يحيى: مرا از مرگ مى ترسانى؟ هر چه شنيده اى بگو .
متوكل: آن حضرت فرمود: تو كشته و به دار آويخته مى شوى چنان كه ، پدرتكشته و به دار آويخته شد .
در اين هنگام رنگ يحيى عوض شد و اين آيه را خواند:
«يَمحُوا اللّه ُ مايَشاءُ وَ يُثبِتُ وَ عِندَهُ اُمُّ الكِتابِ»؛خداوند آنچه خواهد (و مقدر شده باشد) محو مى كند و آنچه خواهد ثابت خواهدماند و اصل كتاب نزد او است .
اى متوكل ، خداوند متعال اين امر (حكمت اسلامى) را به وسيله مبارزات پى گير مامحكم خواهد ساخت خداوند به ما علم و شمشير داد و هر دو را در ما جمع نمود وبه عمو زادگان ما علم تنها داد .
متوكل: فدايت شوم ، من مى بينم مردم رغبتشان به پسر عمويت جعفر عليه السلام از تو وپدرت بيشتر است و دور آنها را بيشتر مى گيرند .
يحيى: درست گفتى ، عمويم محمّد بن على عليهما السلام و فرزندش مردم را به زندگىمى خوانند ، ولى ما آنان را به مرگ دعوت مى نماييم .
متوكل: فرزند رسول خدا ، شما بهتر مى دانيد يا ايشان و كدام اعلم هستيد؟ ديدميحيى ساكت شد و مدتى دراز چشمانش به زمين خيره شد گويا يحيى فكر مى كرد كهمقصود متوكل چيست؟ آيا مى داند و مى پرسد تا عقيده يحيى را درباره امام صادق عليه السلامو پدرش امام باقر عليه السلام بداند ، يا چون نمى داند مى پرسد ، و يا استفهام و پرسش او ازروى توبيخ و سرزنش است .پس از آن يحيى سر را بلند كرد و گفت: همه ما داراى علم و دانشيم اما فرق ما وآنها «امام باقر و امام صادق عليهما السلام » در اين است كه: هر چه ما مى دانيم ، آنان نيز مى دانند ،ولى هر چه آنان مى دانند ، ما نمى دانيم .
1 سوره رعد ، آيه 39 . 2 اين شرح از فيض الاسلام است .