مى شود كه امير قوامى در زمان تأليف كتابالنقض(556 566) زنده نبوده است؛زيرا نوعاً دعاى طلب رحمت را در حق اموات مى كنند نه در حق احياء.
و نيز شيخ عبد الجليل(ره) در كتابالنقضبعد از ذكر اسامى چند نفر از شعراىشيعه كه امير قوامى(ره) نيز از آن جمله است گفته(ص 628):
و معنى هر بيتى را(يعنى از بيات شعراى سابق الذكر) بهاى جهانى سزد وتوحيد و زهد و مناقب را دشمن ندارد مگر فلسفى اباحتى خارجى.
گويا سرّ شهرت قوامى و سبب رواج شعر او از جهت روانى شعر و حلاوتسخن نبوده است بلكه از اين جهت بوده است كه اشعار قوامى غالباً مشتمل برمطالب عاليه و مضامين حكيمانه است از قبيل پند و موعظت و دعوت به خداپرستى و اثبات عدل او و رد بر مجبّره و زنادقه و ترهيب از دنيا و شرح بى اعتبارى وبى وفايى آن و ترغيب به آخرت و عمل براى آن و نظاير اينها و مخصوصاً چونشيعى اثنا عشرى بوده است و صريحاً در اشعار خود به اين نعمت شكر مى گويد ومباهات مى كند و به اسامى ائمّه اثنى عشر قدس سرهما و به شرايط امامت از قبيل نص وعلم و عصمت تصريح مى كند پس اجتماع اين امور كه در آن زمان از محاسن بزرگبه شمار مى رفته است موجب شده كه شعر قوامى در انظار مردم و مخصوصاً درميان جماعت اهل تشيّع رواجى تمام و رونقى بسزا يافته است.
از اين نقطه نظر است كه قوامى در سراسر اين ديوان نام هيچ شاعرى را نمى بردو خودش را تالى مرتبه او به شمار نمى آورد مگر حكيم سنائى(رحمة اللّه عليه) كهمكرّر در مكرّر در اشعار خود نام او را مى برد و كلمات او را تضمين مى كند و او راخواجه شاعران معرّفى مى نمايد و غايت مباهات و افتخار براى خود اين را مى داندكه خود را در رديف سنائى بگنجاند مثل آنكه در جايى مى گويد(ص 14):