آقاى دكتر دن لايدينز استاد «دانشگاه اميد» ميشيگان آمريكا، از پژوهشگران برجسته علوم اجتماعى و از صاحبنظران مذاهب مسيحى، بهويژه جريانات اصولگراى آمريكايى (معروف به مسيحيت صهيونيستى) است.
متن حاضر بنا به درخواست «گروه عربى گفتوگوى اسلام و مسيحيت» براى ايراد در اجلاس بيروت در سال 2003 آماده شده بود، اما چون آقاى دن لايدينز به دلايلى نتوانست در اين اجلاس شركت كند آن را به صورت مكتوب به اين اجلاس ارائه نمود .
در قسمت اول اين مقاله، نويسنده پس از بيان اجمالى ريشههايى بنيادگرايى آمريكايى، چهار رويكرد مهم اين جريان را به شرح زير برشمرد:
1. احساس برگزيدگى الهى (برگزيده شدن از سوى خداوند)؛
2. احساس عميق به اين كه ظرف زمانى حاضر، دوره شرارت و بدى است و اين كه فرجام جهان نزديك شده است؛
3. پيوند اقليمگرايى جنوبى ميان مذهب محافظهكار و سياست محافظهكار؛
4. باور به اينكه فقط بنيادگرايى است كه درك و فهم كامل و مطلقى دارد و تمام فرقههاى مسيحيت و ساير اديان در اشتباهاند.
نويسنده در قسمت پيشين مورد اول و دوم از اين رويكردها مورد بررسى قرار گرفت و در اين قسمت به بررسى ساير اين رويكردها خواهد پرداخت.
در پايان اين مقاله نيز شاهد ملاحظات آقاى محمد سماك، دبير گروه عربى گفتوگوى اسلام و مسيحيت، نسبت به مقاله آقاى دكتر لايدينز خواهيم بود.
يكى از حقايق مربوط به سياست آمريكا اين است كه بوش رئيسجمهور اين كشور به شدت از حمايت و پشتيبانى ايالتهاى جنوبى آمريكا بهره مىبرد، وى به عنوان فرماندار سابق ايالت تگزاس، زندگى خويش را به گونهاى بنا نمود، كه توقعات فرهنگى جنوبيها را برآورده سازد و از آنجا كه بنيادگرايى آمريكا نقش مهمى در شكلدهى فرهنگ جنوبيها داشته است، بنابراين استراتژى سياسى جنوبى بوش بهطور اساسى متحول و دگرگون شد تا به حمايت سياسى بنيادگرايان دست يابد. معروف بود كه بوش پدر در حزب جمهوريخواه، سياستمدارى ميانهرو است و رابطه اندكى با بنيادگرايان آمريكايى دارد، در حالى كه اهميت آنها در حزبش همچنان رو به افزايش بود. همين باعث شد تا اين اعتقاد بهطور گسترده بهوجود آيد كه شكست جورج بوش در دستيابى به حمايت و پشتيبانى اين گروه نقش بسزايى در شكست او مقابل كلينتون رئيسجمهور پيشين آمريكا داشته است.
به همين دليل بوش پسر به هيچ عنوان نمىخواهد، حمايت بنيادگرايان را از دست بدهد. «هاروارد وينمن» تحليلگر مطبوعات در مجله نيوزويك پيرامون اين حقيقت چنين مىگويد:
مسيحيان مؤمن به كتاب مقدس بزرگترين حاميان بوش هستند و دستيابى به حمايت و پشتيبانى ايشان در سال آينده و تشويق آنها جهت شركت هر چه گستردهتر در انتخابات از مهمترين اولويتهاى كارل راف، مشاور سياسى رئيسجمهور آمريكا، بوش است. او مشغول جلب حمايت ايشان از طريق اتخاذ اقدامات قضايى از قبيل تأكيد بر حق حيات (مبارزه با سقط جنين)، ارائه پيشنهاد منع شبيهسازى انسان و ارائه برنامه 15 ميليون دلارى جهت مبارزه با بيمارى ايدز در آفريقا است. اين طرح سعى مىكند، رضايت مبلغان مسيحى را كه خواستار نجات روح بشريت و نجات محاصره شدگان در آنجا هستند جلب كند. و اين همان اصلى است كه مسيحيان مؤمن به كتاب مقدس خواهان به رسميت شناخته شدن آن هستند. آنها بزرگترين حامى بوش در جنگى هستند كه صدام را از پيش رو بردارد، حتى اگر اين جنگ، جنگ يك طرفه باشد.
