشه خارجي‏گري مي‏داند كه عقل را در راه كشف حقيقت و يا استخراج قانون فرعي به طور كلي طرد نموده و پيروي از آن را بدعت و بدبيني مي‏داند.

با چنين زيربناي فكري، انجمن روي مسئله مهمي در تفكر شيعه متمركز شد و به صورت تك بعدي و قشري با اين مسئله برخورد كرد و در نهايت به پارادوكس فساد و ايمان رسيد؛ به نحوي كه خلاصه تفكر آنها درباره انتظار در دو اصل بيان مي‏شد: «لزوم وجود زمينه‏هاي منفي در جامعه براي ايجاد مقدمات ظهور و ضرورت تقويت ايمان و اعتقاد مردم به اسلام». امّا چگونه ممكن است فساد فراگير شود، در عين حال ايمان در افرادي كه در فساد غوطه‏ورند، تقويت شود؟! آنها در رويارويي با اين پارادوكس ناچار بودند به نوعي فرافكني كنند و امر شخصي محبت و ولايت و عبادت را برجسته نمايند؛ به طوري كه آنها اساساً اعتقاد به امام زمان (ع) را در محبت و ولايت امام و در نهايت در عبادت خلاصه مي‏كردند. نتيجه اين رويكرد، محدود شدن در حيطه تنگ احساسات و بالطبع تمسك و توسل به نقل خواب‏ها بود و لذا از حوزه عقل نيز خود را محروم مي‏ساختند و به اين صورت وظايف يك فرد مسلمان را در حد نازلي در مقايسه با آن حيطه وسيع اسلام، محدود مي‏نمودند. انجمن در يكي از جزوات خود كه تحت عنوان «آخرين سفير الهي و حكومت جهاني» از سوي انتشارات اهل بيت قزوين منتشر شده بود، مسئوليت‏ها و وظايف فرد مسلمان را در عصر غيبت، محدود به اين چند گزينه كرده بودند: «

1- انتظار؛

2- تقليد از مجتهد جامع‏الشرايط؛

3- غمگين بودن به جهت مفارقت آن حضرت؛

4- دعا براي تعجيل فرج آن حضرت؛

5- گريستن از دوري وي؛

6- تسليم و انقياد در برابر امر امام؛

7- صدقه به قصد سلامت آن حضرت.» يا در صفحه 67 كتاب «انتظار بذر انقلاب» سه بعد مكتب انتظار را «خودسازي، ديگرسازي مشروط و محدود و تهيه ابزار و آلات موردنياز» براي ظهور حضرت معرفي مي‏كند. امّا اين تهيه ابزار و آلات مورد نياز هرگز به معناي قيام نيست؛ چرا كه آنها اساساً قيام در زمان غيبت را نفي مي‏كنند؛ به معناي عدالت‏خواهي هم نيست؛ چرا كه آنها عدالت در مقابل انفعال را از دست مي‏دهند و اصالت را به آنتروپي و زوال در مقابل حركت ذاتي و جوهري مي‏دهند و در مقابل تمام حركت‏هاي اصلاحي، خود را خلع سلاح مي‏بينند. بالطبع از روح خداوندي نيز مأيوس هستند و از اين رو آنها نمي‏توانند منتظر باشند. خطيب خطبه‏هاي نماز جمعه در 13 خرداد 62 (هاشمي رفسنجاني) دليل منتظرنبودن آنها را اين‏گونه بيان مي‏كند:

«اگر منتظر بودند، جوري مي‏كردند كه امام زمان وقتي آمد متناسب با امام زمان زندگي را تنظيم كرده باشند. امام زمان وقتي آمد و ديد ثروتمند كذايي اين همه پول دارد و باز هم گران فروشي مي‏كند، با او برخوردش مثل ماها نيست... امام زمان وقتي بيايد براي اينها نعمت نمي‏شود، براي اينها خسارت مي‏شود. وقتي كه امام زمان بيايند، مواجه مي‏شويم ما با يك برنامه قاطع علي‏گونه‏اي كه مي‏خواهد عدالت را ايجاد كند... امام زمان جلوجنايات اقتصادي را مي‏گيرد؛ به طوري كه بعضي شبهه مي‏كنند.»

درباره نشانه‏هاي ظهور، در نشريه «رايت» كه ويژه‏نامه‏اي براي نيمه شعبان 1359 بود، چنين مي‏گويند: «ما درگفتارهاي پيشوايانمان با اين واقعيت روبرو هستيم كه انقلاب جهاني امام دوازدهم، هنگامي روي خواهد داد كه ظلم و ستم گيتي را فرا گرفته و كژي و ناداني سايه شوم خود را همه جا گسترده است.»

