بازگشايي گفتگوي نقادانه ميتواند دريچههاي انديشه را بازگشوده و فرهيختگان را بصيرت افزايد و نوآموزان عرصه فرهنگ را نكتهها باز نماياند.
نقد حاضر با اين هدف نشر مييابد صد البته پس از ارائه، باغ بازشنود ديدگاههاي مؤلف راه خورشيدي باز خواهد بود.
چندي است كه كتاب «راه خورشيدي» به بازار آمده است. اين كتاب مظهر شور، شيدايي و دلدادگي است؛ گرچه عشق و سرسپردگي به گفته مولوي:
اما نيرويي پرتوان و خلاقي است كه دلباخته را وا ميدارد، دست از پا نشناخته بيدريغ تمام هستي خود را درپاي دلدار بريزد. نويسنده پرتلاش «راه خورشيدي»، با سبك خاص خود، با روزي ده ساعت كار، توانسته به مدت شش ماه كتاب را به انجام برساند. از آغاز انتشار كتاب، ارزيابيهاي شفاهي و كتبي درباره آن آغاز گرديد كه طبق معمول، ارزيابيهاي شفاهي بسيار بيشتر و صادقانهتر بود. تاكنون از سوي دوستان و آشنايان نويسنده، نوشتههايي درباره اثر ياد شده نشر يافته كه به نظر ميرسد، تنها جنبههاي مثبت را لحاظ كرده است. از اين رو، لازم بود جنبههاي ديگر اثر بازنموده شود تا مگر با قرار گرفتن هر دو نقد در كنار هم، نقدي تمام عيار و منصفانه از آن صورت بندد.
تا آنجا كه به ياد دارم، نخستين اثري كه از استاد بزرگوار، شيخ محمد رضا حكيمي خراساني ديدم، كتاب «امام در عينيت جامعه» بود (شايد به سال 55 يا 54). از آن پس با آثار ديگر استاد آشنا شدم، چون حماسه غدير، جهشها، بعثت ـ غدير ـ عاشورا، ادبيات و تعهد در اسلام، مجموعه ارجمند «مرزبانان حماسه جاويد» و سرانجام «مكتب تفكيك» كه در حكم «آواز قوي» او بود. گفتني است كه استاد حكيمي، چونان شادروان دكتر عبدالحسين زرين كوب در مجموعه آثار استاد ويژگيهايي وجود دارد؛ اصالت، نوآوري، بعد ادبي، جنبه ديني، تنوع، انقلابيگري... .
اين ويژگيها، آثار استاد حكيمي را گيرا و پرجاذبه كرده بود كه موجب ميشد، همواره در انتظار آثار تازه استاد بمانيم.
در اين ميان، حس كنجكاوي ما را وا ميداشت، تا درباره نويسندهاي كه در وراي اين آثار است، خاصه پس از شنيدن ماجراي وصيتنامه دكتر شريعتي، پرس و جو كنيم، چنانكه درباره استاد محمد تقي شريعتي، استاد شهيد مطهري، استاد محمد تقي جعفري و جلال آل احمد پرس و جو ميكرديم؛ چرا كه آثار چنين كساني تنها يكي از جلوههاي شخصيت آنان است و جلوههاي ديگر ميتوانست، بسي پرجاذبهتر و دلنشينتر بنمايد. از اين رو، از هر كس و در همه جا، چراغ به دست جوياي ايشان بوديم و هركس چيزي ميگفت و گاه ميبافت، افسانهاي و ميرفت به راه.
اما در اين گيرودار استاد حكيمي وضع خاصي داشت؛ از آن رو كه گويا ايشان، همواره از درز اطلاعاتي درباره خود ممانعت به عمل ميآوردند.
براي نخستين بار، وصيتنامه دكتر شريعتي، در «كتابشناسي توصيفي دكتر علي شريعتي» برخورد كردم كه نشان ميداد، استاد تغيير رويه داده است. از آقاي محمد اسفندياري ـ نويسنده كتاب ـ پرسيدم كه چگونه توانسته وصيتنامه را از استاد بگيرد؟ او در پاسخ دانستنيهاي تازه و شنيدنياي را باز گفت و افزود كه دستاندركار نگارش خاطرات استاد است. در اين باره ايشان را تشويق كردم و بر بايستگي كار تأكيد نمودم.
سرانجام كتاب موعود با نام «راه خورشيدي» از چاپ درآمد، اما ـ با كمال تعجب ـ به يك ادعانامه سياسي بيشتر شبيه بود تا يك كتاب خاطرات و شرح حال.
يكي از نابسامانيهاي فرهنگي ما اين است كه سياستزده شده، بل اسير پنجه قهر سياست است. صبغه سياسي كتاب غليظ و چندش آور است و مطالب آن را به شدت تحت الشعاع قرار داده است.
بيشتر كاستيهاي كتاب، از اين رويكرد نشأت ميگيرد؛ بدين دليل، لازم آمد كه مطالب كتاب محك بخورد تا سره از ناسره آن باز نموده شود. شايد كه از پيامدهاي ناساز آن اندكي پيشگيري شود.
عيارسنجي و نقد از دو زاويه صورت خواهد بست؛ يكي زاويه شيوه نگارش و ديگر زاويه داوريها و چارهگريها.