با وجود اينكه بنيادگرايان فقط چيزى حدود 15 تا 20 درصد جمعيت آمريكا را تشكيل مىدهند، با اين حال حمايت قدرتمند و فعال ايشان از بوش باعث مىشود تا امكان پيروزى وى در انتخابات فراهم آيد؛ به همين دليل حزب جمهوريخواه و دولت بوش در اتخاذ استراتژى انتخاباتى جنوب با هم «متحد» شدهاند.
يكى از مسائل بنيادگرايان كه به نظر مىرسد، تأثير چندانى در حيات سياسى بوش ندارد (اگر چه بر ايمان شخصى او سايه افكنده است) ادعاى ايشان مبنى بر آگاه و مطلع بودن بر تمام مسائل مرتبط با ايمان آگاه هستند. بر حسب گفته «بروك هاير» با اينكه ايمان بوش او را وامىدارد تا از چشمپوشى مذهبى صرفنظر نكند و با آنها مدارا ننمايد، اما اين بدين معنا نيست كه ديد تمام فرقههاى مذهبى و گروههاى فرهنگى را نسبت به جهان رد كند. تعدادى از كارشناسان و مفسران به اين حقيقت اذعان داشتهاند. «استفان والدمن» تهيه كننده برنامه Slate (تفسير خبرى ـ سياسى در اينترنت) بر نكات ذيل تأكيد مىكند:
بوش بهجز دعوتى كه پس از حوادث يازده سپتامبر كرد و آن را حمله صليبى عليه تروريسم ناميد ـ كه البته بعدها بابت آن عذرخواهى هم كرد ـ عبارات و كلمات رسايش را در مقابل اسلام با دقت انتخاب نموده است.
دولت آمريكا با دقت و مهارت بسيار سخنرانيهاى چندى را نوشت كه در آن آشكار مىساخت، ايالات متحده حتى هنگام تعقيب اسامهبنلادن و اشغال عراق جنگى با اسلام1 ندارد!!
من او را تأييد مىكنم. چون از وقتى كه فرماندار ايالات تگزاس بود، دوستانى در ميان مسلمانان و ديدگاهى دوستانه نسبت به اسلام2 داشت و اكثر مواقع در سخنرانيهاى خويش به كليساها و مساجد و معابد اشاره مىكرد. اما اگر من يكى از مسلمانان خاورميانه بودم و برخوردش را با فرانكلين گراهام مىديدم، به هيچ وجه بوش را تأييد نمىكردم.
بوش از خلال سياست جنوبىاش و گرايش او به بنيادگرايى از يك سو و تمايل او به دستيابى به دواير انتخاباتى از سوى ديگر، سعى مىكند نقش متعادلى را در برنامهاش بازى كند و در همان زمان كه اسلامگرايان مبارز را به مبارزه مىطلبد، مسلمانان را تهديد نمىكند. «لراك هاير» از اين حقيقت چنين سخن مىگويد:
بوش بهسان بسيارى از محافظهكاران (در دهه هشتاد و نود) كه خداوند را به خاطر دشمنانشان شكر مىكردند، با فرهنگها نمىجنگند، اما او در ايمانش ثابت قدم و راسخ است.