مرحوم شهيد باهنر در سلسله درس‏هايي تحت عنوان «مواضع ما» در تفصيل مواضع حزب جمهوري اسلامي، چنين عنوان كرده است: «سكوت در برابر ظلم و استكبار و طاغوت و فساد و... حاكم كردن آنها، يا ناشي از تنبلي است يا از انحراف فكري عميقي منشأ مي‏گيرد. اينها همان مسائلي است كه در طول بيست سال اخير و در جريان مبارزات، مورد بحث واقع مي‏شد. علي‏رغم نظر عده‏اي كه منزوي فكر مي‏كردند و مي‏گفتند تقوي اين است كه گوشه مسجد بنشينيم و فرايض عبادت را انجام بدهيم، فريادهاي امام مردم را بسيج كرد و آنان را معتقد كرد كه حركت سياسي هم يك وظيفه است.»

بنابراين مجموعه اين تفكرات منجر به اين شد كه حضرت امام طي پيامي در تاريخ 21 تيرماه 62 مصادف با عيد سعيد فطر، در مقابل خط اسلام اشرافي و انتظار فرسايشي و پارتيزان‏هاي زيرزميني موضع‏گيري نموده و اعلام كردند كه «يك دسته ديگر هم تزشان اين است كه بگذاريد كه معصيت زياد بشود تا حضرت صاحب بيايد. حضرت صاحب مگر براي چي مي‏آيد؟ حضرت صاحب مي‏آيدمعصيت را بردارد، ما معصيت كنيم كه او بيايد!؟ اين اعوجاجات را برداريد، اين دسته‏بندي‏ها را براي خاطر خدا، اگر مسلم‏ايد و براي خاطر كشورتان، اگر ملي هستيد، اين دسته‏بندي‏ها را برداريد. در اين موجي كه الان اين ملت را به پيش مي‏برد، در اين موج، خودتان را وارد كنيد و برخلاف اين موج حركت نكنيد كه دست و پايتان خواهد شكست.»

در پي موضع قاطع ورسمي امام بود كه انجمن با صدور اطلاعيه‏اي (به تاريخ اول مرداد همان سال) فعاليت‏ها، جلسات و برنامه‏هاي خودش را تعطيل اعلام كرد و در بخشي از آن چنين آورد: «با تحقيق از مجاري ممكنه و شخصيت‏هاي محترمه موثقه و بنا به قرائن كافيه محرز شد كه مخاطب امر معظم له اين انجمن مي‏باشد. لذا موضوع توسط مسئولين انجمن به عرض مؤسس معظم و استاد مكرم حضرت حجت الاسلام و المسلمين آقاي حلبي ـ دامت بركاته ـ رسيد؛ فرمودند: در چنين حالتي، وظيفه شرعي در ادامه فعاليت نيست، كليه جلسه‏ها و برنامه‏ها بايد تعطيل شود.» ليكن اين موضع پس از فعاليت‏ها و تبليغات گسترده‏اي بود كه در طول نخستين سال‏هاي پس از انقلاب صورت گرفته بود؛ به حدي كه در انتخابات رياست جمهوري شهيد رجايي، چهارصد هزار رأي به نام امام زمان (عج) در صندوق‏ها ريخته شده بود.

اين حركت دو مفهوم داشت: از سويي تكيه صرف روي حكومت امام زمان و نفي حكومت اسلامي در زمان غيبت بود و از سويي هم مبارزه‏طلبي و ردّ شهيد رجايي بود؛ چرا كه شهيد رجايي كسي بود كه به خوبي نسبت به خطر اين گروه واقف بود. او در سمينار سراسري جهادسازندگي در خرداد 61 گفت: «آن موقعي كه برادران و خواهران مان زير شكنجه فرياد مي‏كشيدند، اينها مي‏رفتند ثابت كنند كه بهائيت بر حق است يا باطل است و دقيقا در مقابل مبارزه قرار گرفته بودند. باز دو مرتبه سر و كله شان پيدا شده، جلسه تشكيل مي‏دهند و حرف مي‏زنند، انحراف قطعي و صد در صد است.»

اساسا يكي از مشكلات مرحوم رجايي و باهنر در آموزش و پرورش حضور گسترده آنها در آموزش و پرورش بود كه به طور مثال آموزش و پرورش منطقه 10 تهران به مركزيت آنها در آمده بود و در اين منطقه چنان فعال بودند كه در گزينش افراد، علاقه يا گرايش آنان به انجمن شديدا مورد عنايت و ملاك قرار مي‏گرفت.

