گذر به مردم سالاری در سه گام

علیرضا علی تبار

نسخه متنی
نمايش فراداده

گذر به مردم‏سالاري در سه‏گام

چكيده

آقاي علوي‏تبار سه گام را در پروژه اصلاحات معرفي مي‏كنند و معتقدند در حال حاضر اصلاحات در گام اول قرار دارد.

جنبش اصلاحات در ايران خواهان گذار به مردم‏سالاري در سه گام اصلي بوده است. اين سه گام رامي توان به صورت زير نام‏گذاري كرد:

الف) محدود و پاسخ‏گو كردن قدرتِ بخشِ غيرمردم‏سالار حاكميت؛

ب) گذر به مردم‏سالاري بيشتر در چارچوب تفسير مردم‏سالارانه‏تر از قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران؛

پ) گذر به مردم‏سالاري كامل با پذيرش همه الزام‏ها و پي‏آمدهاي آن.

مي‏كوشم تا به اختصار هر يك ازاين گام‏ها را توضيح دهم.

گام اول

اصلاح طلبان از همان آغاز پذيرفته بودند كه ايران در كوتاه‏مدت و ميان‏مدت «حاكميتي دوگانه» خواهد داشت. در گام نخست، در پيِ اين هدف بودند كه بخش مردم‏سالار را در درون حاكميت تثبيت كنند و براي اين منظور، ضمن پذيرش وجود بخشِ غيرمردم‏سالارِ درون حاكميت بكوشند تا بار ديگر قدرت نامحدود و غيرمسئول آن را در چارچوب يك «حاكميت دوگانه كاركردي» تعريف كنند.

در اين گام طرفداران مردم‏سالاري از چند شيوه اصلي بهره مي‏برند و بر چند محور تكيه مي‏كنند. برخي ازاين روش‏ها و محورها به شرح زير است:

1. تلاش براي تغيير گفتمان سياسي غالب در حاكميت و ارائه الگوي رفتار حكومتي جديد توسط بخش مردم‏سالار حاكميت؛

2. تأكيد بر قانون‏گرايي و تلاش براي قانونمند كردن نهادهاي حكومتي؛

روشن است كه چنين‏روشي لزوماً به معناي تأييد مردم‏سالارانه بودن قوانين و متكي بودن همه آنها بر حقوق اساسي مردم نيست. حاكميت قانون ـ حتي قانون ظالمانه ـ كمترين ويژگي‏اي كه دارد محدودكردن اختيارات و پيش‏بيني‏پذير كردن رفتارهاست.

3. ايجاد و تقويت نهادهاي مدني و توانمندسازي جامعه و نيروهاي اجتماعي در مقايسه با حكومت و قدرت آن؛

4. اصلاح روش‏ها و رويه‏هاي تصميم‏گيري در كشور به سوي شفاف‏سازي و مهارپذيري مردم‏سالارانه بيشتر؛

5 . اصلاح ساختار قوانين و مقررات و تقويت وجه مردم‏سالارانه در آنها.

گام دوم

در ميان اصلاح‏طلبان اين همرأيي بوده است كه تفسيري مردم‏سالارانه‏تر از قانون اساسي ممكن است. در چارچوب قانون اساسي موجود و بدون نياز به تغيير آن، مي‏توان در جهت اعمال نظارت و مهار مردمي بر قدرت رهبري، افزايش ميزان مشاركت سياسيِ قشرهاي مختلف مردم و گسترش دايره رقابت‏هاي مسالمت‏آميز سياسي گام‏هاي مهمي برداشت. شايد از نظر برخي، اين گام‏ها ما را به‏طور كامل به وضعيتي مردم‏سالارانه منتقل نكند، اما نمي‏توان انكار كرد كه در مقايسه با وضعيت فعلي، گام‏هايي روبه‏جلو و به سوي مردم‏سالاريِ بيشتر است.