سيد قطب كه ناقدي توانا، زبردست و نكته سنج در ادب عربي بود، در اثر نخست خويش، «مهمه الشاعر في الحياه: مسئوليت شاعر در زندگي»، اصطلاحي وضع كرد كه «الصدق الفني: راستي هنري» نام دارد. مراد وي اين است كه گاه مانند شاعري، در بيان عواطف و يافتههاي دروني و احساسات خود، «صور خيالي» را بيش از حد به كار ميبرد تا بگويد مظروف به اندازه ظرف است ولي در واقع چنين نيست. شاعري معاصر و نامبردار، درمقدمه يكي از مجموعههاي شعري خود، خوردهگيري برخي ناقدان خود را كه در بهرهجويي از ايجازها افراط كرده بود، پذيرفته بود.
نويسنده كتاب «راه خورشيدي» بيش از يك مورد، در چنين خطايي در افتاده است؛ تو گويي ضرب المثلها، ابيات كوتاه سخنهاي فراواني در چنته داشته كه ميخواسته به هر صورت كه شده مصرف كند. از اينرو ابيات و كوتاه سخنهاي مشابه به صورت مكرر بيان ميكند. گاه هم خواننده احساس ميكند كه نويسنده براي يك جمله زيبا، مناسبتسازي كرده، پيش درآمد و پس درآمد ترتيب داده و در متن جا انداخته است، چون جمله زيبا بوده است، نه براي افاده يك معناي تازه يا يك ايده مهم؛ شاهد مثال اين ادعا فراوان است كه برخي از آنها را ميآوريم و به برخي ديگر به ارجاع اشاره ميكنيم: ص 36 و 37
نويسنده پس از تمجيد و تجليل از آقاي حكيمي، در خصوص خاطره وي كه ميگويد: به هنگام تحصيل كاسبان را ميديد كه زحمت ميكشند تا طالبان علم تحصيل كنند و ايشان احساس مسئوليت ميكرده، آورده است:
«باري، اين خاطره حكيمي، اين سخن ناصر خسرو را به ياد ميآورد كه برغرور و ادعاي دانشوران مغرور خط بطلان ميكشد:
و مناسبتر از سخن ناصرخسرو، سخن اديب پيشاوري است كه به آقايان هشدار ميدهد، همان يك قرص نان كه در خوان داريد، حاصل تلاش صدها كارگر است.
و فراتر از سخن اديب پيشاوري، سخن انوري است كه تذكر ميدهد، نان خوردن آقايان بسته به كار نهصد پيشهور است:
و فراتر از همه اينها، سخن خواجه نصيرالدينطوسي در كتاب اخلاق ناصري است: در احاديث گويند كه آدم ـ عليه السلام ـ چون به دنيا آمد و غذاطلب كرد، او را هزار كار ببايست كرد تا نان پخته شد، و هزار و يكم آن بود كه نان سرد كرد، آنگه بخورد و در عبارت حكما همين معني يافته شود، براين وجه كه هزار شخص كار كن ببايد تا يك شخص كاركن ببايد تا يك شخص لقمهاي نان در دهن تواند نهاد.
و جديتر از همه، حديث رسول خدا(ص) به روايت امام صادق(ع) است: الخبز فانه قد عمل فيه ما بين العرش الي الارض و ما فيها من كثير من خلقه؛ يعني نان را بزرگ داريد كه براي فراهم آمدن آن، هرچه ميان عرش تا است و بيشتر آفريدههاي روي زمين، كار ميكنند».
چنانكه ميبينيم مضمون همه شواهد يكي است و كافي بود، نويسنده يكي از اين همه را بياورد تا مرادش روشن شود يا مورد تأكيد قرار گيرد. در اينجا نكتهاي است كه شايسته است بايد بدان توجه داشت؛ به اعتقاد من، استاد حكيمي به استفاده از وجوهات شرعي اشاره دارد؛ اگرچنين باشد، تمام شواهد كه نويسنده ياد كرده، بيمورد خواهد بود. ص 17
در اينجا نويسنده به قول اشاعره اشاره ميبرد كه «هرچه خدا كند عدل است» و مدعي است، كساني هستند كه با آنكه اين را براي خدا نميپسندند، براي بندگان خدا ميپسندند و همه گفتار و كردار بنده را عين حق ميدانند و تصديق ميكنند. سپس براي بيان مطالب چهار عبارت را بيان ميكند كه همگي مضمون دارند:
«هرچه آن خسرو كند شيرين بود» و «هر عيب كه سلطان بپسندد، هنر است» و «هرچه دوست كند، دوست داشتني است» (كل مافصل المحبوب محبوب).
در صورتي كه با آوردن يكي از اين مثلها بسنده مينمود.
نويسنده در ص 397 مينويسد: «... برخي از دوستداران او، برخي از افكارش را نميپذيرند و حتي با آن مخالفند و نكته همين است كه عدهاي ضمن مخالفت با افكار حكيمي، به او ارادت دارند». پس از دوازده سطر، باز به همين مطلب باز ميگردد كه در اينجاست كه براي مناسبتسازي، سخنان سابق را تكرار ميكند تا بتواند يك بيت كه به نظر او زيبا آمده، در كتاب جاي دهد؛
«استاد حكيمي از آن اندك شمار اشخاصي است كه ميشود برخي افكارش را قبول نداشت، اما نميشود او را دوست نداشت. ميتوان از برخي افكارش سرتافت». راست گفتهاند كه:
كه چنان كه ميبينيد، مطلب جديدي را در برندارد.