به كجا مىرويم؟
يكى از شرايط تأثيرگذار بر بنيادگرايى، صرفنظر از اينكه اين شرايط مسيحى باشد يا نه، تكيه اين مكتب بر ديدگاههاى تأويل ناپذير و نامتغير نسبت به جهان است. چنين ديدگاهى در جامعهاى كه دولت در آن حاكميت مطلق داشته باشد، به چشم مىخورد. اين ديدگاه خشك و تأويل ناپذير از ياران و پيروان خود مىخواهد، توجه چندانى به افكار و انديشههاى مخالف نكنند و در عين حال با افكار مردم و شرايطى كه به ستيزهجويى با «حق» مقبول نزد ايشان مىپردازد، تعامل و همكارى چندانى نداشته باشند. درباره بنيادگرايان آمريكا بايد گفت، تمركز اين جنبش بهطور اساسى بر منطقهاى خاص در كشور عامل تاريخى مهمى در آن به شمار مىآيد. همچنين ارتباط قوى و مستحكم جنبش با جنوب آمريكا باعث شد، بنيادگرايان در مناطق ديگر كشور نيز به لهجه جنوبيها سخن گويند و سرودها و ترانههاى جنوبيها را بسرايند و به موعظه كشيشان جنوبى گوش دهند. بىشك، عاملى كه باعث مىشود اين جهان بسته، در برخى مواقع باز باشد، رودررويى يا مقابله با جهان قدرتمند و متكى به خويش است كه هر آن در حال تغيير و تحول است. بنيادگراى مسيحى فكر مىكند، انسانها باعث رنج و دردند و زندگى نكبتبار و ايمان اندكى دارند، آنها حضور خداوند در زندگى خويش را تجربه نكردهاند و با نااميدى تلاش مىكنند، حق را بيازمايند و معناى واقعيت را در زندگى دريابند. اساس تبديل «غير مؤمنان» و «تولد دوباره آنها» به بنيادگرايان مسيحى جز با اعتراف ايشان به اينكه آنها در شرارت و بدى بهسر مىبردند و توجه و عدم بازگشت آنها به زندگى سابقشان امكانپذير نيست.
تا زمانى كه بنيادگرايان از همكارى و تعامل روحى با كسانى كه با ايشان هم عقيده هستند، ابا دارند، حفظ اين توهمات كار آسانى است. عملاً نيز درك و فهم بديهى بنيادگرايان از تأثيرات ناراحت كننده عوامل خارجى، به مثابه قوه دافعهاى بوده است تا ارتباطات خويش با غيرمؤمنان را كاهش دهند و يا اين ارتباطات را محدود به مواردى نمايند كه خود ارائه مىدهند (مثلاً در حالت «موعظه يا شهادت دادن» كه در اين موارد نيز انگيزه اصلى ارتباط، تأثيرگذارى بر فرد است تا به آيين ايشان درآيد).
دومين عاملى كه اصلى مهم در ميان بنيادگرايان به شمار مىآيد، فهم دقيق آنها از تهديدى است كه «مدرنيسم» ( Modernity ) بر تعابير مذهبى ـ سنتى و فهم آنها دارد. اگر فرد از روش علمى نوين يا مدرنى در ديدگاهش نسبت به جهان استفاده كند ـ كه ايمان فرد نيز در اين چارچوب قرار مىگيرد ـ بىشك اين ديدگاه بر امور و مسائل ديگر نيز تأثير خواهد گذاشت. به عنوان مثال، اگر از تفسير تكاملى براى تبيين تاريخ زمين استفاده كنيم، اين بدين معنا است كه درك سنتى نقش خداوند در اين چرخه تغيير خواهد كرد. و اگر در تحقيق و مطالعه كتاب مقدس يا هر كتاب مقدس ديگرى از روشهاى نوين انتقادى و پژوهشى استفاده كنيم، اين بدين معنا خواهد بود كه مفاهيم سنتى ما تغيير خواهد كرد، همچنين اگر براساس معيارهاى علوم باستانشناسى و زمينشناسى پژوهشهايى بر روى «حقايق» اين كتب مقدس انجام دهيم، حتما اين حقايق زير سؤال خواهند رفت. در اين چارچوب بنيادگرايان اعتقاد دارند كه ايشان بر راه حق و صوابند و راههاى نوين انديشه و تفكر و شناخت شيوههاى سنتى انديشه و شناخت را تحريف نمودهاند.