روشن است كه پذيرش تفسيرهاي مردم‏سالارانه‏تر از قانون اساسي، توسط بخش غيرمردم‏سالار حاكميت، تنها از طريق بحث و گفت‏وگو و اقناع ذهني صورت نمي‏پذيرد. نبايد فراموش كرد كه قدرت، را تنها قدرت محدود مي‏كند. ازاين‏رو، برداشتن موفق اين گام، مستلزم نشان‏دادن و اعمال قدرت، هم در عرصه اجتماعي و هم در عرصه سياسي، توسط اصلاح‏طلبان است.

گام سوم

اگر گام دوم به خوبي برداشته شود، ممكن است هم‏گرايي عمومي به اين نقطه برسد كه به تغيير قانون اساسي و جاي‏گزين كردن يك تعبير ديگر از حكومت ديني (غير از تعبير ولايت انتصابي مطلقه فقيه) و يا مردم‏سالاري غيرديني به جاي آن نيازي نيست. ولي اين امكان نيز هست كه عرف اهل‏نظر و فعالان عرصه سياست به اين نتيجه برسند كه گذار كامل به مردم‏سالاري در چارچوب اين قانون اساسي امكان‏پذير نيست و به ايجاد تغيير (جزئي يا كلي) در آن احساس نياز گردد. در اين صورت، بايد لوازم و پي‏آمدهاي چنين هم‏گرايي عمومي را پذيرفت و در جهت آن حركت كرد. اينكه در فرآيند بلند مدت گذر به مردم‏سالاري، تا چه حد تعبير كنوني از حكومت ديني (مندرج در قانون اساسي) حفظ خواهد شد، بيش از هر چيز به نوع عملكرد طرفداران اين قانون اساسي بستگي دارد.

پس از ترسيم سيماي گام‏هاي سه‏گانه، اين پرسش مطرح مي‏شود كه جنبش در حال حاضر در كدام مرحله قرار دارد و درحال طي كدامين گام است؟ به نظر مي‏رسد كه ما هنوز در گام نخست هستيم. برخي از اجزاي آنچه برشمرديم، به خوبي تحقق يافته‏اند. تغيير گفتمان غالب سياسي، همه‏گيرشدن تأكيدبر قانون موضوعه، شكل‏گيري و طي مراحل نخست توسعه نهادهاي مدني و برداشتن گام‏هاي قابل‏قبول (اما نه كافي) در جهت اصلاح روش هاو رويه‏هاي تصميم‏گيري از آن جمله‏اند. اما جنبش اصلاحات در مورد برخي ديگر با موانع جدي مواجه بوده و زمين‏گير شده است و در مواردي كه گام‏هاي لرزاني برداشته است با واكنشي تلخ، به‏جاي نخست خويش بازگشته است.

اقتدار گرايان با مقابله‏اي كه در برداشتن گام نخست اصلاحات مي‏كنند، تنها سبب مي‏شوند كه گام دوم اصلاحات مردم‏سالارانه بي‏موضوع گردد. اقتدارگرايان با ردّ لوايح رئيس جمهور و با بهره‏گيري سركوبگرانه از امكاناتي كه در اختيار دارند، عرف اهل سياست را به سوي اين اجماع مي‏برند كه گذر به مردم‏سالاري در چارچوب قانون اساسي موجود حداكثر تا اينجايي كه تا كنون عملي شده است، امكان‏پذير است. اگر اين ايستادگي در مقابل مردم‏سالاري همچنان انعطاف‏ناپذير و خشن ادامه يابد، جامعه در آستانه يك «آزمون فيصله‏بخش» قرار خواهد گرفت؛ آزموني كه نتيجه آن رد قطعي نظريه اصلاح‏پذيري جمهوري ولايي ايران (جمهوري اسلامي موجود) است. روشن است كه اصلاح طلباني كه خاستگاه انقلابي دارند و به تحولات پس از انقلاب با دلبستگي نگاه مي‏كنند، آرزوي وقوع چنين آزمون فيصله‏بخشي را نخواهند كرد؛ اما اين نتيجه منطقي اقدامات اقتدار گرايان است و از آن گريزي نخواهد بود.