كاستي ياد شده در صفحههاي 386، 414، 406ـ404، 69، 59 و 60 مشاهده ميشود.
2. عربيزدگي سبك نگارش: پيش از اين اهتمام به زبان عربي، چه به صورت مستقل و چه در متن نگاشتههاي فارسي، به دو دليل انجام مييافت: يكم. خيال اينكه زبان فارسي در انتقال يافتههاي بلند و دريافتههاي ژرف و پربار ناتوان است و زبان عربي پرتوان؛ از اين رو زبان عربي زبان علم به شمار ميآمد و بسياري از آثار دانشمندان ايراني به عربي نگارش يافت. ايرانيان در زبان عربي تبحر و مهارت يافتند و به قواعد زبان عربي پرداختند. به مثل جلال الدين محمد مولوي، سعدي شيرازي و حافظ شيرين سخن، در عربيت تبحر و حتي دعوي داشتهاند. در صورتي كه قواعد زبان فارسي را هنديان بنياد نهادند و محققان هند و در دوران معاصر محققان روسي و ترك، منابع آن را فراهم كردند.
دوم. عربي گفتن و نوشتن فضيلت و كمال بود؛ خواجه شمس الدين محمد حافظ ميفرمايد:
كه نشان از اين تلقي دارد. اين بود كه «عربيزدگي» بر نثر فارسي خيمه زد و بسياري ميخواستند، فضل و كمال خود را در نوشتههاي خود بازتاب دهند، از اين رو بيجهت و باجهت، عبارتها و كلمات نامأنوس عربي را وارد متون فارسي ميكردند و فضل خود را نشان ميدادند.
اما به يكباره براي زبان فارسي احساس خطر شد و موج عربيستيزي ـ نه عرب ستيزي ـ بالا گرفت. دكتر صاحب الزماني ميگويد: «اينك، در اين ميان «تصوف عشق»، به ويژه در مكتب مولوي و شمس، از اين وابستگي و تابعيت فارسي از عربي، آشكارا رنج برده و در فقد عربيزدگي و نحويگري، و كسب استقلال براي زبان فارسي، بيپروا كوشيده است!»
و باز گويد: «... و شمس، چنانكه ميدانيم، با وجود تسلط بر زبان عربي و ستايش آن، فارسي را آشكارا بر آن ترجيح داده است.
ـ و زبان پارسي را چه شده است؟! بدين لطيفي و خوبي كه آن معاني و لطايف كه در «پارسي» آمده است، در «تازي» نيامده است.
ـ زهي قرآن پارسي؟ زهي وحي ناطق پاك».
در سالهاي پس از اين، گامهايي كارآمد و تأثيرگذار، در راه پيراستن زبان فارسي از عربيزدگي برداشته شد؛ «انديشه ساده نوشتن را در نخستين سالهاي سده يازدهم هجري، شيخ ابوالفضل ركني وزير اكبر شاه (963 ـ 1014 ق) بر زبان آورد... .وقتي زبان و بيان او را با ديگر نويسندگان همزمان، و به ويژه دبيران دربارها كنار هم ميگذاريم، ميبينيم كه كاربرد واژههاي عربي از 60 تا 70 درصد، يكباره به 30 تا 40 درصد كاهش مييابد. شيخ ابوالفضل ميگفت كه بايد كتابها را ساده كنيم، تا شماره بيشتري از مردم بتوانند كتاب بخوانند و خود او كليله و دمنه بهرامشاهي، ترجمه نصرالله منشي را سادهتر و كوتاهتر باز نوشت و به آن، عنوان عيار دانش داد... پس از مرگ ابوالفضل نزديك دو قرن، كسي به راه او نرفت تا در زمان قاجاريان، دبيراني چون ابوالقاسم قائم مقام، گامهاي تازهاي در اين راه برداشتند... ابوالقاسم قائم مقام، چهره سياسي سده سيزدهم هجري، در كنار بازيگريهاي چرخ سياست، بازار شعر و نويسندگي خود را هم از رونق باز نداشت و در نوشتن مقالهها و نامهها شيوهاي را پيش گرفت كه پيروي از روش سعدي بود، اما لطيفههاي تازه هم در آن ديده ميشد، جملههايش كوتاه و رسا بود؛ كلمات سنگين و ناآشناي تازي كه چند قرن آب و رنگ نگارش بود، در آن به چشم نميخورد».
تازي كه چند قرن آب و رنگ نگارش بود، در آن به چشم نميخورد.»
نويسنده «راه خورشيدي» در نگارش خود راه و رسم برافتاده را به كار گرفته است كه خدا نكند آغاز فصل جديدي از اين گونه نگارشها باشد؛ خاصه اگر نويسنده بد سليقه و بيسواد هم باشد.