اين فوران احساسات خشك و چالشبرانگيز بنيادگرايان در واقع انعكاس اوضاع و احوال و شرايط دنيايى است كه ما در آن به سر مىبريم. جدايى جغرافيايى و فرهنگى براى هزاران سال به آيينهاى اسلام، هندو، بودا و مسيحيت اين امكان را داد كه در محيطهاى جدا و به دور از يكديگر رشد كنند، متحول شوند و گسترش يابند و با اينكه تأثيرگذاريها و ارتباطاتى در مرزهاى اين اديان وجود داشته و «برخى اقليتهاى» موجود هر يك از اين اديان موظف بودند، راهى براى ادامه حيات خويش بيابند، با اين حال اكثر مؤمنان به اديان ياد شده ارتباط اندكى با اديان ديگر داشتهاند. اما اين جهان اكنون به پايان و فرجام خود رسيده است. محيط يا شرايط فرهنگى جهانى زمينه مناسبى براى واكنش و رويكرد بنيادگرايان بوده است. اين محيط منبع بهانهگيرى بنيادگرايان بوده است كه با ستيزهجويى عليه جهانى شدن در بعد اقتصادى آغاز شد و تا انتقاد از كسانى كه با «آمريكايى كردن ملل» مخالفت مىكنند، در بُعد فرهنگى ادامه مىيابد. دنياى مهارتها و كارشناسيهاى مذهبى و فرهنگى تغيير كرده است و در اين چارچوب اين بنيادگرايان هستند كه راه درست و صواب را مىپيمايند.
چگونه بايد به اين واقعيات پاسخ گفت؟ مسئلهاى كه در حال حاضر مسيحيان و مسلمانانى را كه با بنيادگرايان رابطه دارند تهديد مىكند، اين است كه آنها مىبايست ايمان شخصى و جمعى خويش را در جهانى كه اكنون شاهد مذاهب و اديان متعدد و بىشمارى است، فروگذارند. اين يك نكته كاملاً مهم است كه بنيادگرايان بايد به آن توجه داشته باشند و آن اينكه ايمان مؤمنى كه با ايشان به بحث و گفتوگو مىنشيند، ايمانى حقيقى و كامل است، بهويژه ايمان كسانى كه به همان خدايى اعتقاد دارد كه بنيادگرايان نيز به آن معتقدند. و گرد هم آمدن شما در يك جا چيزى نيست جز تأييد تعبيرات مختلف ايمان افراد در اين دنياى جديد. بىشك اين كار آسانى نيست، چون بنيادگرايان به چنين ميزگردها و بحث و گفتوگوهايى كه شما دست به آن مىزنيد به ديد چانهزنى و مناقشه بر سر «حق و حقيقت» نگاه مىكنند. لازم است در اينجا به اين نكته اشاره كنيم، تمام اينها چيزى جز سوء فهم حالت يا وضعيت نيست و عملاً تمسك جستن هر يك از شركتكنندگان به ايمان خويش بيان شيوه نوينى از آزمايش ايمان است. وقتى فردى با تمام فروتنى، وجود خود يا طايفه خود را ناديده مىانگارد و فقط به جهان و ديگران توجه دارد، در واقع او فهم و برداشت كاملى از اين دنيا دارد كه همه در وجود او (خداوند) خلاصه شده است.
يكى از تناقضات عملكردى بنيادگرايان با دنياى مدرن و جديد، اين است كه در استفاده از تكنولوژى «مدرن» مهارت خاصى دارند، در حالى كه «علم» متكى بر تكنولوژى را رد مىكنند. بسيارى از بنيادگرايان به دليل منافعى كه در استفاده از تكنولوژى نهفته است، بهكارگيرى آن را مشروع مىدانند، در همان زمان، علم چارچوب فكرى خاصى براى فهم و درك اين جهان ارائه مىدهد و اين چيزى است كه به عنوان ستيزهجويى با مفهوم سنتى نظام الهى مطرح مىشود. اما بسيارى از مسيحيان فرقههاى ديگر در رودررويى با اين ستيزهجوييهاى مقدر شده ترديد دارند و بهتر آن مىبينند كه از كنار آن بگذرند و به زندگى خويش ادامه دهند. اما بنيادگرايان اين چنين گذشتن سطحى را به مثابه نداشتن جواب كافى و مشروع تعبير مىكنند.
حال چگونه از اين بنبست خارج شويم؟ براى مدتها امكان فهم مذاهب سنتى با شيوههاى نوين، بر اطلاعات علمى و تمرينهاى عقلى بسيار مشكل تكيه مىكرد. اكنون وظيفه ديگران (غير از بنيادگرايان) اين است كه در زندگى خصوصى و فعاليتهاى گروهى خويش نشان دهند، تجارب مذهبى و تبيين آنها به شيوههاى علمى، مملو از شور زندگى و اميد و صلاح و حقيقت است.