واقعيت ديگري كه بايد بدان توجه كرد، امكان فعال شدن بازيگر خارجي در عرصه سياسي ايران است. مجموعه وقايعي كه بعد از 11 سپتامبر به وقوع پيوسته است، دركنار زمين‏گير شدن اصلاحات در داخل كشور، اين امكان را پديد آورده است كه ابرقدرتِ بي‏رقيب، به ايفاي نقش در آينده سياسي ايران اميدوار شده و خود را در موقعيتي تعيين‏كننده ببيند. ورود عنصر خارجي به عرصه سياسي كشور طبيعتاً بازي را تغيير خواهد داد. مجموعه عملكردهاي ابرقدرت خارجي، در جهت تأمين بلندمدت منافع خودش خواهد بود و هيچ تضميني وجودندارد كه اين منافع بلندمدت با منافع بلندمدت ملت ما يكي و دست‏كم همسو باشد. اين سخن به معناي خطير بودن شرايط كنوني است. اصلاح‏طلبان داخلي بايد اقدامات خويش را زماني به انجام برسانند كه هنوز فرصت براي خط‏مشي‏گذاري و تصميم‏گيري در محدوده ملي فراهم است. هر اندازه حضور ابرقدرت بي‏رقيب در اين منطقه افزايش يابد، اين فرصت محدودتر خواهد شد و دايره انتخاب تنگ‏تر مي‏گردد.

اشاره

آقاي علوي‏تبار تمام رسالتِ جريان اصلاح‏طلبي را در تعديل و نهايتا حذف حاكميت دوگانه مي‏دانند و معتقدند دو نوع حاكميت در كشور وجود دارد: (1) حاكميتِ بخش مردم‏سالار؛ (2) حاكميتِ بخشِ غيرمردم‏سالار. از اين نقطه نظر، مأموريتِ جريان اصلاح‏طلب آن است كه در گام نخست، بخشِ مردم‏سالار، وضعيت خودش را در درون حاكميت تثبيت كند و با در دست‏گرفتن قدرت، قدرتِ نامحدود و غيرمسئول بخش ديگر حاكميت را محدود كند و در گام دوم، گام‏هاي لازم را در جهت اقناعِ بخشِ غيرمردم‏سالار، در جهت پذيرش تفسير مردم‏سالارانه قانون اساسي بردارد، و در گام سوم، احتمالاً با تغيير قانون اساسي و حاكم‏كردن تعبير ديگري از حكومت، به يك حاكميت يكپارچه مردم‏سالارانه دست يابد.

ايشان در اين تحليل، هيچ تعريفي از بخش غيرمردم‏سالار ارائه نمي‏دهند؛ همان‏گونه كه دوگانگي حاكميت نيز تعريف روشني ندارد. اگر حاكميتْ بيانگر چگونگي توزيع قدرت در قانون اساسي باشد، در نظام جمهوري اسلامي، عالي‏ترين مرجع تصميم‏گيري، مقام رهبري است و وجود سلسله مراتب در تصميم‏گيري‏هاي كلان حاكي از دوگانگي نيست. مي‏توان مراتبي از قدرت را به گونه‏اي طراحي كرد كه حاكميت‏هاي در عرض هم نيز پديد نيايد، و اگر منظور آن است كه در عمل و در حوزه رفتار، بخشي از حاكميت به‏صورت جداگانه و ناهماهنگ عمل مي‏كند، در آن صورت مشكل را نبايد در دوگانگي حاكميت ديد، بلكه بايد آن را در نبود انسجام در اِعمال حكم و حاكميت جست‏وجو كرد.

با اين وصف، آيا جريان اصلاح‏طلب در همان گام نخست به اين نكته باز نمي‏گردد كه به جاي ايجاد انسجام در حاكميت، نوعي گسست وتجزيه را دامن مي‏زند؟ آيا روند اصلاحات در ايران به اندازه‏اي كه به ديدگاه‏هاي خود در باب توزيع قدرت پاي‏بندي نشان مي‏دهد، به هماهنگي در حاكميت و حفظ وفاق هم مي‏انديشد؟