اينك شاهد مثالهايي از شيوه نگارشي عربي زده نويسنده:
الف. گاه نويسنده مجله مستقل عربي وارد متن ميكند و جا مياندازد:
ـ ص 86؛ هنگامي ميتوان دو چيز را كنار هم نهاد و به هم ضميمه كرد كه ميان آنها سنخيت و تجانسي باشد (السنخيه عله الانضمام)، در غير اين صورت التقاط است.
ـ ص 156؛ گمان ميكنم، اگر همه آثار اساطين شيعه... در يك كتاب چكانده و خوشخوان شود، جملگي خوانندگان منصف آن بگويند: سلمنا! فثبت ولايه علي بن ابيطالب.
ـ ص 320؛ اين گونه كتابها در گذشته وجود نداشته و يا بسيار نادر بوده است و النادر كالمعدم.
ـ ص 337؛ توگويي اينان «جاهل بما كان و عالم بما لم يكن» هستند.
ـ ص 390؛ اگر هم اين بيماري شايع شود، نميگويد: «البليه اذا عمت طابت» و «المحنه اذا شاعت سهلت» همچنين ص 333، ص 381، ص 391 و... .
شگفتا! مثلهايي كه به زبان عربي آمده، مشابه فارسي دارد كه گاه خود همراه مثل عربي آورده و گاه هم نياورده؛ خوب است كه نمونههايي از هر قسم را بياوريم:
ـ گونه نخست كه به ترتيب در صفحههاي 17، 375، 397 آمده است:
ـ نمونههايي از گونه دوم كه به ترتيب در صفحههاي 381، 390، 413 وارد شده است:
نويسنده در گونه نخست ميتوانست به امثال فارسي بسنده كند و در موارد سه گانه پسين، ميتوانست نمونههايي فارسي بياورد؛ نظير
ب. گاه شبه جمله عربي را وارد بافت جمله فارسي ميكند:
ـ ص 163؛ كاتب خدا، ما بين الدفتين، مبهم نيست... .
ـ ص 236؛ استاد حكيمي، حوزه نشينان را، منالباب الي المحراب... فرا ميخواند... .
ـ ص 363؛ من اين بيت را، كه لسان القال اقبال لاهوري است... .
ـ ص 376؛ ... زندگي ميكند و قليل المأونه است... .
ـ ص 381؛ ... ثقيل الهضم شده است... .
ـ ص 395؛ اهل مدارا و اهل اغماض ولين العريكه است... .
به كارگيري كلمات و تركيبهاي نامأنوس و تاحدي بيگانه چون:
ناقلان آثار ثقيل الهضم، غايه القضوي، مهضوم، مهتوك، اساطين، پراتيك، پراكسيس ميشايد، تماوت، استضائه، ستيهندگي، خستو و... .
البته حساب واژههايي چون ستيهنده جداست، چون واژههايي اصيل در فارسي است كه حق حيات دارند، اما در كاربردهاي امروزين فارسي، بدانها بي مهري شده است. تدبيري ميبايد انديشيد كه اين واژهها كه گاه زيبا و با ظرفيت و كارا است، به جريان افتد. بد نيست كه چندي از اين واژهها آورده شود:
آذرنگ، آوند (ظرف)، سگالش (توطئه)، چوانداختن (شايع كردن)، ايتوك (مژده)، اندخس (پناهگاه)، آك (آفت)، ايمه (بيفايده)، گرم فهم (تيزهوش)، همالان (همتايان)، يارمند (معاون)، ملالوش (شلوغي)، زردگوش( درون دار، و منافق)، راهگير (مسافر)، راستينه (واقعي)، دُروَند (كافر، فاسق)، امروزين، فردايين، خُردنگرش، چخيدن (دم زدن)، آبكوهه (موج آب)، آبگذار (معبر آب)، آتشين پنجه (ماهر)، آداك (جزيره)، آبورز (غواص) و... .
سزوار است كه واژههايي از اين دست، در چشمانداز دانشوران خوش فكر و با سليقه قرار گيرد، تاپسند افتد و در چرخه واژههاي به كار رفته، جا باز كند. استاد دكتر كزازي دير زماني است كه به گونهاي جدي و گسترده، اين شيوه درست را در پيش گرفته كه به نظر ميآيد، در كار خود كامياب بوده است. استاد محمد رضا حكيمي هم، اندكي اين شيوه را به كار گرفته است؛ البته كساني هم بودند كه در اين راه، بخت يارشان نبود.
به هر تقدير، اين گونه از كاربرد، چنان نيست كه سزاوار آن همه منفعت گويي و ستايش باشد ؛ چرا كه هر كس اندك مايه ادبي و اندك قريحه سليم داشته باشد، ميتواند چنين تركيبهايي را جفت و جور كند. در اينجا ميتوانم بيش از چهل نفر از فرهيختگان ايراني را نام ببرم كه به وضع واژههايي تازه همت گمارده، رواج دادهاند، اما كسي اين مسئله را براي ايشان منقبت به شمار نياورده است، اما چه بايدمان كرد كه نويسنده خواسته، از هر چيز آقاي حكيمي يك منقبت بسازد! وا اسفاهمي كنم!!!