آنها همچنين در جهادسازندگي، حزب جمهوري اسلامي، استانداري‏ها، دادگاه انقلاب، انجمن‏هاي اسلامي، سپاه پاسداران و ستاد نماز جمعه نفوذ كرده بودند. آنها حتي در سيستم‏هاي اطلاعاتي و مركز اسناد ملي نفوذ كرده و به ضبط اسناد و مدارك پرداختند كه موجب اعتراض بسياري شد و واكنش آقاي جنتي را در خطبه‏هاي نماز جمعه 9 مرداد 61 برانگيخت: «علت اصرار شما داير بر اينكه در مراكز اطلاعاتي نفوذ كنيد و اطلاعات را جمع‏آوري نماييد، چيست؟... شما مي‏خواهيد در قسمت فرهنگي فعاليت نماييد يا سياسي؟ دليل اينكه اطلاعات جمع‏آوري شده را به مراكز بهره وري و به ارگان‏هاي انقلاببي نمي‏دهيد، چيست؟»

امّا انجمن با انتشار اطلاعيه‏اي در تاريخ 12/8/60 (مندرج در روزنامه كيهان 14/8/60) اعلام كرد كه «اين مسئله هيچ ارتباطي به انجمن نداشته و اصولاً تشكيلات انجمن و اهداف آن در جهت كسب موقعيت‏هاي سياسي و اجتماعي نيست و هيچ‏گونه دخالت و اعمال نظري دركار شغلي و مسئوليت‏هاي اجتماعي افراد نخواهد داشت. انجمن گروهي فكري و عقيده‏ساز است و امور زندگي هر كسي به مسئوليت و عهده خود او است.»

به هر حال انجمن پس از روشنگري‏هاي مسئولان نظام و جو غالب انقلابي پس از پيروزي انقلاب، مجبور شد به تغيير تاكتيك جديدي دست يازد و اساسنامه خود را اصلاح كند تا به اين وسيله موجوديت و بقاي خود را استمرار و تداوم بخشد؛ اما اين به معناي دست كشيدن از مواضع قبلي نبود؟ چرا كه در قطعنامه سمينار انجمن در فروردين 60 اعلام شد كه «انجمن بر مواضع قبلي خود تأكيد و پافشاري مي‏كند.»

گنجاندن عباراتي چون «نواب عام و مراجع عظام» در اساسنامه و تأكيد به تبعيت از آنها، احتمالاً در راستاي تفكيك رهبري از مرجعيت و سوء استفاده از مراجع بود. همان‏گونه كه پيش از انقلاب نيز رويكرد آنها در مسائل آموزشي جوانان به گونه‏اي بود كه عملاً منتهي به روحاني‏زدايي و مهندس و دكتر تراشي و القاب و عناويني از اين دست در مقابل خط روحانيت مي‏شد و به آنها اجازه مي‏داد كه به راحتي هر عالمي را كه بخواهند كنار زنند و اين متأسفانه بر رابطه مريد و مرادي بين انجمن و مؤسس آن استوار بود؛ خطي كه الآن هم در برخي محافل رواج پيدا كرده و اسلام را در قالب محبت و معنويت و ارادت به افرادي تحت عنوان «پير» ترويج مي‏كند.

در متمم اصلاح اساسنامه انجمن تصريح شده است: «انجمن مجاهدت خود را در زمينه مبارزه با فرقه گمراه بهاييت، در كنار ديگر خدماتش تا از بين رفتن كامل امكانات اجتماعي و اقتصادي و تشكيلاتي بهائيت ادامه مي‏دهد.» و در بخش ديگري از آن نيز تأكيد شده است: «اگر اين حركتِ تشكيلاتي از بين برود، ولو يك نفر هم كه باقي مانده باشد، بايد زير نظر يكي از مراجع مورد پذيرش، تا ظهور امام زمان (عج) به حركت ادامه بدهد.»

آنچه از مفاد متمم و اصلاحيه اساسنامه انجمن و نيز اطلاعيه‏اي كه اول مرداد 62 مبني بر تعطيلي منتشر شد، بر مي‏آيد كه اعتقاد انجمن بر فعاليت غير رسمي است و بر خلاف آن كه مدّعي تعطيل كردن و انقراضِ خود است، به يك حيات زيرزميني و مخفي تن داده است.