در آخر اينكه تمام مسيحيان و مسلمانان و ديگر مؤمنان مىبايست، از محيط و اوضاع و احوال جهانى را كه در آن بهسر مىبريم، دركى درست داشته باشند. اكنون ديگر اين امكان وجود ندارد كه مؤمنان عنوان كنند، جهان به دو بخش تقسيم شده است؛ در يك طرف آنها و در طرف ديگر انسانهاى ديگر قرار دارند. از اين پس نمىتوان تعدد و كثرت اديان را در كشور يا جامعه و حتى خانوادهاى كه در آن بهسر مىبريم، ناديده بگيريم و يا آن را نكوهش كنيم. جهان در حال حاضر نياز به مفردات و چارچوبى فكرى دارد تا موارد مشترك موجود ميان اين شكافهاى مذهبى ـ تاريخى را بيرون بكشد. اين بدين معناست كه جوامع مذهبى مىبايست، بُرد انديشه و كلام خويش را وسعت دهد و نگاه خويش را از اينكه ديگران اهداف و فرصتهايى هستند كه مىتوان آنها را به آيين خويش درآورد، تغيير دهد. اين مىبايست عملاً در زندگى افراد به وقوع بپيوندد؛ چرا كه برخى از ما دوستيهاى عميقى با كسانى داريم كه با ماهم آيين نيستند، اما اين دوستيهاى عميق تفاوتهاى مذهبى را زير پا گذاشته است.
بنابراين مىبايست اين نوع روابط ميان افراد را در سطح گستردهتر به مورد اجرا درآورد. در اينجا لازم شده است كه گروهها و جماعتهاى مؤمنين ـ مانند كسانى كه در اين سالن حضور دارند ـ از هر هدفى كه خواهان جذب افرادى از طوايف تاريخى و مذهبى ديگر به وسيله فريب و نيرنگ و يا استثمار به آيين و كيش خويش هستند، صرفنظر نمايند. لازم است در رسالت همكارى و گفتوگوهاى مثبت با شور وشوق و فروتنى شركت كرد تا اين همكاريها و گفتوگوها زمينه اجراى شخصى و فردى پيدا كند و افراد با به مورد اجرا گذاشتن آن ساير افراد طوايف و فرقههاى مذهبى خويش را تشويق كنند كه به اين شيوه روى آورند.
بهسان اكثر مكاتب بنيادگرايى عصر حاضر بنيادگرايى آمريكا در واقع واكنشى بود به ظهور فرهنگ علمى در قرن نوزدهم و مقابله با تهديدى بود كه اين فرهنگ بر آداب و رسوم و سنن مذهبى به ويژه فهم سنتى كتاب مقدس داشت. طى سالها آموزههاى اين مكتب اصلاح و تعديل شد، اما ادعاى اصلى آن در ارائه تفسير دقيق و موبهمو از كتاب مقدس همچنان به قوت خويش باقى ماند. اين خط مشى خشك حزبى كه از يك سو بيانگر برگزيده شدن ايشان از سوى خداوند و از سوى ديگر بيان كننده وظيفهاى است كه خداوند براى سوق دادن جهان به سوى مسيحيت بر دوش آنها نهاده، تأثير بسيارى بر دولت كنونى بوش گذاشته است. با اينكه بنيادگرايى آمريكايى از زبان اكثر آمريكاييها سخن نمىگويد، اما تأثير بسيارى بر سياستگذاريهاى آمريكا گذاشته است، به عبارت ديگر اين مكتب با توجه به موجوديتش در آينده نزديك به طور كلى مىتواند در تمام جهان و به طور خاص در خاورميانه تأثيرگذار باشد، حال آيا ما كه خواهان زدن پلهايى ميان اديان و طوايف مختلف هستيم، آنقدر همت و توانايى داريم كه بالفعل به اين ستيزهجوييها پاسخ دهيم؟
* Dr. Don Luidens, Hope University, Holland, Mitchigan, USA . 1 .عملكرد ارتش آمريكا در تهاجم به كشور عراق بهويژه در شهرهاى مقدس نجف اشرف و كربلا خلاف اين ادعا را ثابت مىكند.(م.) 2 .البته اسلام از نوع آمريكايى.(م.)