4. كاستيهاي نگارش واژهها و تركيبها: در اين مورد، نكات زير را ميتوان بر شمرد:
الف. لغزش املايي برخي عبارتهاي عربي:
ص 2؛ كل انا يترشح بمافيه.
گويا نويسنده، مثل را با اين نگارش از تفسير «روض الجنان و روح الجنان»، چاپ آستان قدس رضوي، برگرفته كه در نسخه اساس مصححان چنين آمده، اما در نسخه بدل «يرشح» بدون «تا» وارد شده است. به نظر ميرسد نسخه بدل درست است و آنچه در نسخه اساس آمده، خطا است. بر مبناي آنچه در «معجم الامثال» ميداني آمده است. ميداني ميگويد: «ويروي ينضع بمافيه»اي يتحلب، قال الشاعر:
و حسبكم هذا التفاوت بيننا و كل انأ بالذي فيه ينضع».
علامه علي اكبر دهخدا نيز به همين نحو ثبت كرده است؛ بنابراين بايسته بود كه در نگارش عبارت، دقت بيشتري مبذول شود.
ص 156؛ سلمنا! فثبت ولاية علي بن ابيطالب.
در اينجا بايد «ثبتت» مينوشت؛ سليقه عربها اين املا را نميپسندد.
ص 337 ؛ كثير البلوي و قليل الجدوي.
از آنجا كه كثير و قليل صفت موضوعات است، بايد عبارت «كثيرة البلوي و قليلة الجدوي» باشد. شاعران و اديبان پيشين ايراني، در ادب عربي تسلط و مهارت شگفتآوري داشتند و كساني چون منوچهري دامغاني، ديوانهايي از شعر عربي از برداشتهاند؛ چنان كه خود گويد: «من بسي ديوان شعر تازيان دارم زبر»، و حافظ هم كه دهانش پر از عربي بوده است. گاه شاعر ايراني خود به عربي ديوان شعر سروده است؛ چنان كه ناصر خسرو اين گونه بود. او گفته است:
بنابراين، كساني چون سعدي، حافظ، عنصري و منوچهري دامغاني، اگر چنين زيبا، سليس و موفق عبارت عربي را در متن فارسي به كار ميبردند، با ظرافتها، ريزهكاريها، و خم و چم آن زبان آشنايي تام داشتند. از اين رو، عبارت عربي به بداهت بر زبانشان جاري ميشد. اما نويسندگان امروزين، افزون بر آنچه درباره استقلال زبان فارسي گذشت، به جهت عدم تسلط بر زبان عربي، بهتر است از به كارگيري عبارتهاي آن در متن فارسي دست فرو شويند و اگر نه فيش برداري از عبارتهاي عربي و به كارگيري آنها، نميتواند نويسنده را از خطاهاي فاحش مصون دارد.
ب. نكتههاي املايي و دستوري فارسي
ص 135؛ شكوهبار.
چنين تركيبي در كتابهاي لغت وجود ندارد و به نظر ميآيد كه چندان درست نباشد؛ گويا نويسنده واژه «شكوه» را با واژههايي چون «گهر» يا «مشك»سنجيده است و از آنجا كه ميتوان آن دو واژه را با «بار» تركيب كرد و گهر بار و مشكبار درست كرد، پنداشته كه پسوند «بار» را ميتوان به شكوه وصل كرده و شكوهبار ساخت. چون «بار» در اينجا يا به معني «بارنده» است، يا به معني «ببار» و شكوهبار، به هيچكدام راست نيايد. آنچه گفتيم بنابر قاعده بود، اما اگر پيشينيان به كار برده باشند يا در كتابهاي لغت يافت شود، سخن ديگر است.
ص 135؛ «در خون تپيدن» تپيدن به معني بيقرار شدن، اضطراب داشتن، ضربان داشتن، لرزيدن، آمده است. هيچ يك از اين معاني با تركيب يادشده سازگار نيست؛ از اين رو بايد گفت: در خون غلطيد و يا غرق خون شد يا....
چنان كه گفتهاند، اصل در واژههاي مركب، روي هم نوشتن است تا وقتي كه دو شرط فراهم باشد:
1. رسم الخط كلمه زشت و ناپسند ننمايد.
2. با تلفظ آن سازگار باشد.
بعضي تركيبها در جاي جاي كتاب «راه خورشيدي»، ازحيث رسم الخط، نازيبا مينمايد؛ مانند سهمگينترين، قلمگرداني، موضعگيري، پژوهشنگاري،... كه گويي سيماهايي پيچ در پيچ است. از اين رو پيشنهاد ميشود كه الفاظ ياد شده و نظاير آن جدا نگاشته شود، بدين قرار:
سهمگينترين، قلمگرداني، موضعگيري، پژوهشنگاري، دلمشغوليها، عدالت ورزي و... .
ص 339؛ مطرح: وي يكي از ده نويسنده ديني مطرح در ايران مطرح است.... درباره كلمه «مطرح» يكي از فضلا ميگويد:
در سالهاي اخير، اين كلمه را به معناي غيرمتعارفي كه مطلقاً در عربي يا در متون فارسي سابقه استعمال نداشته است، به كار ميبرند و مثلاً ميگويند: «او شاعر مطرحي است». از استعمال مطرح در اين معني بايد پرهيز كرد و به جاي آن ميتوان گفت: شاخص، بارز، برجسته، زبانزد، نام آور و نظاير اينها.
ص 364؛ ... ديگر اين كتاب را منتشر نميكند.
كاربرد قيد «ديگر» در اين جمله، كاربردي محاورهاي و عاميانه است، چنان كه برخي از ادبا بر اين نكته اذعان كردهاند؛ بنابراين به جاي آن بايد گفت: «از اين پس اين كتاب را منتشر نميكند».
ص 337؛ عتيقه جات.
بكار بردن «عتيقه جات» كاربردي عاميانه و به دور از فصاحت است. در اين باره گفتهاند:
«علامت جمع «ات» گاهي به صورت «جات»، به دستهاي از واژهها كه اغلب آنها واژههاي فارسي است، وصل ميشود و حالت «جمع گروهه» به آنها ميبخشد، مانند اداره جات.... به هر حال، در فارسي فصيح بهتر است كه از اين نوع جمع كه بازمانده عربي مآبي دوران صفويه و قاجاريه است، احتراز شود و اين دسته از كلمات نيز مانند ديگر واژههاي فارسي، به «ها» جمع بسته شوند. روزنامهها... ص 388؛ گعده.
گويا كلمهاي كه با دو حرف «گع··» شروع شود؛ در زبان فارسي نيامده است، يا بهتر بگويم يافت نشد؛ بنابراين واژه «گعده»در زبان فارسي ريشه ندارد. درواقع اين كلمه از لهجه عاميانه عربي عراق به زبان محاورهاي نجف رفتگان راه يافته است كه برخي در زبان محاوره به كار برند. ص 337؛ قشقره.
اين واژه تركي و عاميانه است؛ البته به كار گرفتن واژههاي عاميانه و محاورهاي، اگر نثر محاورهاي باشد، چون نثر جمال زاده(در يكي بود، يكي نبود) يا صادق هدايت يا آل احمد، غلط و ناپسند نيست، اما اگر نويسنده طرفدار نثر فصيح فارسي بوده و ديگران را به خاطر ننوشتن به زبان فصيح نكوهش ميكند، نبايد واژههايي عاميانه آن هم در اصل تركي، در نوشتهاش يافت شود. ص 158: در رابطه.
[حرف اضافه مركب «در رابطه»... و نيز چند مركب «در اين رابطه» كه گرتهبرداري از دو لفظ انگليسي است، طي چند سال اخير، توسط مترجمان خبرگزاريها و به خصوص دانشجويان از فرنگ برگشته رواج يافته است. با اين كه اين تركيبها از لحاظ ساخت دستوري غلط نيست... در فارسي فصيح و نثر علمي كه به دقت و صراحت نياز دارد، بهتر است كه از استعمال آنها پرهيز شود. زيرا اولاً اين اصطلاحات معناي روشني ندارد و استعمال آنها در غالب اوقات، نشانه تنبلي ذهني و حاكي از لقلقه لسان است... و ثانياً اين اصطلاحات، غالباً به جاي «درباره» و «در اين باره» به كار گرفته است و دليلي ندارد كه اصطلاحات صحيح و اصيل اخير را از فارسي بيرون كنيم.
نويسنده بر «نثر فصيح» بسيار تأكيد ورزيده، به حدي كه در يك صفحه (288) در يازده سطر پنج بار لفظ «نثر فصيح» را تكرار كرده است؛ اشاراتي كه گذشت، گامي است در راه فصيح نويسي، تا سهم نويسندگان اسلامي از اقليم نثر فزوني گيرد؟!
رومن رولان، اديب و نويسنده آتشين پنجه فرانسوي، در شرح حال لودويك فان بتهوون آهنگساز نامور آلماني، همواره تلاش دارد كه سخنان هنرمند نابغه را بدون شرح و پيشگفتار و پس گفتار بياورد؛ چه كسي بهتر از او ميداند كه توضيح واضح، كاري است نه چندان خردمندانه و سودمند. از اين رو آنگاه كه وصيت نامه يا متن چند نامه يا انديشههاي بتهوون را عرضه ميدارد، حتي يك كلمه را هم به متن نيفزوده است.
در ميان دانشوران ايراني، استاد دكتر صاحب الزماني، در بخش دوم كتاب «خط سوم» كه درباره زندگي و مرگ شمس تبريزي است، تنها به روايت سخنان شمس ميپردازد و با آنكه متني عرفاني است و نثر آن قديمي (جز در مواردي اندك)، هرگز دست به توضيح نمييازد و سخني را چنان كه بوده، ميآورد. در اين خصوص مقالهاي است به نام «در اقليم نثر جلال آل احمد» كه نويسنده پايبند اين اصل بوده كه توضيح واضح ندهد، هر چند كه در آخر اظهار نظر كرده است (يادنامه جلال آل احمد بكوشش علي دهباشي ج 1).
اما نويسنده «راه خورشيدي» به توضيح واضحات سخن استاد حكيمي پرداخته است. كمتر جايي ميبينيم كه سخن استاد حكيمي بدون مقدمه و موّخره باشد. در صورتي كه سبك نگارش استاد حكيمي براي مخاطبانش به حدكافي گويا و روشن است و مخاطب ميتواند، بدون هيچ رنج و زحمتي، مقصود و مراد استاد را در يابد. از آن همه شواهد كه كران تا كران كتاب را در بر گرفته، تنها يك شاهد ميآوريم(ص 143). «باري، در نظر حكيمي، در هر عاشورا دو شهيد موجود است (حسين و عاشورا)، و لذا مظلوميت آن مضاف شده است؛ پس بايد يك عاشورا براي حسين بر پا داشت و افزون بر اين، «بايد عاشورايي باز براي عاشورا گرفت». به عبارت ديگر، يك مصيبت براي «حسين عاشورايي» است و مصيبت ديگري براي «عاشوراي حسين» و مصيبت دوم بيشتر است و مظلوميت عاشورا، بيشتر از مظلوميت حسين(سخن استاد):اگر كسي عاشورا را با همه ابعاد آن بشناسد، اصل مصيبت امام حسين(ع) را فراموش ميكند و براي «عاشوراي حسين» به سوگ مينشيند(قيام جاودانه ص 92).
مختصر اين كه در ديده حكيمي، يك حسين مظلوم در عاشورا وجود دارد و يك عاشوراي مظلوم در تاريخ؛ ظلمي كه بر عاشورا رفته، بيش از ظلم بر حسين است و مصيبت آن بيشتر. عاشورا را دو مظلوميت است و دچار مظلوميت مضاعف....».
چنانكه ميبينيم عبارت استاد حكيمي رسا است و نيازمند آن مقدمه و اين مؤخره نيست و اگر خواننده خود تمام اين صفحه و صفحه پيشين را بخواند.، بهتر ميتواند به مطلب پي ببرد.
نويسنده «راه خورشيدي» گاه در توضيح واضحات هم به خطا رفته است. به مثل پرداختن فقها به امور فردي و غفلت از امور سياسي را سكولاريسم سنتي و جريان جدايي دين از سياست كه علي عبدالرازق نماينده برجسته آن است، سكولاريسم مدرن ناميده است(ص 132 و 133) كه نه اين درست است و نه آن و اكنون جاي پرداختن به اين مطلب نيست.
گفتني است كه نويسنده در آخر كتاب فصلي را تحت عنوان «اندرز» آورده است. اين فصل مجموعهاي از توصيهها و باورداشتهاي استاد حكيمي، بدون هيچ شرح و توضيحي است و اي كاهش كه نويسنده از آغاز تا انجام كتاب چنين ميكرد. اين بنده كه در واپسين صفحههاي كتاب از كثرت ستايش و مدح و ثناگويي به تنگ آمده بودم، ادامه مطالعه كتاب برايم دشوار مينمود. با رسيدن به اين فصل، نفس راحتي كشيدم و توانستم كتاب را به پايان بياورم.
نويسنده در جاي جاي كتاب خود، باز هم براي عمارت ساحت آقاي حكيمي، به روحانيت تاخته و حتي گاه الفاظي به كار آورده است كه به دور از نزاكت است، چون: اصالة آخوندي، مغزهاي بسته، رساله توجيه المسائل رساله حل المسائل، عالم بودن و... حل المسائل گرديدن مهم نيست، انسان شدن مهم است... تحقيق در عتيقه جات... .
چه خوش گفته است حكيم ابوالقاسم فردوسي: «... هميشه زبان را نگهدار باشد»
در سخني كه به دنبال ميآيد، نويسنده به مرحله ديگري از ستيز و پرخاش پا ميگشايد (ص 288، 289): «درميان نويسندگان اسلامي... دارندگان نثر فصيح اندك هستند و اندكتر از آنان نويسندگان صاحب سبك و از ميان همين معدود نويسندگان اسلامي كه از نثر فصيح برخوردارند، شمار اندكتري از حوزههاي علميه بر خاستهاند. نثر فصيح و سبك ادبي، بيشتر از آن ديگر نويسندگان است و سهم اندكي از آن، از آن نويسندگان اسلامي است و بهره اندكتري از اين، از آن روحانيت است.
سخن در اين است كه بيشترين كتابهاي ديني به قلم روحانيون است و چون چنين است، بايد بيشترين و بهترين نثرهاي فصيح از آن آنان باشد. زبان برگردن زبان آوران حق دارد و نميتوان از زباني بيشترين استفاده را كرد و حق آن را نگذارد.
آنچه گفتيم درباره نابرخورداري روحانيت از امتياز نثر فصيح فارسي بود؛ اگر هم بتوان از اين امتياز اعراض كرد، از اين نقص نميتوان اغماض كرد كه سستترين و شكستهبستهترين نثر فارسي از آن روحانيون است اندوهگينانه ميگويم كه اگر بخواهيم آشفتهترين و ضعيفترين نمونههاي نثر را گرد آوريم، بيشترين آن به روحانيون اختصاص دارد...».
در آغاز ارزيابي سخن فوق، نقد يكي از ادبيان مترجم را درباره چند و چون نثر «ديگر نويسندگان» ميآوريم كه نويسنده «راه خورشيدي» ادعا دارد، «نثر فصيح و سبك ادبي، بيشتر از آن ديگر نويسندگان است». وي در نقد خود ميگويد:
«من در دو سال گذشته يكي از داوران «بنياد هوشنگ گلشيري» بودم. در سال گذشته حدود هفتاد ـ هشتاد كتاب از نويسندگان ايراني خواندم و امسال كمتر از سال پيش. پس از خواندن كتابها بسيار متأسف ميشدم كه چرا نويسندگان ما اين گونه مينويسند، به خاطر آن كه تأليف در سطح پايينتري قرار دارد. تأليفهايي كه در اين دو سال بالاجبار خواندم، در مقايسه با آثار نويسندگان خارجي، بسيار ضعيف بودند. به نظر ميرسد كه نويسندگان ما به زبان فارسي اهميت نميدهند و گويي فارسي را بلد نيستند».همه ميدانند كه تقسيم كار، پديدهاي طبيعي، مطلوب و بايسته زندگي امروزين است. ميان روحانيت، چون بسياري از اصناف، گونهاي از تقسيم كار هست. از اين رو برخي كار افتاء را به عهده گرفتهاند و برخي كار تدريس، و برخي ديگر خطابه و گروه چهارمي مديريت و گروه پنجمي تأليف و تصنيف. در اين فراگشت، هيچ ضرورتي وجود ندارد كه همه راه آقاي حكيمي را بروند و به مثل با نثر فصيح بنويسند و صاحب سبك شوند. از اين رو، تنها كساني از روحانيت را ميتوان طرف خطاب قرار داد كه به فراخور ذوق، توان و علاقه خود به نويسندگي روي آوردهاند و به مثل گفت: «نويسندگان روحاني، چنيناند يا چنان»
همين جا بايد يادآوري كرد كه بدور از انصاف است كه كردار برخي از اشخاص را كه خود روحانيت از وجودشان در رنج است، به كل روحانيت نسبت داد و فيالمثل گفت: «روحانيت سستترين نثر را دارد!»
با اين وجود، بايد اذعان كرد كه «نويسندگان روحاني»، چون هر صنف ديگر درگير نويسندگي، نويسندگاني توانا، متوسط و ضعيف دارد.
اما اين كه «بهره اندكتري از نثر فصيح از آن روحانيت است...»
به نظر ميآيد در اينجا بايد نسبت سنجي كرد، هم در ميان روحانيان نويسنده و نويسندگان اصناف ديگر، مثل دانشگاهيان، روزنامهنگاران، پژوهندگان و حتي نويسندگان حرفهاي؛ آنگاه نسبت توليد هر فرد به گروه خود را سنجيد. در اين صورت، ميتوان گفت كه نسبت توليد روحانيون نويسنده، به نويسندگان اصناف ديگر كم بوده است يا زياد، و گر نه، نميتوان به صورت گترهاي سخن گفت.
در اين راه ميتوان نويسندگان روحاني را به چند دسته طبقهبندي كرد كه از هر دسته چند تن را نام ميبريم؛
يكم. روحانياني كه به نثر قدما قلم زدهاند: از اين گروه ميتوان: حكيم مهدي الهي قمشهاي، حكيم ابوالحسن شعراني و علامه حسن حسن زاده آملي را نام برد. اينان نثري محكم، جا افتاده و يكنواخت دارند؛ اگر سوپر«من»هاي ادب فارسي احساس خجالت نكنند، بايد از نثر نيرومند و رساي شيخ عباس قمي نام برد؛ خاصه در مفاتيح.
دوم. روحانياني كه نثرشان بين قديم و جديد در نوسان است؛ از اين دسته بايد از بانوامين اصفهاني، ميرزا احمد آشتياني و ابوعبدلله زنجاني ياد كرد؛ نثر اينان روشن، گرم و استوار است.
سوم. كساني كه نثرشان امروزي است؛ از اين كسان ميتوانيم از آيت ا... خامنهاي، آيت ا.... مكارم شيرازي و شيخ نعمتا... صالحي نام برد.
شادوران علي صفايي حائري (عينصاد) از اين گروه است. نثر اين بزرگان زيبا، پرجاذبه و رسا است.
چهارم. دسته ديگر از نويسندگان امروزي هستند كه پس از امروزيهاي نخست قرار ميگيرند. از اينان ميتوان ارجمند مردان زير را نام برد: سيد رضا صدر، سيد هادي خسروشاهي و ابراهيم اميني.
پنجم. حوزويان شخصي؛ نويسندگان نامور و اديب بسياري از حوزه برخاستهاند كه اگر چه لباس روحانيت را به تن نداشتند، اما سرمايه آنها، آموختههاي حوزوي بود و برخي از آنان همچنان مدرس علوم حوزه هستند: استاد بزرگوار محمد شهابي خراساني، استاد دكتر فخر الدين شادمان، استاد سيد محمد تقي مدرس رضوي... .
به هر حال، امروزه شيوانويسي، اگر نگوييم در حوزه يك موج شده، دست كم ميتوان گفت كه شيوا نويسان پرشمارند و چشمگير. نويسنده با اين داوري، به بسياري از دوستان و آشنايان اهل قلم حوزوي خود جفا روا داشته، چنان كه در طول و عرض كتاب، به خاطر برجسته نمودن چهره آقاي حكيمي، به بسياري از كسان جفا كرده است. ادامه دارد